ناشناس ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 24 ساله )

سلام
یه مشکلی داشتم که روز به روز داره بدتر میشه دیگه واقعا واجب دیدم یه مشورت بگیرم

من به شدت آدم بی حوصله ای شدم و حس هیچ کاری ندارم
حوصله درس ندارم حوصله دانشگاه ندارم حوصله ی دوستام بیرون رفتن کار کردن حتی یه خرید رفتن حتی حتی حتی هیئت رفتن حوصله هیچ کاری رو ندارم !! فقط صبح تا شب یا خوابم یا دارم فیلم میبینم یا بازی میکنم !! درواقعا فیلم و بازی فقط برای اینه که وقت بگذره و سرم گرم شه نه که آدم تنبل و خوش گذرونی باشم!! حتی حوصله ی تفریحاتمو هم ندارم مثه شعر گفتن و نقاشی کشیدن الان دو ماهه که دست به قلم نزدم !! دیگه مطلق شدم مرده ی متحرک و الان واقعا هیچ کاری نمیکنم !! روزای دانشگاهو همرو میپیچونم و میرم مغازه دوستم ترم پیش تمام درسامو افتادم ینی نخوندم اصلا که بخوام نیافتم !! وقتی صحبت از فعالیتی میشه اعصابم خورد میشه خرید رفتن برام کابوسه نه که حجالت بکشم قثط حوصله این کارارو ندارم جوری که وقتی مادرم یه چیزی میخره و به تنم نمیخوره و میگه برو عوضش کن عزا میگیرم ..
یه مدت خرید خونه با من بود اما خیلی وقته حتی حوصله اینو ندارم که برم خوراکی بخرم واسه خودم اصلا انگیزه ندارم چی کار کنم به نظرتون ؟؟
اگه خصوصیاتمو میپرسین یه پسر 24 ساله ام که لب به مشروب و سیگارم نزدم و یه جدایی عاطفی داشتم (دوستی) البته مطمئنا شما یه تصویر از شکست عشقی های مسخره تو ذهنتون میاد اما نه من واقعا با همه جونم بهش وابسته بودم .. این جدایی یهویی نشد که بخوام بگم ضربه خوردم ذره ذره متوجه شدم که تموم شده این قضیه شاید 2 ماه طول کشید ! پس از چی میتونه باشه ؟؟
اگه اگه اگه افسردگیه خب قرص و دارم چه فایده ای میخواد کنه ؟؟ وقتی من دوست ندارم برم تفریح دوست ندارم کسی باهام حرف بزنه حتی از مهمترین فعالیت های قبلیم هم مثه اهنگ گوش دادن و نقاشی فاصله گرفتم قرص چجوری میخواد یه کاری کنه که دوست داشته باشم دوباره ؟؟


مشاور (خانم سعیده صفری)

