محمد ( تحصیلات : دبیرستان ، 16 ساله )

سلام خسته نباشید من میخوام براتون ازمشکلی که برام پیش اومده و روحیه من از دست رفته صحبت کنم من دچار یه بیماری مخفی به اسم متابولیک شدم البته این بیماری مخفی هست و اگه کسی منو ببینه متوجه نمیشه این بیماری رو دارم متاسفانه مشکل من اینه که بیماری من مخفی هست وظاهرم مثل ظاهر یه آدم سالم هست ازاین رواز طرف خیلی از دروهمسایه ها طردمیشم حرف میشنوم واعصابم خورد میشه مثلا اگه کسی منو ببینه فکر میکنه یه آدم سالم هستم راه میرم حرف میزنم و کارهای عادی هر انسان معمولی انجام میدم اما مثلا دو قدم که از سرکوچه به بیرون میرم خستگی شدید سرگیجه ای در حد بیهوشی به من دست میده همسایه آشنا دوست فامیل بارها به من متذکرشدن که توچرا خانه نشین شدی و بیرون نمیری درصورتی که من نمیتونم خیلی به بیرون از خانه برم و جلوی آفتاب قرار بگیرم این حرف های مردم منو داره اذیت میکنه من ظاهرم راه رفتم مثل یه آدم عادیه کلا یه آدم عادی هستم ولی از درون مخفیانه اعضای بدنم درد میگیره به صورت مخفی دیروز همسایه ما برگشته به مادرم میگه چرانمیزاری محمد از خونه بیاد بیرون من هم در جواب به مادرم گفتم به اونا هیچ ربطی نداره خیلی کارها رو نمیتونم انجام بدم الان 16سالمه حمامم مادرم برام انجام میده ناخنم مادرم میگیره و... الان یه کم با دارو حالم بهتر شده البته خیلی هم ناتوان نیستم من ظاهرا ناتوان نیستم ازدرون بدنم ناتوانم چه کنم از این همه حرفی که از این اون می شنوم؟؟؟؟؟؟در ضمن از شما تقاضا دارم سر نماز هاتون برای من دعا کنید ممنونم


مشاور (خانم سعیده صفری)

