ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 25 ساله )

با سلام و عرض ادب

سوال بنده در مورد وصیت مولای متقیان به امام حسن مجتبی علیه السلام است
مولای متقیان میفرمایند: زن عقربی است که نیش او شیرین است
زنان بزرگترین فتنه از دو فتنه روزگارند
زن همه شر است و بدتر از ان چاره ای جز او نیست
زنان گوشتی هستن بر روی تخته مگر انکه از او حفاظت شود
از زنان بد بپرهیزید و از نیکانشان نیز برحذر باشید
بپرهیز از مشورت با زنان که رای شان به نقصان گراید و تصمیمشان به سستی
اطاعت نکنید از زنان در کارخوب تا سبب آن شود که طمع کنند در دستور دادن به شما در کار بد
زیاد با زنان خلوت نکن تا از تو خسته شوند و تو نیز از آنها خسته و دلگیر شوی و با کم رفتن نزد ایشان چیزی از جان وعقل خود را بر جای نه
و...

وصیت یعنی چیزی که باید بعد از مرگ به آن عمل شود
یعنی منظور مولا به همه ی زنان برمیگردد؟؟
یعنی هیچ مردی نباید با همسرش مشورت کند؟ جایی خواندم که آقا رسول الله برای شخصیت دادن به زن در مواردی با همسرشان ام سلمه مشورت میکردند..
با این فرمایشات گهربار امیرالمومنین یعنی مشورت در دینمان جایگاهی ندارد؟
چرا مولا میفرمایند از زنان خوب هم برحذر باشید؟


مشاور (حجة الاسلام منتظمی)

کاربر ارجمند از اینکه به ما اعتماد کرده و «راسخون» را به عنوان منبع پاسخگویی به سؤالات خود برگزیدید، سپاسگزاریم. مقام و شخصیت زن از دیدگاه نهج البلاغه عباسعلى عمید زنجانى موضوع سخن ما مقام و شخصیت زن از دیدگاه نهج البلاغه است. یکى از دوستان، ضمن توصیه و تأکید مى‏گفت: در بحثمان در این زمینه توجه داشته باشید که جمعى از خانمها در محفل و مجلس شرکت دارند. من از همین نکته سخنم را آغاز مى‏کنم که گویى مسأله زن در نهج البلاغه آن چنان نیست که بتوان بى‏پرده و باز آن را مطرح کرد چنانکه حتى خودیها نیز باور کرده‏اند که زن در نهج البلاغه آن چنان که باید مطرح شود مورد توجه قرار نگرفته، و احیانا سخن دشمنان را به نظر مى‏آورد که آنچه در نهج البلاغه در این باره آمده است با کرامت زن، با مقام انسانى زن، متناسب نیست. البته اگر ما با این دید مسئله را بررسى کنیم، دشوار است که بتوانیم به نتیجه برسیم. اما خوشبختانه، بحث به مقدار لازم شکافته شده و ماآن چنان آمادگى را داریم که موضوع را به دور از جوّهاى انحرافى دنبال کنیم. قبل از آن که سخنان امام بزرگ (ع) را در زمینه مقام و شخصیت زن مطرح کنم، ناگزیرم چند موضوع را تذکر بدهم. مسئله اول، موضوع دنباله روى از جوّهاى کاذبى است که احیانا در باره برخى از مسائل اسلامى بوجود آمده و یا خواهد آمد. براى این که با یک مثال، مقصودم را رسانده باشم و از مطلب بگذرم، شما را بیاد شرایط جنگ بین المللی اول مى‏اندازم که در آن شرایط، وقتى بخشى از دنیا، علیه امپراطورى عثمانى که بناحق اسم حکومت اسلامى را یدک مى‏کشید، بسیج شده بود، و مسلمانان یعنى عثمانى‏ها بعنوان انسان‏هاى خشن در دنیا مطرح بودند، ناگزیر موجى علیه السلام بعنوان آیین خشن و آیین