ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 18 ساله )

من ی دختره 18ساله هستم تو ی خانواده چهار نفره
ی برادر یکسال کوچیک تر.
مشکل من اینه ک پدر و مادرم ولی بیشتر پدرم خیلییی روی من حساس هستند و خیلی نگران
بیشتر نگرانیشون سر بیرون رفتن منه جوری که هررر جا بخوام برم مامانم باید دنبالم باشه حتی تا دوتا کرچه پایین تر از خونمون ب نظر من این نگرانی نیست این بی اعتمادیه محض
جالبش اینجاست ک من اصلاااا کاری نکردم حدود 4ساله ک هیچی ازم ندیدن ینی این ک منو هیچ وقت تا بحال با پسری ندیدن ولی خب من همون 4سال پیش یکی دو بار با ی پسری بیرون رفتم ک از اون موقع تا حالا هیچ وقت با هیچ پسری نرفتم بیرون اصن حتی ندیدن من با پسری الان دوست باشم حتی چت کنم چون واقعا هم اینطوری نیست من اصلا با کسی نیستم ولی نمیدونم چرا اینقدددر بی اعتمادن ینی عین این 4سال شاید من 10بار تنها ی جایی رفته باشم اونم دیگه مجبور بودن اجازه بدن ولی طوری نبود اوضاع ک بخوام با پسری قرار بذارم اون زمان و اونا شک کن
بعد من وقتی با مامانمو دوستم و مامان دوستم میریم بیرون تنها کسی ک شفت نیست جلف نیست ی مردو ی پسر میبینه نیشش باز نمیشه منم
فک کنید رفتیم ی رستوران گارسونش بیخودی میخندید مامانمو دوستم و مامانشم هر هر میخندیدن بی دلیل از اون موقع ب بعد گارسونه هر وقت رفتیم اونجا طوره دیگه بهمون نگاه میکرد فک میکرد اینا میخواستن پا بدن ک انقد میخندیدن و لبخند میزدن ب گارسونه بعد منی ک انقد نگرانم هستن فک میکنن دختره ساده ای هستم جوری جدی با طرف برخورد کردم ک خنده تو صورتش خشک شد
ی بار دیگه هم تو خیابون ی پسره دستمال میفروخت بعد اونم افتاد دنبال منو مامانم ی چیزایی هم با لبخندو لهجه میگفت ک فهمیدم قصد دیگه ای داره حالا مامانم با نازو عشفه میگف وااای اقا خب نمیخوایم پسره هم بیشتر خوشش اومد افتاد دنبالمون بعد منم ک حالم از این مردا و پسرا بهم میخوره جوووری با اخم برگشتم خیره شدم بهش ک سیخ سر جاش وایستاد
ینی میخوام بگم اونی ک باید مراقب اینو اون باشه منم ن اونا
با این ک مامانم برخورده منو با پسرا و مردا میبینه ولی ب بابام اصلااا نمیگه محیا دختر خوبیه ساده نیست گول نمیخوره منم انقد رابطم با بابام سرده و اونم با ما خیلی سرده ادم نمیتونه باهاش دو کلمه حرف جدی بزنه وقتی حرف میزنی باهاش یهو ب ی جا خیره میشه و هیچ جوابی نمیده
کلا هر حرف جدی بزنی همین مدلیه عکس العملش
این موضوع خیلی منو اذیت میکنه همه مسخرم میکنن ک همه جا مامانم هست یا خیلی جاها چون مامانم دنبالمه نمیتونم برم
خب بلاخره ی جایی مثل استخر ک مامانم دوست نداره من نمیتونم برم چون,اون دوست نداره و نمیاد
منو ب ی بچه کوچولو ی بچه ننه تبدیل کردن
کلاس خیاطی ک میرم حدودا دویست متر پایین تر از خونمونه و مامانم ساعت 9منو میبره ساعت 12میاد دنبالم بعضی وقتا میاد اونجا میشینه اصن
بعد اون خانمایی ک اونجان بهم میگفتن مگه بچه کوچولویی بزرگ شدی دیگه یا میگفتن مگه چقد خونتون دوره ک مامانت میاد دنبالت بعد جالب اینه ک ما اصن ماشین نداریم
باز ماشین داشتیم میگفتیم با ماشین میاد ک من خسته نشم ولی پیاده میاد پیاده هم برمیگردیم
همه اطرافیانم فک میکنن خانوادم منو صد بار با پسر گرفتن ک اینجوری نگهبان گذاشتن برام و همه جا دنبالمن هرچیم باهاشون حرف میزنم اصلا نمیفهمن تروخدا بگید من باید چیکار کنم
تازه من کنکورم دادم امسال از قبل این ک درس بخونم ازشون قول گرفتم ک اگه میذارن برم تهران من درس بخونم ولی اگه ایشالا قبول شم بعید میدونم اجازه بدن برم اینایی ک همین تیکه جا رو هم نمیذارن تنها برم
درضمن ما دماوند زندگی میکنیم
اگه کمک کنید ممنون میشم


