مشاوره خانواده: مشکلات زیادی با خانواده و اطرافیان دارم، راهنمایی کنید.
ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 18 ساله )
سلام.من تو تک دخترم یعنی خواهر ندارم برعکس بقیه که میگن تک دخترا خوشبختن من یه موجود اضافم همیشه یجوری باهام برخورد میشه که حس میکنم اضافم حتی مامانم نمیدونست که منو بارداره ناخواسته بودم از اول اصلا درکم...
مشاور (علی محمد صالحی)
سلام و عرض ادب.
واقعا سخته که آدم توسط اطرافیان و نزدیکانش، درک نشه و باهاش برخورد نامناسبی داشته باشن، و بجای همدلی و همراهی اونها، فقط برای انسان محدودیت قرار بدهند.
اما نکته ای که باید بهش توجه کنی اینه که خوشبختی ربطی به تک دختر بودن یا نبودن نداره، خوشبختی یک حس درونیه و خودت باید به دستش بیاری. و در واقع افکار منفی هستند که حال ما رو خراب میکنند یا اینکه ما رو افسرده و غمگین میکنند، مثلا ممکنه همین فکر ساده و کوچیک در مورد اینکه «من ناخواسته بودم»، و تمرکز بر روی همین فکر و اصطلاحا نشخوار فکری اون، باعث میشه تا احساس منفی پیدا کنی، وقتی احساس منفی پیدا کردی، به تبع اون احساس منفی، رفتارهای منفی هم از تو صادر میشه، مثلا ممکنه رفتارهای پرخاشگرانه ازخودت نشون بدی، یا گریه کنی یا گوشه گیر بشی ...، یعنی اول یک فکر منفی به ذهن ما میاد، اگر روی اون فکر متمرکز شدیم و به اون فکر منفی پر و بال دادیم، بعد احساس منفی پیدا میکنیم، مثل احساس غمگینی، تنهایی، احساس افسردگی و..، و بعد از احساس منفی هم، رفتارهای منفی ظاهر میشن، همانطور که برعکس این قضیه هم درسته، یعنی اگر یک فکر مثبت و خوب به ذهنت بیاد، بعد از اون فکر مثبت، احساس مثبت پیدا میکنی، و بعد از احساس مثبت رفتار مثبت هم ظاهر میشه. برای مقابله با این فرایند هم باید از طریق افکار مثبت به جنگ این فرایند بریم، یعنی وقتی یک فکر منفی به ذهنت اومد، مثلا اینکه «من در خانواده یه موجود اضافم»، باید همون موقع با این فکر منفی مقابله کنی، مثلا بپرسی اگر من در خانواده موجود اضافه هستم، پس چرا برای مدرسه من و... اینقدر هزینه کردند؟، یا وقتی من مریض شدم چرا اینقدر به من توجه کردند؟ و ناراحت شدند و...، خلاصه میبایست در مقابل اون فکر منفی، بوسیله افکار مثبت با اون فکر منفی مقابله کنی.
نکته بعد اینکه، طبیعت خانواده به این صورته که، مصلحت فرزندشون رو بر هر چیزی ترجیح میدن، حتی اگه فرزندشون متوجه نشه یا حتی بخاطر این موضوع از دست اونها ناراحت بشه، و والدین هر کاری که به نظرشون، به مصلحت فرزندشون هست، سعی میکنن همونو برای اون انجام بدهند، البته ممکنه بعضی موارد در تشخیص مصلحت اشتباه کنن، ولی همون جا هم قصد اونا این بوده که چیزی که به مصلحت فرزندشون هست انجام بدهند و قصد خیر داشتن ولی اشتباه متوجه شدن، در مورد شما هم مسلما به همین صورته و خانواده شما فقط به فکر مصلحت و آینده شما هستند و ممکنه در حال حاضر بخاطر شرایط سنی و مسائل دیگه نتونی مادرت رو درک کنی، ولی مطمئن باش در آینده که بزرگتر شدی و خودت مادر شدی، اونوقت خیلی بهتر میتونی رفتارهای اکنون مادرت رو درک کنی.
نکته بعد راجع به اینکه بیان کردی «محدودیتم خیلی زیاده»، درسته، محدودیت بیش از حد و نابجا، برای هرکسی آزار دهنده و سخته، اما از طرف دیگه زندگی بدون محدودیت و آزادی کامل هم امکانپذیر نیست، در روانشناسی میگن همه آدمها به محدودیت نیاز دارند و اگر محدودیت رو بردارند باعث ترس میشه، و به بیان دیگه قانون، قاعده و محدودیت (limitation) آرامش میاورد. تصور کن در یک شهری زندگی میکنی که هیچ قانون و محدودیتی نیست، یعنی هر لحظه امکان داره هر اتفاقی برای انسان بیفته، وقتی محدودیت و قانونی نباشه، یعنی هرکسی مجازه که هر کاری انجام بدهد. منظور من اینه که اصل محدودیت چیز بدی نیست ولی محدودیت افراطی و بیش از حد هم مناسب نیست. خلاصه اینکه مراقب افکارت باش و بر روی افکار مثبت تمرکز کن، و بجای تلقین مسائل و امور منفی، بر روی موفقیتهایی که در طول زندگیت داشتی فکر کن و اونها رو یادداشت کن.
