• چکیده : |
,"اهالی روستای "آقكند" كه همواره منتظر ورود دهدار جدید هستند، با دیدن مردی كه "امین نصرتی" نام دارد و به زعم این كه وی دهدار جدید است به سمت او رفته و در دهداری را باز میكنند. نصرتی پس از ورود به دهداری از خاله ریحان ـ سرایدار این مكان ـ میخواهد تا تمام پروندهها را داخل بخاری انداخته و آنها را بسوزاند. نصرتی سپس به درخواستهای مردم روستا پاسخ میدهد كه از آن جمله است: رسیدگی به حساب سرخای و همدستانش كه پس از كشتن یكی از اهالی روستا اكنون به حال خود رها شدهاند و هیچكس حتی سركار احمدی نیز جرات بازخواست آنها را ندارد. نصرتی از سركار احمدی میخواهد تا سرخای را به سزای كارهایش برساند. سرخای نیز این امر را اطاعت میكند. در پایان مشخص میشود كه نصرتی از سوی رژیم ساواك به جرم جاسوسی برای اجانب و توطئه علیه امنیت كشور محكوم شده است. او در تاریخ چهارم دیماه 2536 از زندان تبریز گریخته و اكنون رژیم ساواك از مردم خواسته است تا هركس كه از محل اختفای او خبر دارد با ساواك تماس بگیرد. پس از روشن شدن این موضوع دهدار جدید از راه میرسد. داستان یاد شده "یك نفس تا بهار" نام دارد كه با عنوان كتاب یكسان است. دیگر داستانهای این مجموعه عبارتاند از: آخرین نبرد؛ یك آسمان منور؛ میهمان ناشناس؛ بعد از غبار؛ و جشن پتو." |