شهید موسی‌الرضا خراسانی، اولین فرزند غلامعلی و خدیجه خراسانی، یکم دی‌ماه ۱۳۴۲ش در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز، در روستای قلی‌آباد شهرستان گرگان چشم به جهان هستی گشود. پدرش کشاورز بود و زندگی را به‌سختی می‌گذراندند. موسی‌الرضا پس از سپری کردن دوران طفولیت، در کنار پدر و مادرش به کشاورزی می‌پرداخت تا سهمی در برطرف کردن فقر و محرومیت خانواده داشته باشد. در این ایام، روز‌ها در یک کارگاه نجاری کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند. دوران نوجوانی وی با اوج‌گیری مبارزات مردمی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران مصادف بود. در راهپیمایی‌ها و تظاهرات علیه رژیم طاغوتی شاه شرکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی، او که معتقد بود جهاد در راه خدا از وظایف است، عزمش را جزم کرد و برای گذراندن دوره آموزش نظامی، روانه مرکز آموزش شد و دوشادوش پدربزرگ مادری خود - ابراهیم خراسانی - (که بعد‌ها به‌عنوان امدادگر در جبهه‌ها حضور داشت) مراحل آموزشی را پشت سر گذاشت. مادرش می‌گوید، روزی آمد و گفت: «... می‌خواهم ازدواج کنم، دختر یکی از اقوام به‌نام خانم هاجر محمدی را در سال ۱۳۶۲ به عقدش درآوردیم. از اعتبار رزمندگی در حل مشکلات زندگی استفاده نمی‌کرد. از خصوصیات بارزش صبر در برابر مشکلات زندگی بود. وقتی می‌خواستند با عقدنامه، وسائلی در اختیارش قرار دهند، گفت: من همه چیز دارم. سرانجام با اصرار، یک دستگاه یخچال به او دادند. همیشه می‌گفت: برای رضای خدا به جبهه می‌روم نه این‌که وسیله جمع کنم. بعد از عروسی، نُه روز بیش‌تر در منزل نماند و دوباره به جبهه بازگشت. در سال ۱۳۶۳ اولین فرزند او به‌نام رقیه به‌دنیا آمد. همسر شهید، هاجر محمدی نیز می‌گوید: «بعد از تولد رقیه، موسی‌الرضا در منطقه ماووت مجروح شیمیایی شد. بر اثر عوارض شیمیایی هنگامی که فرزند دوم ما، کاظم در سال ۱۳۶۵ متولد شد، به بیماری سرطان خون مبتلا بود که مدت‌ها در بیمارستان‌های مختلف بستری بود تا این‌که بعد از شش ماه فوت کرد.» از خصوصیات اخلاقی شهید خراسانی، شوخ‌طبعی وی بود. اگر اندوه یا ناراحتی به او می‌رسید با گشاده‌رویی سعی می‌کرد به دیگران انتقالش ندهد. همسرش می‌گوید: «همیشه با احترام و گشاده‌رویی ما را ترک می‌کرد و به جبهه می‌رفت. با ما بسیار عاطفی برخورد می‌کرد. به پدر و مادرش احترام فوق‌العاده‌ای می‌گذاشت و لحظه‌ای از آنان غافل نبود. افراد خانواده و دوستان را به نماز اول وقت توصیه می‌کرد. از درآمد ماهیانه خود درصدی به فقرا و درماندگان اختصاص می‌داد. در اوقات فراغت مطالعه می‌کرد. گاهی به ورزش می‌پرداخت و یا به زیارت اماکن مقدسه می‌رفت. هیچ‌گاه اوقاتش را بیهوده تلف نمی‌کرد.» مادر شهید می‌گوید: «وقتی سؤال کردیم در جبهه چه مسئولیتی داری؟ گفت: در آشپزخانه پیاز پوست می‌کنم. وقتی زخمی شد، اظهار درد و ناراحتی نمی‌کرد و تا می‌توانست عضو آسیب‌دیده را از دید دیگران مخفی می‌کرد.» شهید خراسانی با الهام از پیام‌های امام (ره)، با گروهک‌های ضدانقلاب آشتی‌ناپذیر بود و آن‌ها را خوارج می‌دانست. پس از هر مرخصی یکی از برادران خود - مسلم یا عقیل - را با خود به جبهه می‌برد. حتی پدر پیرش نیز سه مرتبه در خط مقدم حضور پیدا کرد. موسی‌الرضا نسبت به حفظ بیت‌المال حساس بود. مادرش می‌گوید: «یک‌بار که مجروح شده می‌خواست از بیمارستان به منزل بیاید. خواستند او را با آمبولانس بیاورند که اجازه نداد و با وانت‌بار به خانه آمد... در یکی از عملیات‌ها در منطقه ماووت وقتی با موتور مهمات می‌برد با ماشینی تصادف کرد و سر و دستش شکست. وقتی او را دیدیم تمام بدنش زخمی و پر از شن و ماسه بود و با تیمم نماز می‌خواند. اثرات این زخم‌ها در صورتش باقی بود که دوباره به جبهه رفت.» موسی‌الرضا خراسانی، سرانجام بعد از شش سال حضور در جبهه‌های جنگ، در عملیات نصر ۴ در منطقه ماووت در تاریخ هشتم تیرماه سال ۱۳۶۶ هجری شمسی، در حال حمل مهمات بود که در اثر اصابت خمپاره‌ای به ماشین او، به‌همراه هم‌رزم و نوه عمویش علی‌اصغر محمدی - که در طفولیت پیمان اخوت با وی بسته بود - در سن بیست و چهار سالگی به شهادت رسید.