ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 24 ساله )

سلام خسته نباشید ممنون از سایت خوبتون
حدود سه سال پیش مادر و خواهر پسری به منزلمان امدند تا ظاهر من را ببینند اما نپسندیدند و رفتند
چون ما با پدر و مادر پدرم در یک اپارتمان زندگی می کنیم انها متوجه کسی به خانه ما قرار است بیاید و قبل از اینکه من چیزی در این مورد بدانم از پدرم پرس و جو کردند و پدرم در این باره به انها گفت
این مسئله ای بود که من نمی خواستنم دیگران در این باره چیزی بدانند و بسیار ناراحت شدم
سر این مساله که چرا اصلا قبل از اینکه به من چیزی بگویند به پدربزرگ و مادربزرگم گفتند با پدر و مادرم خیلی جر و بحث دارم و از پدرم به خاطر اینکه مسائل خصوصی زندگی من را به پدر و مادرش می گوید نفرت دارم (خیلی کارهای دیگه هم انجام می دهد) و در جواب به من می گوید مگر اینها پدر و مادر تو نیستند؟
پدرم برای اینکه پدر و مادرش از او نرنجند من را فدا کرده
من قبل تر ها هم به خاطر بسیاری از کارهای پدرم و ازار و اذیت هایش از او دل خوشی نداشتم و 4 بار به شدت از او کتک خوردم ولی این کار اخرش خیلی برایم گران تمام شده و ازش نفرت دارم
خواستم بدونم اینکه من اصلا با پدرم صحبت نمی کنم و اونم از این رفتار من ناراحت می شه باعث میشه خدا کاری کنه مشکلاتی در زندگی من پیش بیاد؟ و خدا دعاهای من را قبول نکند؟
اگر جواب شما بله هست پس عدالت خدا کجاست؟بارها تصمیم به ترک نماز گرفتم لطفا کمکم کنید چون دارم سقوط می کنم
یعنی من هم در اینده به بهانه اینکه مادرم میتونم با بچم همچین کارهایی بکنم؟


مشاور (خانم سعیده صفری)

باسلام. خواهر عزیزم هر کدام از ما انسانها مسائل شخصی و خصوصی ای داریم که برایمان محترم هستند. اما قبل از پاسخ دادن دوست دارم دقیقا واژه فدا کردن و فداشدن توسط پدرتان را توضیح دهید. از متن سؤالتان استنباط می شود بیشترین چیزی که شما را رنجانده است این است که پدرتان با پدربزرگ و مادربزرگتان در مورد خواستگارتان صحبت کرده است . حال من یک سؤال از شما دارم می خواهم ببینم اگر همان سه سال پیش آن مادر و خواهر شما را برای ازدواج با پسرشان پسندیده بودند، بقیه ی فرآیند خواستگاری هم انجام شده بود و شما نیز آن آقا را پسندیده بودید، بازهم همین نظر را داشتید و از اینکه پدرتان قبل از جدی شدن ماجرا موضوع را با پدر و مادرش در جریان گذاشته بود به این اندازه ناراحت می شدید؟ احتمالا خیر. پس دلیل اصلی ناراحتی شما این موضوع نیست بلکه این است که احساس می کنید کوچک شده اید، به شخصیتتان آسیب وارده شده و ممکن است دیگران پشت سر شما چه بگویند، این افکار مدام در ذهن شما تکرار می شوند، و خشمتان بیشتر می شود و اجازه نمی دهد با پدرتان ارتباط مناسبی داشته باشید. شما می توانستید همان سه سال پیش ناراحتی خود را نشان دهید، حتی از طریق مادرتان اقدام کنید و حساسیت های خود را به پدرتان انتقال دهید. اما مگر اصلا امکان دارد که همه ی خواستگاری ها به نتیجه برسند. و شما تنها دختری نیستید که این اتفاق را تجربه کرده است. و به فرض اینکه پدربزرگ و مادربزرگتان در این مورد نزد بقیه بدگویی کنند با رفتار سنجیده شما پس از چند روز حرف و حدیث ها تمام خواهد شد. شما کنترلی بر بقیه و رفتار آنها ندارید و نمی توانید انتظار داشته باشید که اگر همه ی آنها مطابق میل شما رفتار کردند آن وقت است که خوشحال خواهید بود، این اتفاق نه تنها برای شما بلکه برای هیچ کس دیگر هم نمی افتد. شما الآن در شرایط خانوادگی ای قرار گرفته اید که جو آن برایتان سنگین است، و با این اوصاف زمانی که پدرتان در خانه حضور دارد، شما کمتر در بین خانواده هستید و شاید هم گوشه نشین شده باشید. در این فضا بسیاری از حقوق شما از بین خواهد رفت مثلا افراد با مشاهده این وضعیت برچسب های شخصیتی نامناسبی به شما خواهند زد و حمایت های پدرتان را به تدریج از دست خواهید داد. پدر شما نیز مطمئناً از سرانجام نرسیدن این خواستگاری چیزی نمی دانسته، پس توصیه من این است که به جای رفتارهای کناره گیری و قهر و عصبانیت پیش قدم ایجاد رابطه شوید، معذرت خواهی کنید و آنچه را نمی پسندید در یک جو صمیمی به پدرتان یادآوری کنید.