R ( تحصیلات : لیسانس ، 27 ساله )

سلام. بنده مجرد هستم، پدرم و مادرم حدود 6 سال پیش جدا شدن. مادرم وسواس دارد و پدرم بی نهایت شکاک و بدبین است و مدام ما را کنترل و تعقیب میکند. یک خواهر کوچیکتر هم دارم. ک با مادرم زندگی میکنیم.البته هنوز در منزل پدری هستیم ولی پدرم خونه دیگه ای هم داشت ک الان اونجا زندگی میکنه و ازدواج کرده.
بعد از جدایی، جنگ بین پدرو مادر چند برابر شد. و بیشتر از همه من تحت فشار بودم.
پارسال دکتر بهم گفت لقمه عصبی داری ک علائم افسردگیه. چون من هم در منزل با مادرم خیلی مشکل داشتم و دعوا میکردیم هم از کنترل شدن از طرف بابام اذیت میشدم.
چن ماه پیش رفتم پیش دکتر روانشناس و روانپزشک، بهم گفت باید حتما دارو مصرف کنی و پدر و مادرت هم بیان. با اینکه گفتم پدرم اگه متوجه بشه اوضاع بدتر میشه ولی باز تماس گرفت. پدرم بیشتر منو تحت فشار گذاشت ک برم پیشش، مادرم هم از این طرف دعوا میکرد باهام ک چرا اینکارو کردی. مادرم ک راضی نشد جلسات مشاوره رو بره و قرص مصرف کنه بخاطر وسواسش، پدرم هم قبول نکرد ک مشکل داره و اصلا حال و روحیه منو درک نکرد.
آقای دکتر اول تنها زندگی کردن من و جدا شدن از اون دو نفرو مطرح کرد ولی پدرم قبول نکرد. بعد گفت با پدرت زندگی کن ببینیم چی میشه، اما وقتی حال منو کنار بابام و رفتار ایشونو دید، گفت ن نمیخواد بری، تنها زندگی کنی بهتره. جلسه بعد ک صحبت کردیم گفت ممکنه بدتر بشی، سعی میکنم مادرتو درمان کنم و رابط شمارو درست کنم. ولی مادرم قبول نکرد.

من چن سال پیش دست ب خودکشی هم زده بودم. چون از وقتی یادم میاد بین جنگ و دعواشون بودم و از هردو طرف آسیب روحی دیدم. حتی الان هم اگه نتیجه ای نگیرم چاره ای جز مرگ ندارم چون خیلی تلاش کردم از این وضعیت خلاص شم. اما فایده نداشت.

الان سوال من اینه:
آیا از نظر شما کار اون مشاور درست بوده؟ و اینکه شما چه راهکاری پیشنهاد میدین؟


مشاور (خانم طیبه قاسمی)