موفق و پرشور و شاداب باشی.
بیشتر بخوانید:
تفاوت تنها بودن با تنهایی
واقعا سخته که آدم توسط اطرافیان و نزدیکانش، درک نشه و باهاش برخورد نامناسبی داشته باشن، و بجای همدلی و همراهی اونها، فقط برای انسان محدودیت قرار بدهند.
اما نکته ای که باید بهش توجه کنی اینه که خوشبختی ربطی به تک دختر بودن یا نبودن نداره، خوشبختی یک حس درونیه و خودت باید به دستش بیاری. و در واقع افکار منفی هستند که حال ما رو خراب میکنند یا اینکه ما رو افسرده و غمگین میکنند، مثلا ممکنه همین فکر ساده و کوچیک در مورد اینکه «من ناخواسته بودم»، و تمرکز بر روی همین فکر و اصطلاحا نشخوار فکری اون، باعث میشه تا احساس منفی پیدا کنی، وقتی احساس منفی پیدا کردی، به تبع اون احساس منفی، رفتارهای منفی هم از تو صادر میشه، مثلا ممکنه رفتارهای پرخاشگرانه ازخودت نشون بدی، یا گریه کنی یا گوشه گیر بشی ...، یعنی اول یک فکر منفی به ذهن ما میاد، اگر روی اون فکر متمرکز شدیم و به اون فکر منفی پر و بال دادیم، بعد احساس منفی پیدا میکنیم، مثل احساس غمگینی، تنهایی، احساس افسردگی و..، و بعد از احساس منفی هم، رفتارهای منفی ظاهر میشن، همانطور که برعکس این قضیه هم درسته، یعنی اگر یک فکر مثبت و خوب به ذهنت بیاد، بعد از اون فکر مثبت، احساس مثبت پیدا میکنی، و بعد از احساس مثبت رفتار مثبت هم ظاهر میشه. برای مقابله با این فرایند هم باید از طریق افکار مثبت به جنگ این فرایند بریم، یعنی وقتی یک فکر منفی به ذهنت اومد، مثلا اینکه «من در خانواده یه موجود اضافم»، باید همون موقع با این فکر منفی مقابله کنی، مثلا بپرسی اگر من در خانواده موجود اضافه هستم، پس چرا برای مدرسه من و... اینقدر هزینه کردند؟، یا وقتی من مریض شدم چرا اینقدر به من توجه کردند؟ و ناراحت شدند و...، خلاصه میبایست در مقابل اون فکر منفی، بوسیله افکار مثبت با اون فکر منفی مقابله کنی.
نکته بعد اینکه، طبیعت خانواده به این صورته که، مصلحت فرزندشون رو بر هر چیزی ترجیح میدن، حتی اگه فرزندشون متوجه نشه یا حتی بخاطر این موضوع از دست اونها ناراحت بشه، و والدین هر کاری که به نظرشون، به مصلحت فرزندشون هست، سعی میکنن همونو برای اون انجام بدهند، البته ممکنه بعضی موارد در تشخیص مصلحت اشتباه کنن، ولی همون جا هم قصد اونا این بوده که چیزی که به مصلحت فرزندشون هست انجام بدهند و قصد خیر داشتن ولی اشتباه متوجه شدن، در مورد شما هم مسلما به همین صورته و خانواده شما فقط به فکر مصلحت و آینده شما هستند و ممکنه در حال حاضر بخاطر شرایط سنی و مسائل دیگه نتونی مادرت رو درک کنی، ولی مطمئن باش در آینده که بزرگتر شدی و خودت مادر شدی، اونوقت خیلی بهتر میتونی رفتارهای اکنون مادرت رو درک کنی.
نکته بعد راجع به اینکه بیان کردی «محدودیتم خیلی زیاده»، درسته، محدودیت بیش از حد و نابجا، برای هرکسی آزار دهنده و سخته، اما از طرف دیگه زندگی بدون محدودیت و آزادی کامل هم امکانپذیر نیست، در روانشناسی میگن همه آدمها به محدودیت نیاز دارند و اگر محدودیت رو بردارند باعث ترس میشه، و به بیان دیگه قانون، قاعده و محدودیت (limitation) آرامش میاورد. تصور کن در یک شهری زندگی میکنی که هیچ قانون و محدودیتی نیست، یعنی هر لحظه امکان داره هر اتفاقی برای انسان بیفته، وقتی محدودیت و قانونی نباشه، یعنی هرکسی مجازه که هر کاری انجام بدهد. منظور من اینه که اصل محدودیت چیز بدی نیست ولی محدودیت افراطی و بیش از حد هم مناسب نیست. خلاصه اینکه مراقب افکارت باش و بر روی افکار مثبت تمرکز کن، و بجای تلقین مسائل و امور منفی، بر روی موفقیتهایی که در طول زندگیت داشتی فکر کن و اونها رو یادداشت کن.
موفق و پرشور و شاداب باشی.
بیشتر بخوانید:
تفاوت تنها بودن با تنهایی
مشاوره مرتبط
تازه های مشاوره
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}