• چکیده : |
در این داستان، یوتا "دختربچهای هفت ساله است كه برادر بزرگش ـ فلورین ـ 11سال و خواهر كوچكش ـ تبینا ـ 5سال دارد .او به سبب این كه حد واسط برادر و خواهر خود است یوتا كه حتی پدر و مادر نیز از درك عقاید او عاجزند، با مشكلاتی دست به گریبان است كه به نظر خودش به سنگینی كوه است .از سوی دیگر پدر و مادرش از ایجاد تفاهم و رابطه مناسب میان او و برادر بزرگتر و خواهر كوچكترش ناتوانند .این مسئله حتی در كارهای جزئی روزمره، دائم بگو مگوهایی را میان آنها به وجود میآورد كه بخشی از داستان را تشكیل میدهند .اما با ورود "نلی "یك پرستار با تجربه ایرلندی كه خود نیز فرزند دوم خانواده است .نور امیدی به قلب یوتا میتابد .حرفها و راهنماییهای نلی، به تدریج اخلاق و روحیات و شناخت یوتا را تغییر میدهد به گونهای كه یوتا احساس میكند انسان دیگری شده و دیگر از فرزند وسطی خانواده بودن رنج نمیبرد .حتی به نظرش میآید این امتیازی است كه هر بچهای ندارد .نلی به او میآموزد كه خودش باشد و تواناییهایش را نشان دهد .یوتا اینك با اعتماد به نفس كامل به آینده لبخند میزند ." |