ه ( تحصیلات : کم سواد ، 36 ساله )

با عرض سلام و خسته نباشید
قبل از شروع سوال کردن یک پیش زمینه از خودم میگم تا بهتر با من آشنابشید
-همه بجه ها دو پسر و یک دختر ازدواج کردن و من و پدرم با هم زندگی میکنیم
-خواهرم در اثر فوت مادرم و البته افت تحصیلی دچار افسردگی شده ازدواج کرده ولی شوهرش مدام بواسطه کارش پیشش نیست و اونم همش بهم میریزه و میاد خانه ما
-پدرم آدم خوبیه نجیبه و زحمتکش و بی شیله پیله هنوز هم ازدواج نکرده
-برادرام خیلی دوستم دارن کلا خانواده درگیری هستیم همیشه با هم مشکلات رو حل میکنیم از همه بیشتر من درگیر عاطفی هستم به نوعی بیمار گونه
و اما مشکلات من ...
-بواسطه اینکه همیشه مستقل و مدد رسات بودم کلا نقش دخترانه خودم رو از دست دادم یعنی روحیاتم بیشتر شبیه پسرها شده تا خانمها
- یک اخلاق خیلی بدی که پدرم داره اینه که هر موقع بهش نیاز دارم بقدری منو اذیت میکنه و شکنجه روحی میده که ترجیح میدم خودم اون کارو انجام بدم به گونه ای جای ما عوض شده و من از ازدواج بیزار شدم
-پدرم مخارج منو قبول نمیکنه حتی مخارج خانه رو و روی دوش من سواره .. از خشونت هم ایشون کم نمیزارن
- نه تنها اون حتی خواهرم هم به نوعی از من کولی میگیره خلاصه هر موقع کم میاره هم خودش و هم شوهرش تلافیشو تو دل من در میارن از هیچ کاری ابا نداره حتی منو میزنه ..
-به تازگی کارم رو از دست دادم نمیدونم چکار کنم به شدت زود رنج شدم سریع از کوره در میرم همه مردها برام شبیه پدرم هستن و فکر میکنم باید من بار زندگی رو به تنهایی به دوش بکشم هیچ پشتیبانی غیر خدا ندارم
-این وضعیت در زمان حیات مادرم به شکل کم رنگی بود اون ادم کمال گرایی بود و مطلقا هم فعالیتی برای خوشبختی یا اهدافش نمیکرد همیشه از مردها بد میگفت به گونه ای که من جرات نداشتم از احساست دخترانم حرفی بزنم حتی اجازه نداشتم کار هنری بکنم خواستگارهای زیادی داشتم ولی همه رو رد میکردم چون نه از طرف پدر و نه از طرف مادر هیچ پشتوانه ای برای تامین مخارج نداشتم میدونستم که اگر قبول کنم مادرم تنها کاری که میکنه بر اثر فشار روحی مریض میشه و میوفته رو دستم
لطفا منو راهنمایی کنید چطور میتونم از این واسه بقیه زندگی کردن خلاص بشم چطور میتونم این عصبانیت از جنس مخالف رو کنترل کنم من دلم میخواد دختر باشم نه مرد .. وقتی با خواستگارام حرف میزنم حس میکنم از من میترسن چون زیادی مستقل هستم




مشاور (خانم طیبه قاسمی)

باعرض سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی؛ در پاسخ به سوال شما باید گفت که با همه مشکلاتی که شما و خانواده تان دارید، شما برای تغییر زندگی خود باید به سمت استقلال حرکت کنید. باتوجه به روحیه ای که دارید و آدم دلسوزی برای دیگران هستید، باید بدانید که حتما یک همسر و مادر خوب خواهید بود و این توانایی در شما وجود دارد. همینطور باید به این مطلب توجه داشته باشید که شما نباید خیلی زیاد برای دیگران وقت بگذارید و خود را درگیر مسائل دیگران کنید. چراکه مثلی وجود دارد که می گوید لطف مکرر می شود حق مسلم برای شخص مقابل. و در برخورد با هرکسی این گونه رفتار کردن باعث ایجاد حقی در طرف مقابل شما شده که انتظار دارد شما همیشه خدمتگذار برای او باشید. البته خدمت به پدر سوای این حرف است ولی برای دیگران باید این را مدنظر داشته باشید و همیشه در ذهن خود مرور کنید تا بتوانید پس از مدتی بر احساسات خود مسلط شده و رفتارهای خود را کنترل کنید. البته کمی زمان بر است ولی حتما قابل انجام می باشد. باید طوری رفتار کنید که اطرافیان متوجه شوند که شما هم حق داشتن زندگی مستقل را دارید و زندگی شما وقف انها نشده است. باید برای خود برنامه داشته باشید . اوقات خود را حالا یا با سرکار رفتن و یا شرکت در برنامه های دیگر و حضور در جلسات مختلف پر کنید. خواستگاران خود را هم رد نکنید و با دید منفی با انها برخورد نکنید. از پدرتان هم بخواهید که شما را دعا کند تا موردی که مناسب شماست برای ازدواج بر سر راهتان قرار گیرد. اگر نگران تنهایی پدرتان هستید، با صحبت با خودش و خانواده می توانید موردی برای ازدواج او پیدا کنید. البته ازدواج شما اولویت دارد. چراکه اگر شما مستقل شوید، بعدا ازدواج پدرتان خیلی راحت تر امکان پذیر است و رغبت بیشتری پیدا خواهد کرد. از دعا و توسل به ائمه اطهار غافل نشوید. شما قلب مهربانی دارید و مطمئن باشید خداوند به شما کمک خواهد کرد. با آرزوی خوشبختی وآرامش در زندگی برای شما