شمشیر و زور و اسلحه مطرح بود. مى‏بینیم در آن شرایط انحرافى، قلم‏هاى نویسندگان و فکر متفکران اسلامى ما بیش از آن حد که لازم است پیش مى‏رود و اسلام را بدون توجه به آن بعدهاى لازم خشونت آمیزش- که خشونت در برابر خشونت است، خشونت در برابر ظالم و متجاوز است، خشونت در برابر استعمار و استثمار است- با سیمایى از صلح و صفا ترسیم مى‏کند و در نتیجه تصویرى غلط از اسلام ارائه مى‏شود. فکر میکنم همین یک مثال کافى باشد. مبادا ما در مسأله زن از دیدگاه اسلام و یا از دیدگاه نهج البلاغه، مرتکب چنین انحراف بزرگى بشویم، به جهت جوّسازى‏هایى که غرب در این زمینه علیه اسلام و یا غربزده‏هاى ما علیه نهج البلاغه کرده‏اند، ما هم براى دفاع از حیثیت و دفاع از کیان خود، مسائلى از اسلام را مطرح کنیم که از اسلام نیست. حالت تدافعى داشتن در تحلیل مسائل، همواره این ورطه و این فاجعه را به دنبال دارد. بررسى مسائل اسلامى باید به گونه آزاد باشد و به دور از این گونه جوّها و جوّسازى‏هاى انحرافى. اگر ما مقام و شخصیت زن را از دیدگاه نهج البلاغه بررسى مى‏کنیم، باید الزاما این بررسى به دور از این نوع تفکرات انحرافى و فشارها و تحمیل‏ها باشد، ما از این نحوه و کیفیت بررسى‏ها صدمات بسیار دیده‏ایم. نکته دیگر در آغاز بحثم، تذکر این مطلب است که نهج البلاغه برگردانى از قرآن است. یعنى محتوا همان محتواى قرآن است که امیر المؤمنین على (ع) آن را در قالبى نوین و دیگر ریخته است. نهج البلاغه چیزى جز آنچه در قرآن آمده است، ارائه‏نکرده است فقط با این تفاوت که قرآن بصورتى کلى براى تمام عصرها و نسلها سخن گفته است، اما نهج البلاغه این مسائل کلى را در رابطه با ملتى مطرح کرده است و به ما راه را نشان داده است که مسائلى کلى قرآن را چگونه مى‏شود در زمینه یک ملت به مطالعه گذاشت و با زندگى یک جامعه آن را تطبیق کرد. امام (ع) در بررسى‏هاى خود در زمینه مسائل اسلامى، سعى بر آن دارد که این ضوابط کلى اسلامى قرآنى را در مورد امتى که با آن درگیر است تطبیق دهد. خواه ناخواه، در این تطبیق دادن، ابعاد نارسایى‏ها و کمبودهاى آن جامعه به چشم مى‏خورد، یعنى آنچه که در جامعه، مانع از انطباق اصول کلى اسلام است، مورد توجه امام قرار مى‏گیرد. علل و عواملى که مانع از تطبیق و اجراى احکام کلى الهى مى‏شود مورد نظر قرار مى‏گیرد و به همین جهت مى‏بینیم که نهج البلاغه بیشتر به انتقاد مى‏پردازد. اصول کلى تازه نیست، اما آنچه که در تطبیق اصول کلى به مواردش در نهج البلاغه مطرح مى‏شود، کاملا تازگى دارد. بى‏جهت نیست که در نهج البلاغه، در باره شخصیت زن سخنى در میان نمى‏بینیم، هر چه هست بصورت نقد است، هر چه هست بیان نارسایى‏هاست، هر چه هست بیان کمبودهاست. یعنى نهج البلاغه، آئینه‏وار سیما و شخصیت زن را آن چنانکه هست مى‏نمایاند: کم را کم، اندک را اندک، نارسا را نارسا نه چیزى بر آن مى‏افزاید و نه چیزى از آن کم مى‏کند. سخن کلى نهج البلاغه در زمینه مقام زن، همان سخن قرآن است، چیز تازه‏اى نیست. آنها