• چکیده : |
,"کبوتری که لانه، جوجهها و جفتش به دست دو مرد بیرحم دچار حریق شده و سوختهاند، برای یافتن آب، راه خویش را در صحرا، از سر گرفته و وارد شهر کوفه میشود. پرنده در ابتدای ورود، دچار حس غریبی شده و در مییابد که توان ایجاد ارتباط با مردم این شهر را نخواهد داشت. او از روی بام خانهای، مقاومت مسلمبن عقیل، و سرانجام، اسارتش را دیده و روز بعد از فراز نخل بزرگ شهر، شاهد شهادت وی است. کبوتر دیگر تحمل این شهر را ندارد و بالهایش را جمع میکند تا از کوفه دور شود. چند روز بعد، پرندهی تشنه، در بیابان، با انبوهی از انسانها که به قصد جنگ، صفآرایی کردهاند، مواجه میشود. او زمانی میرسد که به ظاهر جنگ تمام شده و تنها یک نفر با گروهی از سپاهیان مشغول نبرد است. نحوهی جنگیدن مرد، کبوتر را به یاد مسلم میاندازد. آن مرد، وقتی به سوی دشمن یورش میبرد، همه از او فرار و سعی میکردند او را دور بزنند. چندی بعد همه جا تیره و تار شد و ناگهان صدای هلهلهی سپاه برخاست. کبوتر به خود میآید و دیگر آن مرد را نمیبیند. اما متوجه دود و شعلههای آتش میشود که خیمهها را فرا گرفته است. پرنده به سوی نهر پرواز و دهان خود را پر از آب کرده و به طرف خیمهها پرواز میکند و درست وقتی به مرکز آتش میرسد، آب را روی آن خالی میکند. اما هنگامی که میخواهد دوباره به سوی نهر باز گردد، متوجه میشود بالهای سوختهاش، رمق پرواز را از دست دادهاند. |