هنري ديويد ثورو، طبيعي‏دان و فيلسوف امريكايى، در 12 ژوئيه 1817م در ايالت ماساچوست امريكا به دنيا آمد. وي در 16 سالگي وارد دانشگاه هاروارد شد و پس از فراغت از تحصيل به كار پرداخت. اما در همه جا و همه حال در جستجوي خدا بود. وي مي‏گفت: چون در ميان يك ميليون مردم نيويورك، يك انسان هم پيدا نكرد، از زندگي اجتماعي فاصله گرفت و مدت 2 سال در يك جنگل، درون كلبه‏اي كوچك به زندگي پرداخت و توانست ثابت كند كه انسان وقتي خوش‏بخت است كه كاملا به قدرت و نيروي خود زندگي كند. وي به عنوان يك نصيحت نوشت: تا مي‏تواني بر ديگران متكي نباش. در اين زمان، مردم به ديدار وي مي‏رفتند و او را شاگرد جديد مسيح(ع) مي‏ناميدند. مردم، او را مردي مي‏يافتند كه با اندك مالي كه دارد، كاملا خرسند و راضي است. زندگي او سرشار از شگفتي و شادي بود. مناظر و صداهاي طبيعت به او شادماني مي‏داد. ثورو احساس مي‏كرد كه جهان، سراسر يك نغمه ابدي است. بخشي از اعتقادات وي را مي‏توان چنين برشمرد: انسان جزئي از طبيعت است اما نه مهم‏ترين آن؛ دنياي بزرگ براي شادي و سرورِ كوچك‏ترين موجودات خلقت، هستي يافته است؛ ما در اين خاكدان، اقامت كرده و بهشت را از ياد برده‏ايم؛ با ثروت زائد، تنها چيزهاي زائد مي‏توان خريد؛ تقريبا تمامي راه‏هايى كه براي كسب پول پيموده مي‏شود به انحطاط مي‏رود. ثورو معتقد بود: بزرگ‏ترين لعنتي كه دامنگير ماست، حرص ما براي كسب موفقيت است. زندگي ما در شماره كردن چيزهايى كه خيال مي‏كنيم بدان‏ها نيازمنديم تلف مي‏شود. ثورو از جمله مردان معدودي است كه به تعليم فلسفه نپرداخت، بلكه مطابق فلسفه زندگي كرد. وي بر اين اعتقاد بود كه فيلسوف بودن تنها بدان نيست كه آدمي، انديشه‏هاي باريك بينانه بپرورد يا حتي مكتبي بنيان نهد. فيلسوف بودن آن است كه آدمي، حكمت را چنان دوست بدارد كه ساده، آزاده، مستغني و با اطمينان زندگي كند. ثورو همه اين افكار و بيشتر از آن را درمنظومه منثور خويش به نام والدِن بيان كرده است. علاوه بر والدن، ثورو نزديك به چهل كتاب ديگر هم نوشت كه بيشتر آنها بعد از مرگش انتشار يافتند ازجمله: گردش در مزرعه و جنگل، تابستان، زمستان و آغاز بهار در ماساچوست. چكيده فلسفه ثورو، چنان كه از همه آثار او برمي‏آيد اين دو كلمه است، قناعت و سادگي. بغرنجي‏ها و تعصّبات اجتماع رابه كنار بگذار و خودت باش. عظمت و حقارت خويش را بشناس. تو جزيى از طبيعتي، اما نه مهم‏ترين جزء. تو مركز و هسته زمين نيستي، همچنان كه زمين مركز عالم نيست. ثورو عشقي بي‏كران براي مخلوقات خدا داشت و همه جانداران در نظر او عالي بودند. علاقه و بستگي ثورو با همه موجودات زنده، زاده اعتقاد او به اين اصل بود كه هر يك از موجودات، هر چند كوچك و ناچيز باشد، جزئي از مظهر ذات لايتناهي و ابدي جهان است. بنابراين اگر انسان را به طور مجزّا مورد نظر قرار دهيم، وجود عالي‏ترين انسان، حادثه ناچيزي بيش نيست. اما اگر انسان را به عنوان جزئي از كل در نظر آوريم، حتي پست‏ترين انسان، حلقه ضروري و لازمي در طرح شادي‏بخش زندگي است. هر يك از ما ساخته آن مغز جهاني است كه آن هنگام كه ما در خواب هستيم، او مشغول انديشه و تفكر است. هنري ديويد ثورو تا آخر عمرش از لحاظ مالي فقير و از لحاظ روحي غني باقي ماند تا اينكه در ششم مه 1862م در 45 سالگي بر اثر ابتلا به بيماري سل، درگذشت.