سال ۱۳۳۱ش کودکی چشم به جهان هستی گشود که قرار بود بشود مرد دلیر جبهه‌ها: شهید حسین‏رضا دائی‏چین. او «حسین‌رضا» نام گرفت و در خانواده‌ای متدین و باتقوا تربیت یافت. «حسین‌رضا» با هفت ساله شدن وارد دبستان شد و پس از گذراندن دوره‌ ابتدایی و راهنمایی در سال اول دبیرستان قدم به تشک کشتی گذاشت و زیر نظر مربیانی باتجربه یکی از افتخارآفرینان این رشته ورزشی شد. شعار همیشگی او ساده‌پوشی بود و از آنانی که صرفاً به ظاهر خود می‌رسیدند، متنفر بود و همیشه می‌گفت: «چه فایده از ظاهر آراسته و درونی چون شیطان پلید و افکاری باطل و خودخواهانه؟» ‌او در سال ۱۳۴۸ش به استخدام رسمی نیروی هوایی درآمد و پس از گذرانیدن دوره‌ آموزشی، در کرمانشاه مشغول خدمت شد و در کنار شغل جدید خود هم‌چنان به کشتی نیز می‌پرداخت. مدتی را در نیروی هوایی به‏سر برد اما روحیه‌ حق‌طلبی او با عملکرد رژیم فاسد طاغوت سازگار نبود. به‏همین خاطر، فرماندهان رفتارهای ناشایستی با او می‌کردند تا این‏که یک روز در هنگام رژه یکی از فرماندهان بی‌حرمتی را به ‌‌نهایت رسانیده و به او توهین می‌کند و «حسین‌رضا» هم مشتی محکم به صورت او می‌زند که این کار، منجر به کتک خوردن و زندانی شدن ‌او می‌شود. او پس از فرار از زندان، مدتی را مخفیانه زندگی می‌کند و با عوض شدن مسئولین هوانیروز از زندگی مخفیانه‌ خود دست می‌کشد و به‏اتفاق اعضای یک شرکت ساختمانی با اداره‌ راه وارد معامله می‌شود اما جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران همه چیز را دگرگون می‌کند و حسین‌رضا به‏همراه چند تن از رزمندگان شیردل به نام‌های «تراب کریمی» و «فتح‌الله رستم‌آبادی» و «‌علی‌رضا معصومی» به قصر شیرین می‌رود. آن‌چه که بیش از پیش موجب خوشحالی «حسین‌رضا» شده بود، همراهی با سه دلیرمردی بود که صدام برای سر آن‌ها جایزه تعیین کرده بود. آن‌ها با همکاری هم عملیات مهمی را انجام دادند تا این‌که در مأموریت آخر که مین‌گذاری در محور جاده‌ نفت‌شهر - قصر شیرین در منطقه‌ «چغاحمام» بود، این دلاوران پس از رشادت‌های فراوان با تیرهای پیاپی مزدوران بعثی به شهادت رسیدند. هنگامی که فرمانده‌ عراقی بالای سر این چهار دلیرمرد رسید، با بی‌رحمی تمام سر آن‌ها را با دشنه از بدنشان جدا کرد و به امید جایزه گرفتن از صدام در کیسه‌ای برزنتی انداخت و با خود برد... آری! حسین‌رضا در تاریخ بیست و سوم بهمن‏ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی درحالی‌که بیست و هشت سال سن داشت، در مسیر جاده‌ نفت‌شهر - قصر شیرین توسط مزدوران بعثی به فیض عظمای شهادت رسید و به قرب الهی دست یافت.