ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 28 ساله )

سلام و خسته نباشید
چندوقته طلاق گرفتم ولی از کودکی تا الان هیچوقت مشکلات زندگیم تمومی نداشته.از وقتی طلاق گرفتم هزاران راه رو امتحان کردم که بتونم یه تغییری تو زندگیم ایجاد کنم ولی همش با بن بست مواجه میشم .واقعا ازین وضعیت خسته شدم. اونموقع که مجرد بودم خانوادم به من زور میگفتن و من رو محدود میکردن وقتی هم که ازدواج کردم بازم همین وضع ادامه پیدا کرد و بدتر شد و الانم که طلاق گرفتم بازم همین وضعیت وجود داره. طوری که همه ی اعتماد بنفسمو از دست دادم و حتی از سایه ی خودم هم ترس دارم. هرچقدر تلاش کردم که بتونم کار پیدا کنم و بتونم رو پای خودم بایستم ولی هیچ کاری نتونستم پیدا کنم و هرچقدر تلاش کردم که بتونم ازدواج کنم بازهم بی نتیجه بود . زندگی من شده همش یکنواختی و افسردگی تنهایی . من حتی یه دوست هم ندارم . خواهر و برادرم هم ازدواج کردن و اونا هم خیلی دورن و من ممکنه سالی یک بار هم بزور ببینمشون . هیچ فانیلی هم توی شهری که ساکن هستیم نداریم . من واقعا احساس تنهایی میکنم . اخه چرا اون کسی که منو اذیت کرد و منو با بی رحمی ترک کرد الان باید خوشبخت زندگی کنه و همه جیز توی زندگیش باشه هم کار و درامد عالی و هم ازدواج کرده ولی من همچنان دارم در جا میزنم و هرکاری میکنم اوضاع من بهتر که نمیشه هیچ . تازه روز به روز بدتر هم میشه . حتی یه منبع درامد هم ندارم که بتونم خرج خودم بکنم با وجود اینکه هم تحصیلات دانشگاهی دارم و هم کلی هنر بلدم. تو رو خدا منو راهنمایی کنید که باید چیکار کنم . من دارم مریض میشم و رسیدم به اخر خط.ممنون


مشاور (علی محمد صالحی)

