• چکیده : |
,"«مراد» هر روز یك دروغ تازه میسازد، به مدرسه میبرد و هر روز با آنها معلمانش را میخنداند. معلم مراد این بار از او خواسته كه یك كاردستی دست كند و به مدرسه ببرد؛ اما مراد مقوا ندارد، شب به جعبة دروغهایش میرود و سعی میكند یك دروغ جدید بسازد؛ اما در آن حال، خانم معلمش را میبیند كه با یك قیچی و یك ساعت بزرگ كه به گردش آویخته شده است به جعبة دروغ مراد میآید و به او میگوید: «چرا كاردستیات را نساختهای؟» در پایان هم جعبة دروغ او را پاره كرده و یك ماشین قشنگ میسازد و سوارش شده میرود و به او میگوید مراد مدرسهات دیر نشود. مراد با صدای معلمش كه تبدیل به صدای مادرش میشود، از خواب بیدار میشود و به سمت كمد میرود تا قیچی را بردارد. كودكان گروه سنی «ب» در این كتاب مصور و رنگی با داستان پسركی تنبل آشنا میشوند كه به جای گوش كردن به حرف معلمش سعی میكند هر روز یك دروغ تازه بسازد و به جای كاردستی به مدرسه ببرد." |