• چکیده : |
,"«مهلا» كه بیست و سه ساله است، نزد «مهران» برادرش كه دو سال از او كوچكتر است، میرود تا با او حرف بزند. اما او نمیخواهد به حرف مهلا گوش دهد. مهلا ساعتها روبهروی آینه میایستد و میرقصد. وی نزد پدر میرود و از او میخواهد كه با هم كمی حرف بزنند، اما پدر صحبت كردن را به بعد موكول میكند. او میخواهد با مادر حرف بزند، اما مادر همیشه كار دارد و گویی مهلا را نمیبیند. مهلا كارهای تكراریاش را میكند و یا سراغ تلفن میرود و با سیسی جان حرف میزند. با سیسی جان از همه چیز و هرجا میگوید. مهلا با سیسیجان و قرار مدارهایش را میگذارد كه كجا بروند و چهكار كنند. پدر هنوز روزنامه میخواند، مادر در حال كاركردن در آشپزخانه است و مهلا به فردا، به سیسی جان به قرار و مدارهایش با او فكر میكند. در این كتاب داستانهای كوتاه دیگری با عنوانهای زیر به نگارش درآمده است: ربات، خاك، قبرهای ماسهای، عزیز، یك كلاه نخی، چه خوب بود اگر، كدوم بابا، بوی بچگی، یكی اون بالا یكی این پائین، مهمان، نانی و مثل سیاوش." |