باسلام. احساس رنج عاطفی شما قابل درک است. اما بسیاری از ناراحتی ها و ناامیدی شما به این برمی گردد که دقیقاً ماهیت مسئله ای که به آن گرفتار شده اید را نمی شناسید. البته طبیعی هم هست چون به جز افرادی که در حیطه های تخصصی روانپزشکی و روانشناسی دارای تخصص لازم نباشند، تشخیص ماهیت این مسئله، برای عموم مردم، تقریباً غیرممکن است. شاید اول فکر کنید می خواهم فقط به شما امیدواری بدهم یا حتی فکر کنید که شدت این رنج غیرقابل تحمل را درک نکرده ام و دارم ساده انگاری می کنم. بگذارید یک مثال برایتان بزنم. در طول تاریخ، سابقه داشته است که بعضی از بیماری های شدید که بعضی از آن ها مسری هم بوده اند را تنها به دلیل اینکه علت اساسی آن را نمی شناخته اند، به مواردی همچون جادو، شیطان زدگی و جن زدگی، شاید حتی تاوان و ... نسبت می داده اند و بعضاً مرگ یا شرایط زندگی فجیعی در انتظار این افراد بوده است. درحالیکه در حال حاضر، خیلی از این بیماری ها به عنوان یک بحران غیرقابل حل، شناخته نمی شوند و افراد مبتلا می توانند به زندگی عادی خود مجدداً برگردند. علت تفاوت شرایط گذشته و حال حاضر، فقط به تفاوت در درک ماهیت مشکل و راه های درمان آن بر می گردد. ظاهر مسئله ی شما هم برای کسی که از ماهیت آن اطلاع نداشته باشد، بیشتر این گمان را به ذهن، متبادر می کند که این فقط یک مسئله نیست بلکه چندین مشکل مختلف غیرقابل حل و فلج کننده است که هیچ راه درمان و برون رفتی هم از آن وجود ندارد. در چنین شرایطی و با چنین بینشی، امید از زندگی رخت برمی بندد و معمولاً افراد، علت این مسائل لاینحل خود را به عواملی همچون بی کفایتی ذاتی، استحقاق مجازات شدن به خاطر گناهان و ... نسبت می دهند. اما تبیین علمی مسئله ی شما چیست؟ این مسئله در علم روانشناسی و روانپزشکی، یک اختلال کاملاً شناخته شده و قابل درمان است. این اختلال در زمره ی اختلالات لاینحل روانشناختی و رفتاری محسوب نمی شود و مختص افرادی که مردم به آن ها لقب دیوانه و ... می دهند هم نیست بلکه این اختلال، یک نوع از دسته ی اختلالات افسردگی است. احساس کسالت و ناشاد بودن، طیف وسیعی را در بر می گیرد که از حالات طبیعی و بهنجار تا حالات نابهنجار و نیازمند به مراجعه ی به روانپزشک، را می تواند شامل شود. این بستگی دارد به اینکه این موضوع تا چه حد، روی عملکرد روزمره ی شما در زمینه ی تحصیل، کار، روابط اجتماعی و ... تأثیر گذاشته است. البته منظور من نداشتن کارکرد مطلوب و عالی نیست بلکه منظورم این است که به طور بارزی، روال عادی زندگی روزمره ی شما و کارها و مسئولیت هایی که دارید، کاملاً مختل شده باشد، به طوریکه اطرافیانتان هم متوجه این افت بارز عملکرد در شما شده باشند. از متن سؤالتان اینطور مشخص است که این مشکل محدودیت های جدی برای شما در پی داشته است.در این صورت، برای تغییر وضعیت خلقیتان مراجعه ی حضوری به یک روانشناس بالینی و یا یک روانپزشک، ضروری است. اما اگر عملکرد عادی در امور روزمره ی خود، در زمینه های تحصیلی و شغلی و روابط بین فردی و اجتماعی و ... دارید، مسئله کاملاً فرق خواهد کرد. منظور از عملکرد عادی این است که شما اگرچه کارکرد عالی و مطلوبتان را ندارید، اما این احساس کسالت، مانع جدی و ناتوان کننده ای در زمینه ی تحصیل، شغل، روابط با دوستان و ... ایجاد نکرده است. در چنین شرایطی تغییر بعضی از الگوهای رفتاری، می تواند به شما کمک نماید. بنابراین اگر تشخیص می دهید که حالت اول در مورد شما صدق می کند (یعنی افت بارز عملکرد در زمینه های مختلف) حتماً در اولین فرصت، به یک روانشناس مراجعه فرمایید تا وضعیت خلقی شما به دقت مورد سنجش قرار بگیرد و در صورت لزوم، اقدامات لازم را تحت نظر روانشناس یا روانپزشک برای بهبود مسائل خلقی خود، پیگیری نمایید. شاید حرف هایی که زدم بیشتر شبیه یکسری حرفهای شیک و بسته بندی شده ای باشد که در این کتاب های بازاری به اصطلاح روانشناسی (که بسیاری از آن ها توسط افراد غیرمتخصص نوشته شده اند) دیده باشید ولی واقعیت، این است که تخصص من روانشناسی بالینی است و شما هم اولین مراجعم نبودید که این مشکل را داشتید. من در درمان های حضوری هم تا به حال به درمان این مسئله پرداخته ام. تمام نکاتی هم که گفتم براساس مبانی علمی و پژوهشی تایید شده بود. بنابراین صحبت نهایی من این است که تنها چیزی که به شما درحال حاضر کمک می کند، مراجعه ی حضوری به یک روانشناس بالینی مجرب (حداقل دارای مدرک کارشناسی ارشد و ترجیحاً دکتری) است. در جریان روان درمانی با استفاده از تکنیک های رفتاری و هیجانی مختلف، پس از مدتی خودتان متوجه تغییر کاملاً محسوس در شرایط حال حاضرتان خواهید شد و انشاالله به زندگی عادی و رضایت بخش مورد نظرتان برخواهید گشت. منتها به شرطی که واقعاً پیگیر جریان درمان باشید. اما در مورد این موضوع که اگر نیاز به دارو داشته باشید و اثری که دارو می تواند بر خلق شما داشته باشد می توانم بگویم که اختلالات روانپزشکی هم مانند بسیاری بیماری های جسمی مثل تیروئید و ... نوعی بیماری محسوب می شوند که اتفاقاً در بسیاری از موارد، مانند بیماری های جسمی، منشأ زیستی دارند. داروهایی که برای این اختلالات، مصرف می شوند نیز مانند داروهای بیماری های جسمی، به تنظیم قسمت هایی از بدن می پردازند. منتها این داروها بیشتر با تنظیمات بیوشیمیایی مربوط به خلق و خو سرو کار دارند. در درجات شدید افسردگی، بعضی از تنظیمات شیمیایی بدن،‌ به هم می خورد مثلاً کمبود سروتونین مغز موجب خلق پایین می شود که لازم است این تنظیمات با مصرف دارو، مجدداً به حالت طبیعی خود بازگردد. البته باید به این نکته دقت داشته باشید که دارو درمانی، به صورت کوتاه مدت،‌ اثر خود را نشان نمی دهد بلکه پس از حداقل دو یا سه هفته مصرف مداوم دارو، اثر آن بر خلق نمایان می شود. پس حتماً توجه داشته باشید که در صورت پیگیری دارو درمانی، ممکن است تا سه هفته، هیچ تغییری در خلق خود احساس نکنید و حتی بعضی از عوارض دارویی نیز باعث آزار شما شود، اما بدانید که این عوارض، عمدتاً در اوایل مصرف دارو نمایان می شود و گذر این دوره ی دو یا سه هفته ای برای تأثیر دارو لازم است. پس از اینکه دارودرمانی بتواند خلق شما را تاحدی بهبود بخشد می توانید درمان های روانشناختی را نیز زیر نظر یک روانشناس بالینی پیگیری نمایید.