ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 22 ساله )

سلام
میخواستم بدانم چطور میتوانم دیگران را دوست بذارم وقتی حتی از دوست داشتن خوذم عاجزم؟
چطور خود پذیری نا مشروط داشته باشم وقتی حتی خدا هم ما ادمها را بر اساس اعمالمان به بهشت و جهنم میبرد؟
اگر من از اعمالم جدا هستم پس چی هستم؟
چطور باید خودم را بشناسم
عاشق شده ام و از ابراز آن میترسم
از اینکه او فکر کند دختر بدی هستم!


مشاور (سید حبیب الله احمدی)

باسلام. من به عنوان یک روانشناس، درک می کنم که احتمالاً در حال حاضر، ذهن شما با مسائل مختلفی درگیر است و از تجارب عاطفی ناخوشایند یا تعارض آمیزی رنج می برید. اما برای استفاده ی مفید از یک مشاوره به صورت اینترنتی، بهتر است که دغدغه ها و مسائل مورد نظر خود را به طور دقیق و اختصاصی مطرح کنید تا کارشناسان بتوانند تا حد امکان، پاسخی کاربردی و کمک کننده ارائه دهند. البته من سعی می کنم به هریک از مسائلی که به طورکلی و پراکنده، مطرح کردید پاسخ هایی ارائه کنم، ولی اگر پاسخ ها قانع کننده نبود، می توانید مجدداً با مراجعه به سایت، سوالات یا مسائل خود را به شکلی اختصاصی تر مطرح نمایید. به نظر می رسد شما با مشاهده ی پاسخ های ارائه شده در سایت، در مورد مباحث مطرح شده در مورد خودپذیری نامشروط، دچار ابهام و سردرگمی شده اید. خودپذیری نامشروط، به این حالت اشاره دارد که شما شخصیت خودتان را به عنوان یک انسان منحصر به فرد که دارای مجموعه ای از نقاط قوت و ضعف است، تحت هرشرایطی بپذیرید و ارزشمندی شخصیت خودتان را به عوامل ناپایداری همچون نظرات متغیر افراد مختلف، موفقیت ها و شکست های مختلف زندگی و ... مشروط نکنید. رسیدن به این احساس ارزشمندی، تا حد زیادی وابسته است به اینکه شما تا چه حد بتوانید برای وجود و هستی خود در این دنیا معنایی پیدا کنید. با یک دید صرفاً مادی نگرانه و محبوس در زندگی ماشینی و کسل کننده ی روزمره، مطمئناً نمی توانید به یک احساس ارزشمندی پایدار و نامشروط به عوامل متغیر روزمره، دست یابید. ماهیت این معنایی که شما می توانید به هستی و وجود خودتان ببخشید، چیزی نیست که از بیرون به شما دیکته شود، این چیزی است که خودتان باید آن را پیدا کنید. برای این کار، لازم است که کمی دیدتان را وسعت ببخشید و به این فکر کنید که واقعاً اگر بخواهید فقط یک هدف را انتخاب کنید که تمام زندگی شما را در بر بگیرد،‌ آن هدف چه خواهد بود؟ در رویکردهای معتبر روانشناسی که به این موضوع پرداخته اند، مطرح می شود که این اهداف، نمی توانند اهداف مادی و کوتاه مدت زندگی روزمره باشند. در واقع، اهدافی می توانند به زندگی شما معنا ببخشند و احساس ارزشمندی شخصیتی پایداری در شما ایجاد کنند، که یک «مسیر» باشند نه یک «مقصد». به عبارت دیگر، ویژگی چنین اهدافی این است که لحظه به لحظه، قابل دستیابی هستند و در عین حال، هیچ نهایت و غایتی برای دستیابی به آن ها وجود ندارد. مثلاً هدفی مثل عشق ورزیدن، یکی از این اهداف، محسوب می شود، که نهایتی برای آن قابل تصور نیست و در عین حال،‌ پیوسته قابل تحقق است. برای آشنایی بیشتر با این مقوله، پیشنهاد می کنم فصل مربوط به نظریه ی ویکتور فرانکل، از کتاب «روانشناسی کمال» تألیف دوآن شولتس را مطالعه فرمایید. نکته ی دیگر در مورد خودپذیری نامشروط، این است که این مفهوم، بیان می دارد که ارزشمندی شخصیت، معادل اعمال و رفتارهای متغیر روزمره نیست. این به این معنی نیست که عمل و شخصیت، هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، بلکه به این معنی است که عمل، همه ی شخصیت نیست یا به عبارت دیگر، هر رفتار روزمره ای، معادل کل شخصیت یک فرد نیست. در واقع شخصیت، مفهومی پویا و پیچیده و دائماً در حال رشد و تکامل و تغییر است. بنابراین صرف مشاهده ی یک رفتار، نمی تواند نشان دهنده ی کل شخصیت فرد باشد. بعضی از الگوهای رفتاری که دائماً توسط یک فرد، تکرار می شوند، می توانند به عنوان جزئی از شخصیت او قلمداد شوند، ولی معادل دقیق شخصیت او نیستند. در واقع شخصیت، یک کل یکپارچه از مجموعه ی صفات روانشناختی، اخلاقی، معنوی، اجتماعی، فرهنگی، جسمانی و ... است که کاملاً پویا و در طول عمر، در حال تغییر و تکامل است. براساس مبانی علم روانشناسی، یک کل، مساوی با مجموعه ی تک تک اجزا نیست، بلکه هنگامی که اجزایی در کنار یکدیگر قرار می گیرند و یک کل یکپارچه را تشکیل می دهند، در واقع یک مفهوم جدید خلق می شود که هویت مستقل خود را دارد. بنابراین این کاملاً غیر منطقی است که به صرف مشاهده ی یک جزء از شخصیت، به کل شخصیت برچسبی زده شود یا ارزش کل شخصیت، به خاطر نامقبول بودن رفتاری خاص، زیر سوال برده شود. در مورد جنبه ی مذهبی خودپذیری نامشروط نیز هیچ تناقضی بین مبانی روانشناسی علمی در این موضوع، با مبانی مذهبی وجود ندارد. حتی خداوند هم نسبت به ما پذیرش بی قید و شرط دارد، نشانه ی آن هم باز بودن درِ توبه در تمام لحظات عمر و در هرشرایطی است. در دین ما نیز عمل بد یک انسان، به منزله ی این نیست که شخصیت و ماهیت وجودی او کلاً بد خواهد شد و دیگر برای همیشه ارزش شخصیتی او زیر سوال خواهد رفت. اگر این امر درست بود، هیچگاه در دین، این اصل مطرح نمی شد که کسی که از گناهی توبه کند، همانند کسی است که آن گناه را مرتکب نشده است. همچنین اگر دین ما در تناقض با مفهوم خودپذیری نامشروط بود، هیچگاه در دین ما مطرح نمی شد که خداوند حتی نسبت به کسانی که به او پشت کرده اند و بازگشت آنها، اشتیاقی دارد که اگر آن افراد، به کیفیت این اشتیاق، آگاهی می یافتند، بند بند وجودشان از هم متلاشی می شد. البته این روایات را بنده به مضمون مطرح کردم و برای متن دقیق آنها و مطمئن شدن از اعتبار و تفسیر آنها بهتر است که با یک کارشناس مذهبی هم صحبت کنید. در مورد موضوع آخرتان هم پیشنهاد می کنم مجدداً به بخش سوالات سایت مراجعه کنید و مسئله ی خود را دقیق تر مطرح نمایید.