عرض سلام و احترام خدمت شما دوست عزیز.
چون حرفایی که بیان میکنیم بر روحیه و روان ما اثر مثبت یا منفی میذاره، میبایست نسبت به کلماتی که بکار میبریم دقت کافی داشته باشیم. گفتی «از کودکی تا الان هیچوقت مشکلات زندگیم تمومی نداشته»، واقعا از کودکی تا الان هیچویت مشکلات زندگیت تمومی نداشته؟، یا اینکه اینجور نبوده هیچوقت تمومی نداشته باشه، بلکه حداقل گاهی بوده که مشکلی نبوده، مثالا همون زمان که نامزد کردی و بعدش ازدواج کردی یا اویل زندگی مشترکت؛ میدونم میگی منظور من این بود که از کودکی تا الان مشکلات زیادی داشتم، درسته من منظورت رو میدونم، ولی وقتی میگی «از کودکی تا الان هیچوقت مشکلات زندگیم تمومی نداشته»، خود همین جمله، بر روحیت تاثیر منفی میذاره، چون دیگه موفقیتها و خوشحالیات رو نمیتونی ببینی و از یادت میره. بعدش گفتی «هزاران راه رو امتحان کردم که بتونم یه تغییری تو زندگیم ایجاد کنم ولی همش با بن بست مواجه میشم»، واقعا هزاران راه رو امتحان کردی و همش با بن بست مواجه شد؟؟؟، مسلماً هزاران راه رو امتحان نکردی، شاید راههای زیادی رو امتحان کرده باشی، ولی قطعا هزارتا هم نبوده چه برسه به هزاران راه. منظورم اینه که وقتی میگی هزاران راه رو امتحان کردم و به بن بست رسیدم، خود این جمله در واقع به تو  القای ناامیدی میکنه، چون با خودت میگی خب من که هزار تا راه یا هزاران راه رو امتحان کردم و به بن بست خوردم، دیگه برای چی بخوام سعی و تلاشی بکنم، قطعیه که هر راه دیگه که امتحان بکنم شکست میخورم. در نتیجه با وجود توانمندیها و موفقتیهایی که داشتی و میتونی داشته باشی، دست از سعی و تلاش بر میداری و  کم کم غمگین و ناراحت میشی، و بعدش افسرده.
در واقع شکست یا ناتوانی در رسیدن به هدف، میتونه یا منجر به افسردگی، درماندگی و ضعف در وجودت بشه یا اینکه میتونه بهت انرژی مضاعف بده. اینکه این واقعه باعث افسردگیت بشه یا اینکه انرژی مضاعف بگیری، بستگی به چگونگی تفسیرت از این شکست داره. به هر صورت زندگی مشترکت با شکست مواجه شد، ولی خودت میتونی تصمیم بگیری که به این شکست چطور پاسخ بدی، مثل افراد منفعل، معترض و خودسرزنشگر، خودت رو قربانی شرایط بدونی که خارج از کنترلته یا اینکه با شکست مقابله کنی و حوزه اختیارت رو بیشتر کنی. تو نمیتونی وقایع گذشته رو کنترل کنی، ولی کنترل زمان حال و آینده در دستته، و میتونی تصمیم بگیری در برابر وقایع چه واکنشی نشون بدی. خب حالا برای اینکه صرفا یک فرد منفعل و معترض و خودسرزنشگر نباشی، و با شکست مقابله کنی، باید توجه کنی که «تو شکست نخوردی، بلکه فقط رفتارت با شکست مواجه شد».
برای اینکه تفاوت این دوتا روشن بشه یه مثال میزنم: تصور کن در آزمونی شرکت کردی ولی قبول نشدی. به نظرت منصفانه است که بگیم: «تو انسان شکست خورده ای» یا شاید بهتر باشه که بگیم «عملکردت در این آزمون شکست خورد» این دو جمله چه تفاوتی دارند؟ تفاوتشون در اینه که وقتی گمان میکنی به عنوان یک انسان شکست خوردی، حتما به خودت برچسب شکست‏خورده، میزنی و این نتیجه را به سایر آزمونها و موقعیت های زندگیت تعمیم میدی. بعدشم احساس ناامیدی، درموندگی، افسردگی و تنهایی میکنی. در حالی که واقعا انسانی که در یک آزمون قبول نمیشه، انسان شکست خورده نیست، فقط عملکردش تو این آزمون، با شکست مواجه شده. ما نباید شکست رو، به یک عامل ثابت درباره خودمون مثل توانمندیهامون یا شخصیتمون اِسناد بدیم، چون در واقع هم، شخصیت ما یا توانمندیهامون با شکست مواجه نشد، فقط عملکرد ما با شکست مواجه شده، در قضیه خودت در زندگی مشترک، با شکست مواجه شدی؛ اما اولا شخصیتت و توانمندیهات با شکست مواجه نشد، فقط رفتارت با شکست مواجه شد، ثانیا درسته که این رفتارت شکست خورد ولی تو، تا به این سن رسیدی موفقیت های بسیاری داشتی و داری، تحصیل کردی، هنرهای زیادی رو یاد گرفتی و هزاران رفتار ریز و درشت دیگه که در اونا موفق شدی. این رفتارت با شکست مواجه شده، اما چه تعداد از رفتارهات به موفقیت منجر شد؟ مسلّما رفتارهای بسیار زیادی. خلاصه اینکه شاید تو ده ها راه رو امتحان کرده باشی، ولی مسلّما هزاران راه دیگه هست که تو اونا رو امتحان نکردی، و تنها روش اینکه بفهمی اون راه ها خوب هستند یا نه، اینه که اونا هم امتحان کنی و بررسی کنی. گفتی کلی هنر بلدی، خب یکی از راه ها اینه که از هنرهات استفاده کنی و اونها رو تبدیل به درآمدی برای خودت بکنی و از راه تولید کارهای هنری یا آموزش اونها به دیگران، درآمدی کسب کنی، نمیدونم شاید امتحان کرده باشی، شاید هم درآمدش کم باشه ولی فعالیت در یک زمینه ای که درآمدش کمه، خیلی بهتر از منفعل بودن و پذیرفتن شکست و افسردگی و تنهاییه. پس اولین کاری که باید انجام بدی اینه که ناامید نشی و به داشته هات و موفقیت هایی که کسب کردی فکر کنی، تو همونی هستی که اونا رو بدست آوردی، پس هنوزم میتونی. فعلا بیشتر از این چیزی نمیگم، اما خوشحال میشم اگه نکته یا نقدی داشتی رو بهم بگی تا دوباره با هم صحبت کنیم.
در بزرگراه زندگی همواره راهت، «راحت» نخواهد بود.
هر چاله ای، «چاره ای» به تو می آموزد.
پس به خاطر داشته باش
 برای جلوگیری از پس رفت، «باید رفت».

بیشتر بخوانید:

با خطاهای شناختی بیشتر آشنا شویم