• چکیده : |
داستان با توصیف عمارت زیبایی كه متعلق به خانواده((رادمنش)) است آغاز میشود. زن سالخوردهای كه همه او را((مادربزرگ)) خطاب میكردند به اتفاق یگانه فرزند و وارث خود((حسام)) زندگی میكند .حسام جوانی است كه همسرش را از دست داده و فرزندش((هوتن)) نیز با او به سر میبرد .مادربزرگ برای چند روزی میزبان ((ساغر)) و شوهر امریكاییاش((ویلیام)) است كه برای دیدن اقوام به ایران سفر كردهاند .ساغر برای دیدن خواهرش((سپیده)) ـ كه از شوهر خود جدا شده ـ به همراه ویلیام، حسام و هوتن راهی رامسر میشود و در آن جا ... |