ناشناس ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 26 ساله )

سلام وعرض ادب و خسته نباشید دارم خدمت مشاوران عزیز وزحمتکش. چند ساله که ازدواج کردم وبخاطر مشکل ناباروری همسرم هنوز صاحب فرزند نشدیم واین مساله خیلی منو آزار میده هم سن وسالان من همه صاحب یک یا دو فرزند هستند ولی من هنوز نه،مشکلات زیادی توی زندگیمون داریم من وهمسرم عاشق هم بودیم ولی الان حس میکنم نسبت به من خیلی بی تفاوت شده،من کل روز رو تاشب ساعت ده ویازده تنهام وخانه دارهستم حتی همسرم تنهایی منو درک نمیکنه وراضی به کاشت بچه نمیشه خیلی باهاش صحبت کردم ولی میگه فعلا زوده،ازطرفی یه سفر تفریحی میخواد با مادرش بره خارج ولی راضی نیست منو همراه خودش ببره مدام پول ووصیغه رو بهانه میکنه،درطول روز اصلا با من تماس نمیگیره که حالم رو بپرسه شغل ایشون آزاده ودر شهر دیگری کارمیکنه وقتی بهش میگم نقل مکان کنیم وبه محل کارش نزدیک بشیم بازبامن مخالفت میکنه ومیگه مستاجری واحاره نشینی رو دوست ندارم،من توی زندگی چیزی زیادی ازش نخواستم ولی حتی محبتم ازمن دریغ کرده هیچ وقت نشد من حرفی بزنم وایشون با من موافقت کنن .بخدا تک وتنها توی خونه افسردگی گرفتم مدام به خودکشی ومردن فکر میکنم اگه بخاطر پدرو مادرم نبود الان خودم رو کشته بودم من چه گناهی کردم که باید توی سن جوونی بدون بچه بدون همدم بشینم توی خونه نه تفریحی نه محبتی هیچ چیز،همسر من خودش رو زیاد توی کار غرق کرده واین منو آزار میده شبا وقتی به خونه میاد حتی نای حرف زدن رو بامن نداره ومدام میگه خسته ام،من بجز شما کسی رو ندارم که مشکلاتم رو بازگو کنم توروخدا یه راه چاره پیش پام بگذارید من زندگیمو دوست دارم واز طرفی هم دارم رنج میکشم منتظر پاسختون هستم ممنون از لطف شما


مشاور (علی محمد صالحی)

با عرض سلام و ادب و احترام.
خوشحالم که با شما در ارتباطم و سنگ صبور مسائل و مشکلات شما هستم. در ابتدا من یک گِله ای از شما بکنم، بخاطر اینکه حدود چهار ماه قبل که مسائلی رو مطرح کردید من نکاتی رو بیان کردم و مطالبی هم، خطاب به شوهر شما نوشتم و گفتم این جملات رو از طرف مشاور خانواده به همسرتون منتقل کنید و نتیجه رو دوباره اطلاع بدید، ولی نسبت به این مسئله دیگه خبری از شما نشد و مشخص نشد که آیا شما این کار رو کردید یا به هر دلیلی صلاح ندونستید که چنین کاری رو انجام بدید، که اگر میگفتید به این دلایل من این کار رو نکردم یا انجام دادم و عکس العمل همسرم اینگونه بود، خوب بود، ولی شما هیچ عکس العملی نسبت به این قضیه نشون ندادید.
