فردريك ويلْهِلْمْ نيچه، فيلسوف معروف آلماني در 16 اكتبر 1844م در لايْپْزيك آلمان به دنيا آمد و از چهار سالگي به خواندن و نوشتن پرداخت. خانواده نيچه همه از كشيشان پروتستان بودند. با اين حال، او از الهيات و مسيحيت رويگردان شد و وارد دانشگاه گرديد. نيچه پس از چندي با فلسفه يوناني آشنايى يافت و در 24 سالگي به استادي دانشگاه بال برگزيده شد. وي روحي بسيار حساس و فكري متزلزل داشت و تنها اراده و غريزه را داراي اصالت مي‏دانست. نيچه در جواني با افراد سرشناسي دوستي و مراودت داشت اما پس از چندي از همه دوستان بريد و در گوشه انزوا به ايجاد آثار و فلسفه ادبي خود پرداخت. نيچه در فلسفه پايه‏هاي تازه‏اي نهاد. او معتقد بود اخلاق معنا ندارد و هر كس، نوعي اخلاقيات را براي نجات و پيروزي خودش در اين دنيا پيش مي‏گيرد. در هر حال، همه، خود را مي‏پرستند و اين يك قانون طبيعي است. بنابراين بشر بايد پرستش خويش را به اوج خود برساند. وي معتقد بود كه مردم دنيا دو دسته‏اند: يكي زيردستان و ديگر بالادستان و خواجگان. اصالت و شرف متعلق به خواجگان است و آن‏ها غايت وجودند و زير دستان، ابزار و وسيله‏اي براي اجراي اغراض ايشان هستند. ترقي دنيا و بسط زندگي انسان، به وسيله بزرگان و خواجگان و سرداران صورت مي‏پذيرد كه معدودند. نيكي و راستي و زيبايى، امور حقيقي و مطلق نيستند. آن‏چه حقيقت دارد اين است كه همه كس خواهان توانايى است و مي‏خواهد زندگي خود را بالا ببرد. هم‏چنين با طرح نظريه اَبَرمرد، معتقد بود كه غايت وجود، پيدايش مرد برتر يا ابرمرد است و ترتيب زندگاني و اصول اخلاقي بايد چنان باشد كه مرد برتر ظهور كند. نيچه بر اين اعتقاد بود كه تقدس و شفقت با روح مهاجم مرد برتر ناسازگار است و بايد تا دير نشده است، انديشه دموكراسي را نابود ساخت. او توصيه مي‏كرد كه خطرناك باش و چنان زندگي كن كه گويى در حال جنگ هستي. نيچه براي ايجاد يك مرد برتر عنوان مي‏كرد كه بايد ميليون‏ها نفر از مردم پوشالي و ناتوان را نابود كرد تا يك ابرمرد به وجود آيد. نيچه در افكار فلاسفه و صاحب نظران قرن بيستم، تاثير و نفوذ فراواني نهاد. ميكروب مرگ‏آور فلسفه وي، به بسياري از اَبَرمردهاي كذايى قرن بيستم سرايت كرد و انديشه‏هاي نژادپرستانه فراواني را شكل داد، به طوري كه بسياري از ديكتاتوري‏هاي معاصر، حواريون نامقدس نيچه‏اند. نيچه داراي آثار مهم و متعددي مي‏باشد از جمله كتاب چنين گفت زرتُشت، كه نيچه در آن اغراض و عقايد خويش را به صورت افسانه‏اي درآورده است كه قهرمانش زرتشت است. رؤياي جنون‏آميز نيچه، محصول مغزي بيمار بود چرا كه خويشتن را حتي از مسيح(ع) نيز بزرگ‏تر مي‏دانست و آثار خود را، بزرگ‏ترين موفقيتِ عالم ادب در تمام اعصار مي‏پنداشت. ده سال آخر عمر نيچه در بيماري و بحران جسمي و روحي سپري شد تا اين‏كه در بيست و چهارم اوت 1900م در پنجاه و شش سالگي درگذشت.