ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 26 ساله )

با سلام من یک دوستی دارم که دو ماه پیش دچار مشکلی شد که به عقد پسر عموی خود دراومد ولی بنا به دلایلی بعد از دو هفته منجر به جدایی شد به این خاطر که می گفت به زور راضیش کردن و از این حرفا الانم پشیمون نیست ولی الان بخاطر سرکوفت هایی که از خانواده میخوره واقعا دچار سردرگمی و اینکه دو بار دست به خودکشی زده ازتون خواهش میکنم بهم کمک کنین تا این افکار رو از ذهنش دور کنم الانم که ازش میپرسم خوبی میگه خوبم ولی اینم ازم می پرسه که هیچی تو این دنیا برام مهم نیست نه خانواده، نه دوست هیچی خوشحالم نمیکنه بیرونم که میره هیچ فرقی نمیکنه احساس میکنم افسرده شده ازتون خواهش میکنم تمنا دارم بگین من باید چکار کنم من بغیر این دوستم هیچکس رو ندارم برام خیلی مهمه یک راهی جلو پام بذارید. متشکر ممممممممممممممممممممنون


مشاور (خانم سعیده صفری)

باسلام. احساس مسئوليت شما نسبت به سلامت و وضعيت روحي دوستتان قابل ستايش است. ولي حقيقت اين است شما نمي توانيد مسئوليت كامل بهبودي و تغيير شرايط ايشان را بپذيريد . مدت زمان زيادي از حادثه ي ناگواري كه براي ايشان اتفاق افتاده است نمي گذرد ، پس تا حدودي اين سوگ و افكار مي تواند طبيعي باشد و با گذشت زمان انتظار برگشت به وضعيت طبيعي باشد ولي اگر اين حالات از حد مشخصي بگذرد مثل اينكه همين شرايط سبب شود كه دوستتان تصميم داشته باشد به خودش يا ديگران آسيبي برساند، همانطور كه اقدام به خودكشي نيز داشته است، در اين شرايط اميدوار كردن او به آينده ، همدلي كردن، و اميد دادن به او اثربخش نخواهد بود و تنها كاري كه مي توانيد انجام دهيد از او بخواهيد و او را ترغيب كنيد به يك روانشناس مراجعه كند تا براي سازگاري او با اين شرايط ياري اش دهد. و اگر با خانواده اش ارتباط داريد ، شرايط او را و رنجي كه مي برد را با آنها در ميان بگذاريد و از آنها بخواهيد شرايط را از اين كه هست برايش بدتر نكنند.