که مى‏خواهند نهج البلاغه را بدون قرآن مورد بررسى قرار بدهند، مانند کسى هستند که روح را از کالبد جدا کند. تفکیک قرآن از نهج البلاغه، تفکیک روح از کالبد است، یعنى دیگر جانى در این کالبد وجود ندارد. براى فهمیدن سیما و چهره و شخصیت واقعى زن در نهج البلاغه باید به قرآن مراجعه کرد و انتقادهاى نهج البلاغه را، در کنار آن، در تطبیق مسئله مورد بحث قرار داد. نکته دیگرى که تذکر آن در آغاز بحث ضرورى است این است که در نهج البلاغه، مسائل تاریخى و مناسبت‏هاى تاریخى، الزاما در بررسى‏ها باید مورد توجه قرار بگیرد. مناسبت‏هاى تاریخى سخن امام، به مثابه قراینى است که در کلام گفته مى‏شود. اگر ما سخنى را از قرائن متصل و منفصلش جدا بکنیم، مفهوم نخواهد بود ومقصود گوینده را نخواهد رساند. مناسبت‏هاى تاریخى سخن امام، به مثابه این قرائن است اگر ما این قرائن را تفکیک کردیم، مقصد امام را بخوبى درک نکرده‏ایم. اگر بنا به مثال معروف لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ را از یا أَیُّهَا جدا کردیم، آنچه که قرآن مى‏گوید به آن نخواهیم رسید و اگر کُلُوا وَ اشْرَبُوا را گرفتیم و به لا تُسْرِفُوا توجه نکردیم، به مفهوم واقعى و مقصد نهایى قرآن نرسیده‏ایم. همچنین است مناسبت‏هاى تاریخى در سخن امام. مطالبى که در نهج البلاغه در باره مقام و شخصیت زن آمده، که اگر بدرستى استقصا بشود، سیزده، چهارده مورد است، در تمام این موارد، مناسبت‏هاى تاریخى خاصى هست که باید آن مناسبت‏ها مورد توجه قرار بگیرد و مع الاسف، برخى، به مناسبت‏ها توجه نکرده و از آن غافل مانده‏اند. به عبارت دیگر، برداشتى که من دارم این است که قضایایى که در زمینه‏هاى مشابه مقام و شخصیت زن در نهج البلاغه آمده است به صورت قضایاى «خارجیه» است نه بصورت قضایاى «طبیعیه» یا «حقیقیه». با طبیعت زن کارى ندارد، بصورت حکم کلى براى همه زنان جهان کارى ندارد، سخن از زن موجود در جامعه است با تمام نقص‏ها و نارسائى‏هایش. آنچه که امام مورد انتقاد قرار مى‏دهد، زن موجود در جامعه است و کلیه زنانى که با چنین خصوصیات و خصایصى در جامعه ظاهر مى‏شوند. اگر در طبیعت زن خواستیم تحقیق کنیم، قرآن در این زمینه، مسئله را بروشنى بیان کرده است و این در نهایت به همان مسئله بازگشت مى‏کند که قرائن و مناسبت‏هاى تاریخى را نباید ندیده گرفت. نکته دیگر این که در برخى از مسائل، احکام موقت مقطعى در اسلام، چه در عصر پیامبر و چه در عصر امیر المؤمنین، وجود داشته، و این احکام ثانوى بصورت دستورهاى مقطعى، سلسله‏اى از احکام بوده است که به تناسب ظرفیت‏هاى زمان، بیان مى‏شده است. این مسئله، هم در زمینه مقوله‏هاى حقوقى صادق است و هم در زمینه مباحث و مسائل دیگر که مربوط به مسائل ارزشى است و در این زمینه ما نمونه‏هایى هم داریم. در یک مورد، وقتى که از امام در باره سخن رسول خدا که فرمود: «با خضاب، پیرى را تغییر دهید و به یهود تشبّه نکنید» سؤال مى‏شود، امام در پاسخ مى‏فرماید: آرى چنین است و رسول خدا چنین دستورى را