• چکیده : |
,"مكتبخانة «شیخ اسحاق»، در روستای خیرآباد بود. او تصمیم داشت دو شاگرد خود «كمال» و «جمال» را كه از همه لحاظ از آنها راضی بود، برای تحصیل به مدرسة شوش یا ری بفرستد. پنج شاگرد دیگر شیخ، كه افراد بازیگوش و مردمآزاری بودند، به این كار او اعتراض كردند و تقاضا داشتند آنها نیز مانند كمال و جمال راهی شوند. «اصلان»، گدای روستا بود كه هر روز شر این پنج شاگرد به طریقی نصیبش میشد. شیخ با آنها شرط كرد كه اگر بتوانند اصلان و بقیة مردمی را كه باعث آزارشان شده بودند از خود راضی كنند، آنها نیز با كمال و جمال همراه میشوند. راضی كردن مردم و اصلان درسهایی را به آن پنج شاگرد داد. در كتاب حاضر، داستان مذكور در قالب نظم و نثر با اهدافی از این دست به نگارش درآمده است: داشتن نظم و انضباط در كسب علم و امور زندگی، تبعیت از استاد و فرمانبرداری از او، مشخص شدن شایسته و ناشایسته در آزمایش و امتحان، و پای گذاشتن روی هواهای نفسانی در راه رسیدن به كمال." |