• چکیده : |
,"چهار شمع به آهستگی میسوختند. شمع اول گفت: «من صلح و آرامش هستم؛ اما هیچكس نمیتواند شعله مرا روشن نگهدارد» و خاموش شد. شمع دوم گفت: «من ایمان هستم. برای بیشتر آدمها ضروری نیستم» و خاموش شد. شمع سوم گفت: «من عشق هشتم. انسانها اهمیت مرا درك نمیكنند. آنها حتی فراموش كردهاند به نزدیكترین كسان خود عشق بورزند» و خاموش شد. ناگهان كودكی وارد اتاق شد و از این كه سه شمع خاموش بودند گریه كرد. شمع چهارم گفت: «نگران نباش. تا زمانی كه من وجود دارم، ما میتوانیم شمعها را دوباره روشن كنیم. من امید هستم!» داستان بالا، یكی از چهل داستان كوتاه و عاشقانهی مجلد حاضر، با نام«امید» است." |