داده است که مردم، سفیدى‏هاى موهایشان را با خضاب پنهان کنند و موها را سیاه کنند و تشبّه به یهود پیدانکنند. شرایط، شرایط نخستین سال‏هاى هجرت است و بوجود آمدن اولین هسته‏هاى مرکزیت سیاسى در مدینه و تشکیل حکومت اسلام. این دستور از طرف رسول خدا صادر مى‏شود که سفیدى‏هاى مو را با خضاب پنهان کنید و موهاى سفید را آن چنانکه یهود برملا مى‏کنند، آشکار نکنید. امام در توجیه و تفسیر این حکم مى‏فرماید: «درست است که رسول خدا چنین دستورى داد» اما این دستور در شرایطى بود که مسلمانان اندک بودند و براى این که این اقلیت از یک تجّمع و تشکّل ظاهرى برخوردار باشند رسول خدا چنین دستورى داد. اما امروز که نطاق اسلام، وسعت پیدا کرده است، قلمرو دین وسیع شده است و استوارى یافته و پایه گرفته است، امروز دیگر هر مردى آزاد است هر راهى را راجع به رنگ موى صورتش اتخاذ کند، سپید باشد یا مشکى باشد. ملاحظه مى‏کنید که یک دستور مقطعى، به مناسبتى خاص است. گاهى برخى مسائل ارزشى هم به همین شکل در جامعه مطرح مى‏شود. بنا به برداشتى که دارم، برخى از مسائلى که در باره زن و مقام و شخصیت زن در نهج البلاغه آمده است، در رابطه با این مسئله است. باز شرایط حاکم بر جامعه، اساس نظرها و دیدگاه‏ها بوده است. نکته آخرى که در مقدمه بحثم باید خیلى فشرده بیان شود و فرصت بیشترى براى بحث جالب آینده باشد، مسئله تساوى و برابرى است، آنچه که در اسلام، قرآن و نهج البلاغه دیده مى‏شود، مسئله «تساوى» است نه مسئله «تشابه» تفاوت است و نه تبعیض. مسئله تفاوت‏هاى فیزیکى و روحى بین زن و مرد، مطلبى نیست که انکار پذیر باشد، از مقوله حقوقى و در قلمرو جعل هم نیست که بنشینیم آن را اثبات یا نفى کنیم و در این زمینه هم هیچ توضیحى لازم نیست. در تفاوت‏هاى بین این دو جنس انسان، دو گونه انسان، با حفظ انسانیت در هر دو، حکمت بالغه‏اى هست که مسئله تقسیم مسئولیت‏هاست و این تقسیم مسئولیت‏ها ایجاب کرده تا چنین تفاوت‏هایى باشد و یا به عکس چنین تفاوت‏هایى ایجاب مى‏کند که مسئولیت‏هاى متفاوتى بر دوش زن و مرد باشد. متقن‏ترین و شایسته‏ترین حکم و قانون آنست که با آنچه که در خلقت و آفرینش انسان هست تطبیق کند. تفاوت‏ها از اساس تفاوت‏هاى موجود و عینى فیزیکى و روحى سرچشمه مى‏گیرد، اما «برابرى» یک مسئله ارزشى و حقوقى است و قابل جعل است و این مسئله‏اى است مهم. مسئله تفاوت‏ها، مسئله‏امروز و دیروز نیست. به من اجازه بدهید براى روشن شدن مطلب، باز یک مثال بزنم: امروز در بسیارى از رشته‏هاى علمى و تخصصى، مسأله این است که آیا زنان مى‏توانند از عهده آنها برآیند یا نه. بسیارى از متخصصان، حتى متخصصان غرب رفته و غرب دیده، حتى متخصصان غرب زده ما به صراحت مدعى هستند که بسیارى از تخصص‏ها از عهده زنان خارج است و توانایى‏هاى لازم را در آن رشته تخصصى ندارند. اما در مورد بیمارى‏هاى زنان، اولویت با زنان است یا مردان اگر اولویت‏هاى شرعى، اولویت‏هاى ارزشى را مطرح کنیم، اولویت با زنان است. در جامعه‏اى که با ارزش‏هاى