شهید هادی شاه‌حسینی، بیست و نهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۴ش در روستای انگاس از توابع بخش کجور شهرستان نوشهر در استان مازندران در خانواده‌ای متدین و مذهبی چشم به جهان هستی گشود و به رسم زمان، به‌نام بزرگ خانواده که عمویش بود، نامش را هادی گذاشتند. در ایام کودکی، ییلاق را در کجور و قشلاق را در رستم‌رود می‌گذراند. دوران ابتدایی را در مدرسه رودکی و دوره‌ راهنمایی را در مدرسه سیدجمال‌الدین اسدآبادی سپری کرد. شهید شاه‌حسینی دانش‌آموزی بسیار باهوش و درس‌خوان و مورد توجه و رضایت معلمانش بود. در عنفوان نوجوانی ندای انقلاب و حضرت امام خمینی (ره) را شنید و در دبیرستان شهید دکتر بهشتی از طریق معلم شهیدش رحمان مهدی‌پور با اندیشه‌های بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران و استاد شهید مطهری و نیز آیت‌الله طالقانی آشنا گردید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حمله‌ مزدوران بعثی به خاک وطن آتش درونش را مشتعل کرد. کتاب و درس را‌‌ رها کرده، در آستانه‌ شانزده سالگی به جبهه شتافت. از روحیات خاص این شهید، علاقه‌ شدید به امام حسین (ع)، تواضع، برقراری ارتباط صمیمانه با دوستان و افراد خانواده‌اش بود؛ خانواده‌ای که خود مشوق و حامی او بودند. پدرش حدود سه ماه در جبهه‌های نبرد حضور داشت و داماد خانواده، ناصر محمودی نیز به درجه رفیع شهادت رسیده بود. برادر شهید نیز از ناحیه شکم و آرنج آسیب دیده و از جانبازان جنگ تحمیلی است. آری! شوق دفاع از وطن تمام وجود هادی را فراگرفت، ادامه تحصیل و ازدواج را به پایان جنگ موکول کرد. شهید از هشتم آبان‌ماه ۱۳۶۰ش برای نبرد با مزدوران بعثی عازم غرب کشور شد. پس از سه ماه به زادگاهش برگشت و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پایگاه مقاومت رستم‌رود را تأسیس کرد و خود فرماندهی آن را بر عهده گرفت. وی، به‌اتفاق شهید رحیمی در تدارک نیرو و تهییج جوانان برای نبرد، نقش مؤثری داشت. در یکی از مأموریت‌های محلی خودروی حامل آن‌ها تصادف کرد، اما تقدیر چنین بود که در بستر مرگ طبیعی از دنیا نرود و به مقام والای شهادت دست یابد. بار دوم که نیروهای اعزامی از نور، عازم جبهه بودند، یکی از افراد به‌دلیلی موفق به حضور و اعزام نگردید، شهید بزرگوار با آن‌که تازه به مرخصی آمده بود، داوطلبانه عازم جبهه‌ نبرد شد. از پدرش که کارمند پارک جنگلی شهرستان نور بود، رضایت گرفت و حلالیت طلبید و به او گفت: امروز که مزدوران بعثی به نزدیکی‌های خرمشهر و آبادان رسیدند اگر به جبهه نرویم، چه‌بسا تا نور هم برسند... چرا که صدام اندیشه فتح ده روزه تهران را در سر می‌پروراند. بدین‌ترتیب، چون کبوتر عاشق به میدان رزم شتافت. مادر شهید نقل می‌کند که در رؤیای صادقه دیدم که او پرچم به دست در پیشاپیش جمعی حرکت می‌کند. تقدیر چنین بود که او در عملیات فتح‌المبین در تاریخ یکم فروردین‌ماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی در سن هفده سالگی به شهادت برسد. سینه و قلبی پر از درد و عشق به دین و وطن و دفاع از نوامیس به تیغ صدامیان، خونین شد و روحش به آسمان‌ها عروج کرد و در جوار شهدای اسلام و کربلا آرام گرفت. حدود چهارده روز پس از شهادت، پیکر خونینش در پانزدهم فروردین‌ماه ۱۳۶۱ش طی مراسم باشکوهی تشییع شد و در زادگاهش، روستای انگاس کجور در گلزار شهدای محل در امام‌زاده یحیی (ع) دفن گردید.