مشاور (خانم قربانی)


سلام و عرض ادب دارم خدمت شما سرور گرامی. و کمال تشکر را از انتخاب و اعتماد شما دارم و امیدوارم این اعتماد پایدار باشد.
دوست جوان من، همانطور که هر فردی از اعتماد دیگران خوشحال و خرسند میشه،به همان اندازه از بی اعتمادی رنج خواهد برد. اینکه علیرغم رفتار بسیار بجا، محکم و راسخ شما،خانواده تان ، نتونستند اشتباه گذشته شما رو فراموش کنند و رفتارشان باعث رنجش شما میشه،قابل درکه و حق میدم که از مراقبت های بیش از حدشان،عصبانی و دلخور باشید.
اما راه حل پیشنهادی بنده برای مسئله شما:
1. تغییر موضع و سیاست عملکردی. یعنی اینکه لازمه برای تغییر نظر خانواده تون معکوس عمل کنید. عجول نباشید و پیام من رو با دقت مطالعه کنید. برای موفقیت در این مرحله باید حساسیت خودتون رو به رفتار والدین تون کاهش بدید. و بجای اینکه انها تذکر و مراقب داشته باشند خودتون زودتر از اونها پیش قدم شده و درخواست همراهی کنید. سعی نکنید با حرف زدن و خواهش و تمنا اونها رو راضی کنید بلکه حتی گاهی از اونها تشکر هم داشته باشید مثلا در مواردی از زحمات و رفت و امدها و خستگی های مادرتون تقدیر کرده و بگید که قربون مادر گلم برم که بخاطر من این همه خودش رو خسته میکنه. این نوع برخورد ضمن کاهش مقابله انها،باعث صمیمی تر شدن و پذیرش شما شده و شما رو زودتر به اعتماد میرساند.

2. در موارد مشابهی که قاطعانه و محکم با نامحرمان برخورد میکنید و امثال ان را تعریف کردید، بصورت خیلی کوتاه به اطرافیان تذکر دهید که انها هم از شما یاد بگیرند و از نتایج برخورد صحیح خود سخن بگویید البته باز خیلی کوتاه. این باعث جلب توجه انها به شیوه رفتاری شما شده و به مرور زمان رفتار و عقاید شما به انها شناسانده میشوید و کم کم مورد تایید و تحسین قرار خواهید گرفت.
3. بپذیرید که خانواده شما شما رو دوست دارند و این کار از علاقه مندی انها به تک دخترشان بوده و ارزشمندی شما را میرساند. بطور طبیعی ما انچه را که بیشتر دوست داریم یا قیمتی تر ها را بیشتر محافظت میکنیم. بطور مثال شما درمورد زیوالات و طلاجات تون چطور عمل میکنید؟!
4. اگر بتوانید این ارزشمندی رو برای خودتون جا بیندارزید، براحتی در مقابل نگاه فضول منشانه دیگران قوی عمل کرده و پاسخ قاطع و جالبی به انها خواهید داد.در ضمن عقاید و جلب نظر دیگران نباید براتون مهم باشه همانطور که در خیابان و برخورد با نامحرم دنبال جلب نظر اونها نیستید.
شاد و سلامت باشید.

بیشتر بخوانید:
دلیل حساسیت بیشتر پدر در مورد دختر