با عرض سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی خواهر عزیزم ، شما در هر کجا زندگی کنید و با هر کسی تا نگرش ها ی خودتان اصلاح نکنید ، این نا امیدی شما بهتر نخواهد شد ، خواهر عزیزم ،فرض كنيد يك روز از خواب بيدار مي شويد و مي بينيد ميان دو ديوار موازي كه تا بي نهايت ادامه دارند گير افتاده ايد. چه مي كنيد؟!! احتمالا افراد مختلف در اين حال رفتار متفاوتي از خود بروز مي دهند، برخي گوشه اي مي نشينند وبه بدبختي خود غصه مي‌خورند، برخي ديگر بر ديوار ها مي كوبند كه شايد راه گريزي بيابند، و فرياد خشم و نارضايتي بر سر دنيا مي زنند كه چرا؟!! و جهان را به دشنام مي آرايند و در آخر با سر و دستان خونين بي رمق بر زمين مي افتند، و برخي در پي ساختن ابزاري براي خراب كردن ديوارند، برخي روياي آن طرف ديوار را مي‌بافند وبي هيچ تلاشي به خواب مي روند، برخي تلاش مي كنند كه به زندگي حقير بين دو ديوار خو كنند و درصد كمي آنقدر بزرگ مي‌شوند تا بتوانند از ديوار عبور كنند! حال شما از كدام دسته ايد؟ اين تعريف زندگي است و راه حلتان! ، منش و روش شما !.بيانات هزارتوي شما اشاره به مشكلات متعددي دارد كه البته نشان دهنده ي دشواري اوضاع و شرايطتان نيز هست. نكته ي قابل توجه تنوع موضوعات مشكل آفرين است و شايد همين ناتواني شما در نظم دادن به مسائل و مشكلات زندگيتان باشد كه اينگونه نا اميدانه حرف مي زنيد. اما به طور كلي مي‌توان اين موضوعات را در چند دسته ي كلي دسته بندي كرد كه عبارتند از:مشكلات درون فردي (شامل ارتباط با خدا ، تنهايي و) و مشكلات برون فردي و ارتباطي( كه موجب خستگي شما از مردم و والدینتان شده است).روشي كه شما در پيش گرفته ايد و البته شرايط محيطي نيز باعث شده ابتكار عملتان را از دست داده و فراموش كنيد براي هر مشكلي چندين راه حل وجود دارد كه البته سخت ولي ممكن است. ذكر چند نكته در اين خصوص مفيد به نظر مي رسد،نكته ي اول اينكه در شما گرايش زيادي به سمت افسردگي قابل مشاهده است كه برآيند نوع تفكر غلط و باورهاي خطاي شـــماست، به نظر مي رسد كه شما در زندگي چيزهايي را خواسته ايد و در راستاي آن اقدام عملي و لو نادرست هم انجام داده ايد ولي به خاطر نا كامي در رسيدن به خواسته ي خود باورِ بي كفايتي و ناتواني ذاتي در رسيدن به اهداف در شما تشديد شده و احساس ناكار آمدي شما بالارفته است و به جاي اينكه اين عدم موفقيت را به رفتار و روش غلط خود نسبت دهيد و نه به ذات خود و با خود بگوييد كه روش من غلط بوده و دفعه ي بعد با روش درست و برنامه ريزي صحيح به هدف خواهم رسيد، اين نا كامي را به ذات خود نسبت داده ايد و مثلث شناختي غلط در سيستم رواني شما شكل گرفته است يعني با خود گفته ايد كه من هميشه در كارهايم ناموفق بوده ام( ضلع اول مثلث)، و اصلا من ذاتا آدم ناتوانمندي هستم(ضلع دوم) و لذا در آينده هم به هيچ هدفي در زندگي نخواهم رسيد(ضلع سوم مثلث) يعني چون اين ناتواني در ذات من است! همواره همين طور خواهم بود و لذا آينده من نيز تاريك خواهد بود پس اين زندگي فايده اي ندارد زيرا من ذاتا بي كفايت و ناتوانمند هستم و تلاش بي فايده است. و همين مثلث شناختي غلط موجب روي آوردن افسردگي به سوي شما شده. پس براي خروج از حالت بن بست بايد اين مثلث را بشكنيد و روش آن اين است كه زواياي مختلف آنرا به چالش كشيده و بشكنيد تا بزرگ شويد و همانند كساني كه در ابتداي كلام گفته شد از ما بين دو ديوار تنگ خارج شويد. بدين معني كه ابتدا زاويه اول را به چالش بكشيد يعني روي موفقيت هاي و لو كوچكي كه تا كنون داشته ايد فكر كنيد و آنها را پيدا كنيد و روي يك كاغذ ياداشت كنيد و با مرور اين ليست، به اين نكته برسيد كه اينگونه نيست كه شما هميشه بدشانس و ناموفق بوده باشيد، ضلع دوم اين مثلث فكر غلط ناتواني ذاتي شما است، كه شما با تفكر در ذات خود و كشف