والاى انسانى زندگى مى‏کند، در جامعه‏اى که ارزش‏هاى اسلامى بر آن جامعه حاکم است، باید بیمارى‏هاى زنان بوسیله زنان متخصص درمان بشود. اما مى‏بینیم که وقتى از خود متخصصان سؤال مى‏شود، مى‏گویند زنان توانایى لازم را حتى در این رشته هم از خود ندارند، البته یک اصل را ما مى‏پذیریم. استثمار ممتد، استضعاف ممتد، ستم تاریخى ممتد بر زن، زن را به این حال انداخته است. زن، بالاخص زن مسلمان، ثابت کرده است که در اندک مدتى مى‏تواند از این ستم تاریخى خودش را رها کند. هم اکنون در جامعه نو بنیاد اسلامى ما، بسیارى از مسائل در این زمینه حل شده است و زنان ما پیشگامند، پیشروند، حتى در بعضى مسائل از مردان ما هم جلوتر هستند. اما باز مسئله توانائى‏ها مسئله‏اى است که از درون انسان سرچشمه مى‏گیرد، از آن حالات روحى و فیزیکى انسان سرچشمه مى‏گیرد. وقتى یک زن نتواند هشت ساعت در اتاق عمل، بدون آنکه دستش را به جایى بزند، بدون این که یک لحظه حتى بنشیند، مداوم کار کند، اما مرد بتواند این کار را انجام دهد، چه مى‏شود کرد این طبیعت است. نمى‏تواند هشت ساعت مداوم، پنج ساعت مداوم کار سنگین انجام بدهد، استاد متخصصى در این باره مى‏گفت: خانمى که استاد من بود در یک عمل نسبتا آسان تخصصى در اتاق عمل فریادش در آمد و من مرد شاگردش را به کمک طلبید و بالاخره من توانستم مشکل ایشان را رفع کنم. این تفاوت‏ها مسأله‏اى نیست که بشود با شعار حلش کرد و یا این که بتوان با گفتگو یا وضع قوانین آن را حل کرد. بله، تکنیک مى‏تواند بسیارى از ناتوانى‏ها را حل کند. اگر تکنیک توانست این هشت ساعت را به دو ساعت تقلیل دهد، مسئله حل مى‏شود. همان گونه که فرضا در مسأله کشیدن دندان، تکنیک این کار را کرده است وبا استفاده از اهرم، با نیروى کم، دندان بیرون مى‏آید، یعنى همان نیروى بسیارى که یک مرد مجبور بود براى کندن دندان صرف کند، یک خانم دندانپزشک مى‏تواند با نیروى کمترى ولى با استفاده از تکنیک، آن را انجام بدهد. ولى باز تفاوت‏هاى اساسى و مسائل زیر بنائى سر جاى خودش محفوظ است. در مدت کوتاهى که فرصت هست، من نمى‏توانم همه مواردى که در نهج البلاغه آمده است مطرح کنم، اما یک، دو یا سه بخش از مسائل مربوط به زن را مى‏توانم در این فرصت کوتاه به عرضتان برسانم. در خطبه 79 نهج البلاغه فیض السلام، امام (ع) مى‏فرماید: معاشر النّاس، انّ النّساء نواقص الایمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول... اى مردم، زنان ایمانشان ناقص است، حظ و بهره‏شان کم است، عقل‏هایشان کم است. علامت نقصان و کمى ایمانشان این است که مى‏بینیم از نماز و روزه در دوران ماهیانگى‏شان معاف هستند. اما علامت نقصان عقل‏هایشان این که شهادت دو زن بجاى شهادت یک مرد است. اما علامت نقصان بهره‏شان این است که میراث زن، نصف میراث مرد است. پس شما بپرهیزید از شرّ زنان و از بهترینشان برحذر باشید و در معروف و کار خیر اطاعتشان نکنید تا این که در کار منکر و بد، طمع بخود راه ندهند. با این ترجمه‏اى که من کردم و