در هر حال راجع به اینکه بیان کردید هنوز صاحب فرزند نشدید، باید خدمت شما بگم، حق دارید بخاطر این مسئله ناراحت باشید، اما در عین حال، یک نکته قابل تامل در این موضوع وجود داره، اینکه جای شکرش باقیه که مشکل از طرف همسر شماست، نه خود شما، و اگر خدای ناکرده شما مشکلی داشتید ناراحتی شما بیشتر بود و ممکن بود از طرف همسر یا نزدیکان ایشون، شما تحت فشار روانی بیشتری قرار بگیرید و مجبور بودید وضعیت سخت تری رو تحمل کنید. ولی در وضعیت فعلی حداقل اینه که توپ در زمین شوهر شماست نه شما. نکته بعد اینکه خیلی وقتها ما خودمون رو با دیگران مقایسه میکنیم و این مقایسه گاهی باعث غمگینی ما میشه، گاهی هم موجب امیدواری، باید توجه کنید که هر انسانی ویژگیها و شرایط خاص خودش رو داره، که باید خودش رو با اون ویژگیها، شرایط، کاستی ها و امتیازات سازگار کنه، در روانشناسی در یک تعریف، هوش را به قدرت سازگاری تعریف کردند، یعنی کسی از هوشِ بیشتری برخورداره که به ویژگیها و توانمندیهای خودش توجه کنه و بتونه خودش رو با شرایط مختلف سازگارتر کنه، در مورد همین موضوع فرزند، شاید برخی هم سن و سالای شما یکی یا دوتا فرزند داشته باشند ولی شما هم در زمینه های دیگه برتری دارید، علاوه بر اینکه عده قابل توجهی از دخترانِ بزرگتر از شما هستند که هنوز ازدواج هم نکردند، که شما هم عده ای از اونها رو حتما میشناسید. در هرحال مسئله فرزند، مسئله مهمیه و نمیشه نسبت به اون بی تفاوت باشید، اما من به شما توصیه میکنم فعلا برای یه مدتی بصورت موقت فایل فرزندآوری رو ببندید و ابتدا مسئله روابط خودتون و همسرتون رو بهبود ببخشید بعدش که رابطه شما و همسرتون بهتر شد و شما و ایشون از جهت روانی آرامش بیشتری پیدا کردید اون مسئله رو هم بصورت راحتتری میتونید حل کنید. واقعیت اینه که مسئله فرزند، بر مسائل دیگه شما هم تاثیر گذاشته و شما رو حساس تر کرده و باعث میشه زودتر ناراحت بشید و البته قابل درک هم هست، ولی مسلّما اگه شما روحیه خوب و آرامش بیشتری داشته باشید خیلی بهتر میتونید مسائل رو حل کنید و با شوهرتون ارتباط بهتری داشته باشید، تا زمانی که از جهت روحی افسرده باشید.
نکته دیگه در مورد اینکه بیان کردید کل روز رو تا شب تنها هستید اینه که، شما دو تا زندگی دارید، یکی زندگی مشترک که شما و همسرتون در اون شریک هستید و این زندگی ارتباط مستقیم با نوع رابطه و تعاملاتتون با شوهرتون داره، و زندگی دوم، زندگی شخصی شماست که تنها به شما اختصاص داره، همانطور که شوهر شما هم علاوه بر زندگی مشترکی که با شما داره یک زندگی شخصی هم داره، که البته زندگی شخصی از قبل از ازدواج هم بوده، ولی زندگی مشترک ما، بعد از ازدواج شروع شده و ادامه پیدا میکند، و اگر زن و شوهر بعد از ازدواج نسبت به زندگی شخصی خودشون بی تفاوت باشن و به اون اهمیت ندن، باعث میشه گاهی احساس سرخوردگی و شکست بکنن، خصوصا اگه در زندگی مشترکشون هم، کم و کاستی هایی وجود داشته باشه، منظور من اینه که، همانطور که دفعه قبل هم اشاره کردم شما باید برنامه هایی برای زندگی شخصی خودتون داشته باشید، این برنامه ها میتونه متنوع و جذاب باشن، بعنوان مثال یکی از برنامه هایی که خیلی برای خانمها مفیده و تاثیر مثبتی بر روحیه شون داره و برای اونا مثل داروی ضد افسردگی میمونه، برنامه دورهمی های زنانه است، یعنی مثلا هر هفته دوشنبه بعد از ظهر، شما و چندتا از دوستانتون هر دفعه خونه یکی جمع بشید و چند ساعتی باهم باشید و مثلا عصرانه ای باهم بخورید و صحبت کنید.
