شهادت شهید حسین نائبی بغدادآباد (1361ش)
جنگ ما جنگ خطرها بود و جنگ خاطرهها... پدیدهای که پایداری شگرف در کوران پرگداز آن به مدد جوانان مؤمن و عاشورایی ظهور یافت و اینک از آن روزهای آمیخته به باران و باروت سالها فاصله گرفتهایم اما باغ برجاست و درختان ایستادهاند و داس بیرحم تجاوز برافتاده است و مردان حماسه و خطر برخی آسمان گزیدهاند، برخی دیگر در گوشه کنار پهناور این سرزمین گنجینهای عبرتآموز، از فراز و فرودهای جنگ بر سینه دارند... از این مردهای آسمانی شهید حسین نائبی بغدادآباد است که در سال ۱۳۴۴ش در مهریز پا به عرصه حیات نهاد و پس از طی دوران کودکی، تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه داد و سپس در سال سوم دبیرستان برای گذراندن دوره مربیگری ورزش به تهران رفت ولی از علاقه به این رشته صرفنظر کرد و به جبهه علاقهمند شد... و اینک از فرازهایی از زندگیاش... روزی از مدرسه بازگشت، درحالیکه بهشدت عصبانی بود پدر از او پرسید: حسین چرا ناراحتی؟ او گفت: خانم معلم ما حجاب خود را حفظ نمیکند، من نمیتوانم تحمل کنم. او در همان دوره نوجوانی احکام دین را باور داشت و در اجرای آن مصر بود چرا که امر به معروف و نهی از منکر از فروع دین ماست بههمین دلیل، در زمان قبل از انقلاب وقتی بستگانش به موسیقی گوش میدادند، ناراحت میشد و به خواهرش نیز سفارش میکرد همیشه باحجاب باشد و روزههایش را با اشتیاق میگرفت و در راهپیماییهای قبل از انقلاب شرکت فعال داشت... روزی از مدرسه به خانه آمد، لبریز از شور و اشتیاق بود، گفت: مدیرمان گفته است حالا که زمان جنگ است همه ما باید بسیج شویم و به جبهه برویم میگفت باید مدرسه را تعطیل کنیم چون دفاع از اسلام و وطن بهتر است. من میخواهم به جبهه بروم... عشق به حضور سبز در جبهههای نور علیه ظلمت آرامش را از او گرفت وقتی برای اعزام رفته بود، مسئولین گفته بودند تو فرزند بزرگ خانواده هستی و به او اجازه اعزام را نداده بودند، او برگشت ولی از تلاش دست برنداشت و بالأخره همراه پدر که عضو پشتیبانی جبهه بود، اعزام شد... بهراستی روح زمانی که جسم در تنگنا قرار میگیرد، لطیفتر میشود و زودتر به «ارتقاء» میرسد. مبارزه با نفس سبب بزرگواری روح میشود، هرچه بندهای هوی را بیشتر پاره کنی، مرغ روح در سیران خود سبکبالتر میشود و پیروی از خواهشهای نفس و رفاهطلبی، بندهای اسارت را بر روح میتند و او را بر خاک ثابت میکند، برای گسستن این «پیوند» باید با بارقه نور، ظلمت نفس را در هم شکست و به امرهای نفس پشت پا زد... و بیجهت نیست زمانی که شهید از جبهه برگشته بود و مادر برای او جای خواب نرم تهیه کرده بود خطاب به مادر میگوید: «من و دوستانم در جبهه بر روی زمین میخوابیم و سنگ و کلوخ بالش سرمان است، اینجا هم میخواهم روی زمین بخوابم.» او قبل از عملیات والفجر مقدماتی برای خانوادهاش نامه نوشت و با خوشحالی اعلام کرده بود که رزمندگان خیلی پیشرفت کردهاند و فردای همان روز بود که طی این عملیات در منطقه فکه در تاریخ بیست و دوم دیماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در سن هفده سالگی به شهادت رسید و به خیل عاشقان الله پیوست. جنازه شهید حسین نائبی بغدادآباد پس از ۲۰ سال دوری، ۱۱ آذر ۱۳۸۱ش به خاک سپرده شد.
تازه های تقویم
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}