ن ( تحصیلات : دبیرستان ، ١٦ ساله )

سلام و خسته نباشيد تورو خدا زود جوابمو بدين حالم خوب نيس من يه دوست داشتم به نام فاطمه اوايل اون خيلي دوسم داشت و براي اينكه بهش توجه كنم خودش رو به مرز مرگ رسوند ولي من بهش توجه نميكردم تا يه دوماه كه بالاخره منم عاشقش شدم بدجور بهش وابسته شدم شايد براتون جالب باشه ولي بدجور گير كردم اون توي سختي هام هميشه باهام بود و يه سالي هست باهم دوستيم ولي تازگيا خيلي بهم توجه نميكنه و همش بهم ميگه بايد دوستي مون عادي شه و ميخواد تنها راه ارتباطيمون كه كانون زبان هست و قطع كنه و اين كارش منو ميكشه امروز بعد از بيست و هشت روز ديدمش و اون فقط يه لحظه بغلم كردو روبوسي كرد همون كارم با ديگرون ميكرد و مثل هميشه دستاسو تو داستام نذاشت خيلي به چشمام نگاه نميكرد و همشم تو واتس اپ به ديگرون پيام ميده دارم بخدا ميميرم من بايد چكار كنم تورو خدا بگيم وكامل برام توضيح بدين و راحتم كنين ديگه دارم ديوونه ميشم و به اين فكر افتادم كه خودكشي كنم


مشاور (خانم صفری)

باسلام خواهر عزیزم در ابتدا به خاطر تاخیر در پاسخگویی به سوالتان عذرخواهی می کنم. بهتر بود در مورد نوع دوستی تان بیشتر توضیح می دادید با این حال لازم است به این نکته اشاره کنم که افراد به خصوص در سن نوجوانی نیاز به صمیمیت دارند و دوست دارند کسی را داشته باشند که بتوانند رویش حساب کنند و احساس نزدیکی داشته باشند شما هم از این قاعده مستثنی نیستید. اما از اینکه بین شما چه گذشته و چرا دوستتان تمایلی به ادامه رابطه ندارد صحبتی نکرده اید اما در کل زمانی که ما انسانها تصور کنیم وارد شدن در یک رابطه برایمان محدودیت آور است - به حد اشباع می رسیم و به جای آنکه در آن فضا احساس راحتی کنیم احساس اسارت داریم. به نظر می رسد در رابطه ی شما هم همین اتفاق افتاده به این معنا که دوستتان به این نتیجه رسیده است که تماس های مکرر- بودن فقط و فقط با یک نفر و ... به او اجازه نمی دهد شاد باشد و تمایل دارد رابطه تان را به یک دوستی معمولی تبدیل کند. اگر در رابطه تان این اتفاق افتاده پیشنهاد می دهم با او صحبت کنید و ببینید ناراحتی اصلی اش از چیست و در این باره به جای اینکه اصرار به بیشتر کردن رابطه داشته باشید چه کاری می توانید بکنید که یک رابطه ی شاد داشته باشید. موفق باشید.