ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 24 ساله )

سلام.من سه سال پیش شوهرم بدهکارشد و فرارکرد بعدمن به پاش موندم بخاطراینکه بچه داشتم بعدش از من بجرم همدستی با شوهرم شکایت کردن درحالی ک هیچ همدستی نکرده بودم و بعد فهمیدم شاکی پول داده بوده به ماموراینا تا همه علیه من بشن وشاکی ب هدفش برسه که رسیدومنو3روزانداختن بازداشتگاه بیگناه بعدش اومدم بیرون از شوهرم ب صورت غیابی درخواست طلاق دادم ک شوهرم تماس گرفته ک من بیگناهم منوگرفته بودن نمیذاشتن بیام منوببخش میام .حالاشمامیگین من چکار کنم از اینطرف هم شدم یه ادم عصبی فشار رومه ازخانوادم از شوهرم ک بعضیوقتا ازکنترل در میرم بچمو که ایراد الکی میگیره بی مورد گریه میکنه میزنم دست خودم نیست نمیدونم واقعا روانی شدم نمیدونم چم شده ازتون خواهش میکنم کمکم کنین ک دارم فکر میکنم دیونه دارم میشم...ممنونم


مشاور (علی محمد صالحی)

سلام و احترام.
میفهمم، برای یک زن خیلی سخته که از چند جهت تحت فشار باشه و اذیت بشه، از یک طرف شوهرته، از یک طرف خانوادت و از یکطرف فرزندته و سه سال دوری از شوهر هم، زمان کمی نیست.
اما نکته ای که هست اینه که بالاخره این شرایط تموم میشه و میگذره، و این طوفان به پایان میرسه، اما بعد از اینکه تموم شد اگه تو تونسته باشی حتی الامکان آرامش خودت رو حفظ کرده باشی و خودت و فرزندت بسلامت از این قضیه بیرون بیایید، میتونید دوباره شروع کنید و حتی زندگی بهتری رو بسازید، اما اگه خدای ناکرده بخاطر این اتفاقات و قضایایی که پیش اومده، علاوه بر مشکلات مالی شوهرت، خودت یا فرزندت هم دچار مسئله ای بشید، اونوقت حتی بعد از تموم شدن این جریانات شوهرت هم، پیامدهای اون شما رو رها نمیکنه، مثلا اگه خودت دچار افسردگی بشی یا خدای ناکرده فرزندت بخاطر دوری از پدرش یا برخی رفتارهای تو، دچار مسئله جسمی یا روحی بشه، خلاص شدن از اینها ممکنه کمتر از مسئله اصلی نباشه. منظور من اینه که این دوره از زندگی تو، یک امتحانه تا تحمل تو، مورد آزمایش قرار بگیره، و خودت و دیگران ببینید که آیا سربلند از این آزمایش بیرون میای یا نه. خیلی سخته و برای تو آزمون بزرگیه، ولی مطمئن باش که اگر به توانمندیهای خودت ایمان داشته باشی و به خدا توکل کنی، و با فکر و منطق پیش بری و احساساتی نشی، موفق میشی و سربلند از این جریانات بیرون میای. بنابراین سعی کن خونسردی و آرامش خودت رو حفظ کنی و خودت رو از جهت روحی و جسمی تقویت کنی تا بتونی مسائل و مشکلات رو تحمل کنی. اما اولین اقدامی که باید انجام بدی اینه که تکلیفت خودت رو نسبت به شوهرت مشخص کنی، و تصمیم بگیری که چی کار میخوای بکنی، و تا وقتی خودت دچار تردید باشی و ندونی که میخوای چی کار کنی، بدترین فشار روانی رو به خودت وارد میکنی، اما اگه تکلیفت مشخص بشه و تصمیم جدی بگیری که، یا به پای شوهرت بمونی و جدا نشی، یا اینکه تصمیم به جدایی بگیری، فشار روانی کمتری بهت میاد چون تکلیفت مشخص شده و میدونی میخوای چی کار کنی.
و برای اینکه بتونی تصمیم بگیری باید به دقت پیامدها و شرایط موندن به پای شوهرت و جدا شدن رو بررسی کنی، یعنی ببینی اگه بمونی چه شرایطی خواهی داشت و چه فواید و معایبی برات داره، و اگه جدا بشی چه فواید و معایبی برات خواهد داشت، و اگه بر فرض جدا بشی زندگیت چطور میشه؟ اصلا برنامه ای برای بعد از جدایی داری یا خیر؟، چون اگه بر فرض جدا بشی باید ببینی بعد از طلاق و جدایی، چه پیامدهایی برای تو خواهد داشت، و با چه مسائلی مواجه میشی، در هر صورت طلاق، پیامدها و عواقب خاص خودش رو داره خصوصا برای یک زن همراه با فرزندش. خلاصه اینکه این دو تا تصمیم خیلی مهم هستند و باید اونا رو با هم بسنجی.
همچنین میبایست از شوهرت پرس و جو کنی ببینی چه برنامه ای برای حل مسائل و مشکلاتش داره، آیا اصلا برنامه ای داره یا اینکه اصلا برنامه ای نداره، اگه شوهرت برنامه ای داشت باید دقیقا مشخص کنه که تا کی میتونه مسائل مالیش رو حل کنه یا اینکه حداقل شرایطی فراهم بشه که با هم زندگی کنید؟ تا سه ماه دیگه، شش ماه، یک سال...، و به او براساس مهلتی که میده برنامه ریزی کنی. نکته دیگه اینکه بهرحال زندگی مشترک این سختیها و اوج و فرودها رو داره، و اگه شوهرت مقصر نیست و شرایط و اوضاع جامعه اونو به این وضعیت رسونده، حتی الامکان تو هم نباید اونو تو این شرایط تنها بذاری، و اگه تو ازش حمایت و پشتیبانی معنوی کنی، اون هم راحتتر میتونه مسائل رو حل و فصل کنه. نکته دیگه در مورد اینکه گفتی «بعضی وقتا از کنترل در میرم بچمو که ایراد الکی میگیره بی مورد گریه میکنه میزنم»، طبیعیه که وقتی آدم تحت فشار باشه آستانه تحملش میاد پایین و زودتر از خودش و دیگران ناراحت و عصبی میشه، اما در مورد فرزندت گفتی «ایراد الکی میگیره بی مورد گریه میکنه»، میخوام بگم تو خودت که یک فرد بزرگسال و بالغ هستی، اعتراف میکنی که از طرف خانواده و شوهرت تحت فشاری، حالا تصور کن یک بچه خردسال، چقدر بخاطر این شرایط کنونی شما، دوری از پدرش، شرایط روحی تو، تحت فشاره، منظورم اینه که فکر نکن فرزندت الکی ایراد میگیره یا گریه میکنه، وقتی بچه ها ناراحت و عصبی باشن، ناراحتی و تحت فشار بودنشون رو از طریق بهانه گیری، گریه کردن، غذا نخوردن و... نشون میدن، و اگر اون بیشتر از تو تحت فشار نباشه کمتر هم نیست و فقط شیوه ابراز ناراحتیش فرق میکنه، پس بیشتر اونو درک کن و بدون که بچه هم خیلی داره اذیت میشه و تو با زدنش ناراحتیش رو بیشتر نکنی.
موفق، محکم و سربلند باشی.

بیشتر بخوانید:
راههای رسیدن به آرامش روانی