توانايي هاي خود در زمينه هاي خاص و نيز موفقيت هايي كه تا كنون داشته ايد به اين نكته مي رسيد كه ناتوانمندي شما ذاتي نيست و عدم موفقيت در رسيدن به هدف به ذات شما برنمي گردد بلكه به رفتار غلط شما باز مي گردد كه با اصلاح آن مي توانيد به موفقيت برسيد و ضلع سوم نا اميدي از موفقيت در اينده است كه با شكستن ضلع دوم مثلث كه ناتواني ذاتي بود به اين نكته مي رسيد كه شما ذاتا توانمند هستيد و بخاطر روش غلط ناموفق بوده ايد لذا با بكار گيري روش هاي درست و مشورت با متخصصين فن، در آينده به موفقيت هاي چشمگيري خواهيد رسيد.نكته ي دوم در مورد ارتباط شما با مفهوم خداست، يك تضاد دروني در رابطه با خدا در درون شما قابل مشاهده است، در طول روز و در ايام فراغت با خويشتن خويش خلوت نماييد و با خواندن و تدبر در آيات قرآن غرق در كلام نوراني وحي كه توحيد خالص است شويد و راه و روش زندگي خود را مطابق با شاخص هاي ان تنظيم نماييد .شما در فلسفه زندگی خود دچار مشکل شده اید . احساس خودکشی یک نقص شخصیت نیست، و به این معنا نیست که شما دیوانه، ضعیف و یا ناقص هستید. این تنها بدان معنی است که شما باید درد بیشتری را نسبت به توانمندیتان در حال حاضر تحمل کنید.. این درد در حال حاضر، طاقت فرسا و دائمی به نظر می رسد. اما با گذشت زمان و پشتیبانی، شما می توانید بر مشکلات خود غلبه و درد و احساس خودکشی را رفع نمایید.قول دهید که هر کاری را همان لحظه انجام ندهید.حتی اگر شما درد زیادی را تحمل می کنید سعی کنید بین فکر و عملتان فاصله ایجاد کنید. وقتی تحت فشار زیاد قرار می گیرید به خودتان قول دهید مثلا 24 ساعت صبر می کنم و همین الان اقدام به عمل نمی کنم. یا یک هفته زمان دهید.افکار و اعمال دو چیزمتفاوت هستند . لزوما افکار خودکشی نباید به واقعیت تبدیل شود. نگذارید چیزی شما را به سمت عملی کردن افکار هل دهد. صبر داشته باشید. صبر مانع تبدیل شدن افکار به اعمال می شود. با مردم اطرافتان در ارتباط نزدیک باشید حتی اگر آن ها احساسات بدتری نسبت به شما داشتند زیرا می پذیرید که شما تنها نیستید و امید پیدا می کنید. مهم نیست که چقدر از خود نفرت دارید، ناامید، و یا منزوی هستید . فقط به خودتان زمان دهید و تنها نمانید. تنها بودن . تنهایی می تواند افکار خودکشی را ایجاد و حتی بدتر کند.به هیچ وجه تنها نباشید . اتفاقات بد، یک شبه به سراغ شما نمی‌آیند؛ این اتفاقات به صورت درس‌های کوچکی، کم کم به ما آموزش داده می‌شوند و وقتی به آن توجه نمی‌کنیم، در زندگی ما به وسعت بیشتری پدیدار می‌شوند. خواهر عزیزم ،خوشبختی خود و احساس رضایت از زندگی خود را وابسته به هیچ شخصی نکنید ،هیچکس در این زندگی ارزش این را ندارد که ما به خاطر او یا به خاطر اعمال او خودمان را ناامید کنیم و یا زجر دهیم .آزادانه و بدون هیچ دلبستگی در زندگی ،برای خود و برای لحظات عمرتان که تکرار نمیشوند ،برنامه ریزی کنید ...شما یک انسان چند بعدی هستید ، چیزهای زیادی مانند علائق فردی شما و به دنبال هدف بودن شما در هر رشته ای ای مانند عکاسی ،نقاشی ،تابلو فرش و...هر چیزی که دوست دارید ...خواندن کتاب یا نوشتن رمان و یا حتی نوشتن فیلمنامه و شرکت در ورزش های گروهی و کوه نوردی و حتی شاغل شدن در محیط مناسب و قابل اطمینان ، میتواند شما را به فرد مفیدی تبدیل کند و حتی زمینه ازدواج موفق شما را فراهم سازد( قرار نیست همیشه در کنار پدر ومادرتان باشید شما در سن ازدواج هستید و با انتخاب درست خود میتوانید یک زندگی آرام داشته باشید ) ... پس از فرصت های زندگی خود استفاده کنید و انسان تک بعدی نباشید ...هیچ کس جز خودتان نمیتواند به شما کمک کند .پس دلسوز زندگیتان باشید ....وبدانید خداوند با تمام عظمتش در سختی ها به شما کمک خواهد کرد اگر ارتباط خود را با او محکم تر کنید . با آرزوی آرامش و سعادت در زندگی برای شما