ترجمه‏اى متعارف بود، اگر کسى برداشت کند که این سخنان، کرامت زن را آن چنان که هست بیان نکرده، یا آن گونه که دشمنان ما مى‏گویند، اهانت به مقام زن کرده، شاید کمى قابل قبول باشد. اما این نکته ناشى از آن است که سخن بدرستى تحلیل نشده چرا که ترجمه هیچگاه نمى‏تواند رساى به تفسیر مقاصد و مفاهیم مورد نظر گوینده باشد. به دو نکته باید توجه داشت: مضمون کلام و مناسبت‏هاى تاریخى و شرایط حاکمى که این سخن در آن شرایط گفته شده است. نخست به مناسبت‏هاى تاریخى این سخن مى‏پردازیم، البته قبل از تعرّض به مناسبت تاریخى، باید یک نکته را هم ضمیمه بکنم (که بهتر بود در اوایل عرضم اشاره مى‏کردم) که این سخنان، سندى هم دارد، البته نه آن چنان سندى که داراى شرایط خاصى در فقه است، بلکه شرایط لازم براى قبول یک خبر در این نکاتى که در نهج البلاغه آمده است وجود دارد، یعنى تنها سید رضى نیست که این سخنان را نقل کرده است، بلکه دیگران نیز نقل کرده‏اند و اگر گاه در سندیت‏شبهه مى‏شود یا ایرادى گرفته مى‏شود، شرایط خاصى است که فقط در فقه مطرح است و آن مخصوص فقه است و براى استنباط احکام شرعیه. این سخن، بخشى از یک نامه طولانى است که امام در زمان اشغال سرزمین مصر بوسیله عمر و بن عاص و پس از شهادت محمد بن ابى بکر، آن را نوشت و براى مردم مصر فرستاد تا براى مردم مصر خوانده شود، و بهمین دلیل است که برخى، آن را در خطبه‏ها آورده‏اند و برخى در نامه‏ها، چرا که هم بصورت نامه و هم بصورت خطبه ایراد شده بود. سخنانى که امام ایراد مى‏فرمودند به چند صورت بوده است: گاه امام بر فراز منبر سخن مى‏گفت و گاه جایگاه خاصى براى امام ترتیب مى‏دادند و سخن مى‏گفت و گاه از حسنین استفاده مى‏کرد، مطالبى را به حسنین مى‏فرمود و حسنین به مردم عرضه مى‏کردند و گاه باین صورت بوده است که امام، نخست مطلبى ایراد مى‏فرمود و سپس آنرا مى‏نوشتند و بصورت مکتوب به نقاط دیگر مى‏فرستادند و این مکتوب بر مردم خوانده مى‏شد. در این نامه طولانى، امام کلیه حوادث بعد از رحلت پیامبر را که جامعه اسلامى بخود دیده است تشریح مى‏کند و در حقیقت، اجمالى از تاریخ سیاسى اسلام بعد از رحلت پیامبر را بیان مى‏نماید تا به جریان جمل مى‏رسد و جنگ جمل و انگیزه‏هاى بوجود آورنده این فتنه و فاجعه را تشریح مى‏کند و از زمینه‏هایى که باید در جامعه از بین برود تا این فتنه‏ها بوجود نیاید سخن مى‏گوید. در این رابطه است که امام به مسئله زن مى‏رسد زن، آن موجودى که در برپا شدن این فاجعه و این فتنه، نقشى عظیم داشته است. و کار چنین شده است که فرصت طلبانى، پیمان شکنانى، براى دستیابى به اهداف پلیدشان، از این نقطه ضعف جامعه سود برده‏اند نقطه ضعف‏هایى که هرگاه در جامعه موجود باشد، هر فتنه‏گر و توطئه‏گرى مى‏تواند از آن استفاده کند. وقتى مسئله سیاهپوشى را رادیو امریکا مطرح کرد، چه کسانى در جامعه ما پیروى کردند این چه نقطه ضعفى در جامعه ما بود که با این فضاحت مورد استفاده توطئه‏گران قرار گرفت در جامعه‏اى که در آن، امیر المؤمنین