یا برنامه های دیگه ، خب اگر شوهر شما بدلایل منطقی مخالفت میکنه که هیچ، اما اگه بدلایل غیر منطقی مخالفت میکنه، میتونید سعی کنید اونو راضی کنید، ولی اگه راضی نشد شما هم بخاطر این مسئله خیلی خودتون رو ناراحت نکنید، دنبال مسائل دیگه باشید که همسرتون هم موافقه و خود شما هم علاقه دارید، پیگیری کنید و با تلاش و پشتکار کسب موفقیت کنید. یا برنامه های هنری یا ورزشی دیگه، صِرف حضور و فعالیت بیشر شما در برنامه های این چنینی، تاثیر مثبت و زیادی بر اعتماد به نفس و احساس رضایت شما داره و ناراحتیهای شما رو کم میکنه. به این برنامه ها در واقع، برنامه های «خودتقویت گری» میگن، که باعث میشه خود شما از جهت روحی و جسمی تقویت بشید و توان بیشتری برای مقابله و حل مسائل پیدا کنید، از طرف دیگه برخی از این مسائل شما مربوط به همسر شما میشه و برای اینکه بهتر بتونید این مسائل رو حل کنید باید شوهر شما هم، متوجه خطاهاش بشه و سعی کنه اونها رو برطرف کنه، و این مسئله هم اگر توسط یک روانشناس یا مشاور خانواده اتفاق بیفته احتمال موفقیتش خیلی بیشتره تا اینکه خود شما بخواید اونو تغییر بدید، چون هر حرفی شما بزنید ممکنه شوهر شما حمل بر غرض خاصی بکنه، اما اگر یک روانشناس بگه میدونه اون بی طرفه و بفکر صلاح شماست. اما با توجه به اینکه احیانا ایشون با مشاوره رفتن هم مخالفت میکنه و راضی نمیشه، شما میتونید از فرصت سفر آلمان، برای راضی کردن اون استفاده کنید، یعنی اگه واقعا امکان مسافرت برای شما نیست میتونید بگید اگه میخوای منم دیگه اصراری نداشته باشم، باید قبول کنی که با هم بریم مشاوره حضوری و حرفامون رو بزنیم و کمک بگیریم، و اگه امکانش باشه که قبل سفرهمسرتون چند جلسه مشاوره برید که خیلی خوبه ولی اگر زمان مسافرت نزدیکه، حتما بصورت مکتوب از همسرتون تعهد بگیرید که بعد از مسافرت با همدیگه چند جلسه مشاوره حضوری برید و الا اگر یکی از طرفین به تعهدش عمل نکرد طرف دیگه فلان حق را داره، و هر دو امضا کنید و اگر یکی دو نفر از نزدیکان هم بعنوان شاهد امضا کنن خیلی بهتر و اطمینان بخش تره.
راجع به اینکه گفتید «افسردگی گرفتم مدام به خودکشی ومردن فکر میکنم» ببینید یک بخشی از این مسائل و ناراحتی های شما مربوط به شوهر شماست و یک بخشی هم دست خود شماست، اگر شما خودت منفعل و بی تحرک باشی روز به روز هم غمگین تر و ناراحتتر میشی، حقیقت اینه که ازدواج، کار مشکلیه و اصلا راحت نیست، یک دیدگاه واقع‌گرایانه‌ میگه ازدواج شامل حدود 20 درصد خوشی و شادی، 30 درصد رضایت  و 50 درصد کار سخته، و قرار نیست ما بعد از ازدواج همش خوشی و راحتی داشته باشیم، همینطور که گذشت حداکثر 20 درصد میتونه خوشی باشه و 80 درصد دیگه اینه که خودت رو سازگار کنی و بسختی تلاش کنی تا مسائل پیش رو، را حل کنی. و کسی که بخاطر مشکلات زندگی مشترک، بفکر خودکشی بیفته شبیه راننده ای هست که وارد یک مسیر و جاده ای شده و بعد از برخورد با دست اندازها و سختی های راه، بخواد خودش و ماشینش رو بخاطر سختیها و ناراحتی ها، داخل دره بندازه و نابود کنه، در حالی که باید توجه کنه که در مسیر که قرار گرفت، سختیها و ناراحتیها هم جزئی از مسیره و میبایست اینها رو تحمل کنه تا به مقصد برسه. من بیشتر از این مطلبی نمیگم ولی منتظر صحبتها و روحیه با نشاط و زنده شما میمانم.
 فعال و پر تلاش و شاداب باشید
 
بیشتر بخوانید:
چگونه بر نگرانی غلبه کنیم؟