• چکیده : |
,"در یك روز زیبای تابستان، «پینكی» و «پركی» سوار بر ماشین قرمزشان، به ساحل میرفتند و خیلی خوشحال بودند. آن روز، قرار بود با ماسههای ساحل یك قلعة شنی زیبا درست كنند. آنها خیلی زود به ساحل رسیدند و ماشین قرمزشان را همانجا پارك كردند و مشغول درست كردن قلعة شنی شدند. قبل از این كه قلعة آنها كامل شود، الاغی را با صاحبش دیدند و صاحب الاغ به آنها اجازة الاغسواری داد. الاغ كه «دانكی» نام داشت، یورتمه میرفت و پركی و پینكی از الاغسواری لذت میبردند. آنها بعد از الاغسواری به ساحل آمدند و دیدند كه ماشینشان به خاطر مد، داخل دریاست. صاحب الاغ تصمیم گرفت به آنها كمك كند و با كمك دانكی ماشین را از آب بیرون كشید. پركی و پینكی برای تشكر چند هویج به دانكی دادند و او را سوار ماشین خود كردند و هر سه روز خوبی را كنار دریا گذراندند. این كتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است." |