على (ع) زمام امور را به دست گرفته، هر لحظه خوف آن مى‏رود که از این نقطه ضعف استفاده شود، یعنى از زن، بعنوان‏ابزارى براى پیش برد اهداف سیاسى استفاده شود. امام مى‏خواهد این زمینه را منتفى کند، این پایگاه توطئه‏گران و فتنه‏جویان را نابود کند و با نابودى این پایگاه‏ها، توطئه‏ها خاموش بشود. مسأله زن در سخن امام (ع) با این مناسبت تاریخى آغاز مى‏شود: بعنوان یک نقطه کور در جامعه، یک نقطه ضعف، یک زمینه‏اى براى سوء استفاده توطئه‏گران زنى که از آن موقعیت خاص و مسئولیت‏هاى خاص خودش پا فراتر مى‏گذارد، به مسائلى مى‏پردازد که از عهده او بیرون است و از او خواسته نشده است بالاخص که این زن از یک سلسله خصائص هم برخوردار باشد که جامعه‏پسند باشد و توده‏هاى مردم از این خصیصه‏هایى که در او وجود دارد، بهتر و بیشتر استقبال کنند، در آن صورت فاجعه عمیق‏تر است و مشکل دو چندان. در این موقعیت و با این شرایط تاریخى است که امام این سخنان را مى‏گوید. اما تفسیر محتواى کلام. در این سخن، کلمه «ایمان»، «حظ» و کلمه «عقل» بکار برده شده است. ما روى این سه کلمه کمى تأمل مى‏کنیم. ایمان به چند معنا بکار رفته است: گاه ایمان، صرفا به مسأله اعتقاد، اعتقاد جازم و عقیده قلبى. و آن گره و آن حالت جزم و یقین فکرى اطلاق مى‏شود که ناشى از تفکر و ناشى از استدلال و دیگر ابزار شناخت است. انسان با تکیه و استفاده از ابزار مختلف شناخت به یک سلسله باورهایى مى‏رسد که به آن باورها ایمان گفته مى‏شود، این یک معناى ایمان است. ایمانى که در این سخن امام آمده به این معنا نیست، به دلیل تفسیرى که به دنبالش هست. گاه ایمان، به معناى عمل و مسئولیت‏هاى ناشى از عقیده مى‏آید، چرا که ایمان تجلى عقیده در عمل است. وقتى عمل جلوه‏گاه عقیده انسان باشد، به نام ایمان و به اسم ایمان مطرح مى‏شود. ایمام آن اعمال ناشى و سرچشمه گرفته از اعتقاد قلبى انسان است. باز ایمان به این معنا در قرآن و در متون اسلامى آمده، اما در سخن امام ایمان به این معنا هم اطلاق نشده است، به علت تفسیرى که خود امام دارد. گاهى هم ایمان، به معناى عمل و مسئولیت‏هاى حاکى از اعتقاد است. در بسیارى از موارد، به عمل انسان و مسئولیت‏ها و عقاید باطنى که آن عمل نشان دهنده و ارائه دهنده آنهاست، ایمان گفته مى‏شود. و معناى چهارمى هم ایمان دارد که در موارد مختلف هم بکار رفته است. این بار، ایمان به معناى عمل و مسئولیت‏هایى است که در مقوله‏هاى حقوقى و در نظام ارزشى و به تعبیر دیگر در شرع از انسان خواسته‏اند. به‏دنبال عقایدى که انسان داشته است، شرع از او به مقتضاى آن عقاید، این مسئولیت‏ها را خواسته است. ایمان، آن گونه مسئولیت‏هایى است که شرع بر اساس عقاید انسان از او طلب مى‏کند. ایمان به این معنا موارد استعمال اش کم نیست در سخن امام (ع) ایمان به همین معنا به کار رفته است، چرا که به دنبالش تفسیر شده، «و امّا نقصان ایمانهنّ» یعنى اما این که مسئولیت‏هاى زن سبک است، کمتر است، دلیلش اینست که مى‏بینیم اسلام نماز و