س ( تحصیلات : لیسانس ، 40 ساله )

باسلام.خیلی عصبانی میشوم.کنترولرهستم همه چیزراکنترل میکنم.کاردیگران را به سختی قبول میکنم بهمین خاطر از انجام کارهای زیاد خسته میشوم.نمیدانم بادیگران چطوررفتارکنم.یاصفرم یا صد ،دلم میخواد50باشم.وقتی خوبم با همه خوبم ولی وقتی از کسی ناراحت شوم با عالم وآدم بد میشوم نمیدونم بایپولارم.دایما آزارهایی که ازابتدای زندگی مشترکم به من شده رنجم میدهد با یک جرقه فلش بک میخوره.من سعی میکنم با کسی ارتباط نداشته باشم چون به هرکسی خوبی کرده ام ،بدی جواب گرفته ام بخصوص از نظر مالی.سوشال فوبیادارم.دیگران اعتقاد دارند من خودخواهم و قیافه میگیرم.وقتی بیماری کوچکی برام بوجود میاد بدترین حالت را درنظرمیگیرم مثلا این اواخر که دستانم گزگز میکردفکرکردم ام اس دارم.بی انظباطی ورعایت نکردن مقررات توسط دیگران بیشترآزارم میدهد.لطفا اظهاراتم خصوصی باشد.باتشکر


مشاور (سیدحبیب الله احمدی)

باسلام. مسائل بسیار گوناگونی را مطرح کردید. البته به احتمال بسیار زیاد، همه ی این مسائل به ریشه های یکسانی قابل اسناد هستند، اما بدون یک ارزیابی دقیق از مسائل اخیر و گذشته ی شما نمی توان به طور قطع در اینباره اظهار نظر کرد. من سعی می کنم در مورد هریک از این مسائل، نکاتی را مطرح کنم و امیدوارم که مفید واقع شود. ولی مفیدتر آن است که به طور حضوری هم به یک روانشناس یا مشاور مراجعه فرمایید. اولین نکته ای که لازم است به آن توجه داشته باشید این است که سعی کنید به خودتان هیچگاه برچسب نزنید. برچسب هایی مثل بایپولار و سوشال فوبیا اصطلاحاتی تخصصی در علم روانشناسی هستند که شرایط زیادی برای تحقق آن ها در یک فرد باید محرز شده باشد. در ضمن، تشخیص درست این اختلالات، نیازمند حساسیت و ظرافت بالایی است که ایجاب می کند این تشخیص حتماً توسط یک روانشناس یا روانپزشک داده شود. حتی در مواردی روانشناسان و روانپزشکان هم در صورت عدم صرف دقت و زمان کافی برای تشخیص، ممکن است به اشتباه تشخیصی را برای یک مراجع در نظر بگیرند. بنابراین سعی کنید به صِرف مشاهده ی یک نشانه ی رفتاری یا خلقی در خودتان یا اطرافیانتان برچسب اختلالات روانی نزنید. براساس صحبت هایی که بیان کردید، به نظر نمی رسد که مشکل شما ربطی به اختلال دوقطبی داشته باشد. در واقع اینطور به نظر می رسد که علت نوسانات شما در روابط بین فردیتان نوعی افراط و تفریط است. این یک اصل تأیید شده و مورد قبول در علم روانشناسی است که ایثار و فداکاری بیش از حد توان برای دیگران، وهله های از خشم و نفرت به آن ها را در پی خواهد داشت. هرگاه که نیازهای خودتان را به قیمت جلب رضایت دیگران، زیر پا بگذارید و بیش از آنچه که در توانتان است برای دیگران وقت و هزینه و انرژی صرف کنید، در واقع، بدون اینکه هشیار باشید به صورت ناخودآگاه، دارید خشم و کینه و نفرت نسبت آن افراد را در خودتان ذخیره می کنید. این خشم به تدریج انباشته می شود تا اینکه یکجا به طور ناگهانی خود را نشان داده و به صورت پرخاشگری و قطع رابطه و ... خود را نشان می دهد. بنابراین به قول خودتان پنجاه بودن، در شرایطی محقق می شود که فقط تا حدی برای دیگران انرژی صرف کنید که نیازهای اصلی خودتان زیرپا گذاشته نشود. چون دیگران به الگوی قبلی شما عادت کرده اند، شاید اگر بخواهید متعادل تر رفتار کنید شما را خودخواه یا مغرور قلمداد کنند ولی در هرحال شما مسئول نظر دیگران نیستید و کنترلی هم روی نظرات مثبت و منفی دیگران ندارید. شما لازم است که سبکی را در پیش بگیرید که منجر به سلامت روانتان خواهد شد و اطرافیانتان هم به تدریج به این سبک، عادت خواهند کرد. در مورد مسائل دیگری که مطرح کردید، به نظر می رسد مسئله ی اصلی شما اضطراب باشد؛ اضطرابی که بخش عمده ای از آن به نگرش کمال گرایی افراطی شما مربوط می شود. منظور از کمال گرایی افراطی، «باید»هایی است که ما برای خودمان، دیگران و زندگی در نظر می گیریم. مثلاً اینکه «من باید همیشه نظر مثبت اطرافیانم را جلب کنم ... دیگران باید همیشه با من محترمانه رفتار کنند ... زندگی باید مطابق میل من پیش برود ... و ...». محدودیت های ما به عنوان یک انسان، عدم کنترل مطلق ما برروی رفتار دیگران و زندگی خودمان و دیگران و چندین عامل دیگر، همگی دست به دست هم می دهند تا هیچیک از انتظاراتی که با عنوان «باید»، مطرح می شوند، به طور مطلق محقق نشوند. وقتی که ما می گوییم «باید ...» یعنی انتظار داریم که حتماً حتماً و حتماً انتظارمان از خودمان، دیگران یا زندگیمان محقق شود، در حالیکه هزاران عامل ممکن است جلوی تحقق این انتظار را بگیرد. به همین دلیل تا زمانیکه این نگرش (یعنی کمال گرایی افراطی) را داریم، دائماً استرس و اضطراب این را داریم که انتظاراتمان محقق نشود. این اضطراب می تواند خود را به گونه های مختلفی نشان دهد که یکی از آن ها هم نشانه های جسمی و دردهای بدنی است. هنگامی که اضطراب در یک فرد به صورت فراگیر شکل می گیرد، هرموضوعی می تواند به نگرانی ها و اضطراب های وی دامن بزند. مثلاً خود نشانه های بدنی ناشی از اضطراب، ممکن است یک منشأ نگرانی جدیدی شوند مبنی بر اینکه فرد به یک بیماری جدی مبتلا شده است. بنابراین تأکید اول من مراجعه به یک مشاور یا روانشناس است ولی مطالعه ی یک کتاب کاربردی نیز می تواند به شما کمک نماید: «زندگی عاقلانه» تألیف دکتر آلبرت الیس و رابرت هارپر.