روزه را در زمان عادت ماهیانه‏اش از او نخواسته است. مى‏بینیم در اینجا دقیقا ایمان به معناى مسئولیت‏هایى است که شرع بر اساس عقاید از یک شخص خواسته است. اسلام از زن، مسئولیت‏هاى سنگین نخواسته است. نقصان ایمان به این معنا و کمبود مسئولیت‏هایى که بر عهده زن گذاشته شده و نقصان وظائفى که از زن خواسته شده، نه اهانت به مقام زن است، نه کمبودى در شخصیت زن است و نه چیزى از مقام و منزلت زن مى‏کاهد بلکه این کم کردن مسئولیت‏ها صرفا از آن تفاوت‏هاى فیزیکى و روحى ناشى مى‏شود. در مورد عقل، باز ما معانى مختلفى مى‏بینیم که در استعمالات منظور مى‏شود. نخست از عقل، مبدأ ادراک و حیات فکرى انسان منظور مى‏شود. گفته مى‏شود عقل یعنى آن مبدایى که ادراک انسان، تفکر انسان از آن مى‏جوشد. گاه به معناى اثر این مبدأ، به معناى مصدرى، آن تفکر و تعقل و ادراکى را که خاصیت این مبدأ انسانى و مبدأ شعور او است عقل مى‏نامند. گاه نیز مسئله عقل به معناى پیامدهاى تفکر است، آن حالت‏هایى که براى انسان بر اساس تفکر و بر اساس تعقل پیش مى‏آید. صبر و استقامت، تحمل، مسئله ضبط، مسئله دقت و مسائل مشابه، از آثار و پیامدهاى تعقل و تفکر است. در این جمله امام (ع) مى‏فرماید که زنان در عقل ناقصند، به دلیل تفسیرى که به دنبالش مى‏آید، نه منظور آنست که مبدأ فکرى زن از نظر کمى یا کیفى کوچکتر یا کمتر از آن مرد است و نه حتى به معناى تفکر به معناى مصدرى است، بلکه منظور آن آثار است که برخاسته از تفکر در زن به تناسب نیروهاى جسمانى و روحى‏اش اندک و ضعیف است، یعنى صبرش، استقامتش، تحملش، حافظه‏اش، دقتش. اگر کمبود این سلسله مسائل در زن بر اساس تفاوتهاى موجود بین او و مرد باشد، به معناى آن نیست که به زن اهانت شده یا مقام زن کمى پائین‏تر از آنچه که هست معرفى شده است. این هنوز آغاز بحث است ولى ناچارم که بحث کافى و لازم را براى‏فرصت دیگرى بگذارم و یک جمع بندى مختصر از همین بحث کوتاه داشته باشم. تفاوت‏هاى موجود بین زن و مرد از مقولات ارزشى و حقوقى نیست و قابل جعل نمى‏باشد و بهمین دلیل نابرابرى‏هاى در قبول مسئولیت‏ها ایجاد مى‏کند و مسئله عقل، مسئله حظّ و مسئله ایمان در رابطه با همین دید مطرح مى‏شود و امام سعى بر آن دارد که سیما و شخصیت زن را آن گونه که هست، آئینه‏وار ارائه بدهد، یعنى درست انگشت روى نقطه ضعفها بگذارد تا زن در جامعه اسلامى بتواند با جبران این کمبودها این خلأها را آن چنان پرکند که فاطمه‏وار و زینب‏وار نقش سازنده خود را در جامعه ایفا کند. سخن آخر من این است که امام (ع) در شرایطى از مقام زن سخن مى‏گوید، از نقصان عقل و نقصان ایمان آنها سخن مى‏گوید که همسرى چون فاطمه دارد. اگر ما توجه به همین اصل داشته باشیم، بسیارى از مسائل حل مى‏شود. در برابر دیدگان على (ع)، فاطمه بوده است و در شرایطى که على (ع)، فاطمه را در زندگى دیده است، پس از سالها این سخن را بر زبان مى‏آورد تا زنان جامعه با توجه به خلأها و کمبودها خود را به مقامى چون فاطمه و چون دخترش زینب برسانند