باسلام. برادر گرامی شرایط ناراحت کننده ای را که با آن روبر هستید درک می کنم اما می خواهم از شما سؤال کنم بیشتر خود بیماری شما را اذیت می کند یا درد و رنج حرف و حدیث های دیگران، نیش و کنایه ها و عصبانیتی که از این موضوع دارید؟ کدام یک؟ بیماری جسمانی شما درمان پزشکی خاص خود را دارد و در اینجا مجال بررسی آن نیست اما می توانیم کاری کنیم که در همین شرایط هم حساسیت شما نسبت به افکار و احساسات راجع به آن کاهش پیدا کند و بتوانید راحت تر به کارهایتان رسیدگی کنید، خود شما هم می دانید کم افرادی نبوده اند که در شرایط جسمانی شما و حتی سخت تر به پیشرفت های بزرگی دست پیدا کرده اند، درست است شاید ضعف شما اجازه ندهد مانند بقیه ی همسالان قسمتی از وقتتان را در بیرون از منزل سپری کنید اما می توانید اتفاقا از این فرصتی که برایتان فراهم شده به موفقیت های دیگری دست یابید و به نحو مثبت تری خود را نشان دهید. شاید در وهله ی اول به این صحبت تنها در حد یک شعار و جعبه ای از صحبت های مثبت و آرمانی نگاه کنید اما حقیقت ماجرا این نیست و می خواهیم کاری کنید که به این صحبت ها جامه ی عمل بپوشانید. اما چگونه ؟ در ابتدا توصیه می کنم در مورد خود و شرایطتتان اطلاعات کاملی به دست آورید ، اعم از توانایی ها و کارهایی که می توانید انجام دهید، کارهایی که دوست دارید انجام دهید و همچنین در مورد بیماری ای که از آن رنج می برید . اما چه طور به کارهایی که علاقه مندید بپردازید و افکار و نیش و کنایه های دیگران اذیتتان نکند؟ شما از یک مشکل جسمانی رنج می برید و گمان می کنید همه ی مسائل و آنچه در ذهنتان می گذرد به این موضوع مربوط می شود اما واقعیت این است که تنها قسمتی از افکار و احساساتتان به آن برمی گردد و بقیه که شما را بیشتر ناتوان کرده افکاری است که بیش از حد خودتان را به آن مشغول کرده اید. جالب است بدانید در ذهن همه ی افرادی که فکر می کنید هیچ مشکلی در این زمینه ندارند هم همین اتفاق می افتد و اصلا کار ذهن این است که ما را با مسائل اطراف آشنا کند و در حقیقت ذهن کار یادآوری، بایدها ، انتظارات، آرزوها و مقایسه ها را بر عهده دارد ، این کارذهن سالم است و اگر اینطور نبود ذهن معیوبی به حساب می آمد مثل ذهن افراد عقب مانده ی ذهنی که هیچ کدام از این موارد و همچنین منافع و ضررهای احتمالی را خاطرنشان نمی کند و همین مراقبت اشخاص دیگر از آنها را ضروری می سازد. پس گفتیم کار ذهن فکر آوردن است، گاهی ذهن ما کمک شایانی به ما کرده و این قابل انکار نیست. ولی می دانید مشکلات ما انسانها از چه زمانی شروع می شود؟ وقتی در دام افکار و احساساتمان گیر می افتیم، یعنی وقتی به جای واقعیات بیرونی تنها به تجربیات ذهنی مان بچسبیم و افسار زندگی مان را به دست افکار و احساساتی که ذهن ایجاد می کند، می سپاریم. می دانید تفاوت شما و کسانی که مانند شما با این مسئله روبه رو نیستند یا با بیماری خاصی روبرو هستند و نسبت به حرف و حدیث های اطرافیان حساسیت کمتری دارند، چیست؟ اجازه دهید با یک مثال این موضوع را برایتان توضیح دهم، تصور کنید شما بالای یک پل ایستاده اید روی این پل زندگی شماست، هر آنچه که به آن مشغولید و برایتان اهمیت دارد، چیزهای بسیاری برایتان مهم هستند، تحصیل، کار، روابط بین فردی، علایقتان و حتی ازدواج آینده تان (همه ی چیزهایی که برایتان مهم است ، در این دوره ی سنی به آن مشغولید و برایتان مهم می باشد ). از پایین پل هم چند قطار باری در حال عبور هستند شما خصوصیات قطارهای باری را می دانید، روی آن باز است ، سر و صدای زیادی دارد و موادی مانند زغال زنگ حمل می کند، اما این قطارهای باری در زندگی شما مانند ذهنتان عمل می کنند و چیزهایی مانند افکار و احساساتتان را حمل می کند مثلا در یکی از واگن های آن این فکر است که که دیگران در مورد من چه فکری می کنند، آبرویت می رود، هیچ وقت خوب نخواهی شد، دیگران تو را با هم سنی هایت مقایسه می کنند و چون در ظاهرت چیزی مشخص نیست ضعفت را به تنبلی و تن پروری ات نسبت می دهند و ..، اما کاری که الان انجام می دهید این است که به محض اینکه واگن این قطار با سر و صدا به پل نزدیک می شود، به خاطراینکه از محتویات واگن سر دربیاورید خودتان را از بالای پل پرت می کنید توی واگن، اما وقتی در واگن افتادید چه اتفاقی می افتد؟ غیر از این است که همه تنتان با زغال سنگ آغشته می شود و جز آن چیزی نمی بینید؟ و این درست مثل وقتی است که واگنی که افکار و احساساتتان را حمل می کند، و با سرعت به شما نزدیک می شود و سر و صدایش هم خیلی اذیتتان می کند را می بینید که نزدیک می شود خودتان را از بالای پل به داخل آن پرت می کنید، الآن در واگن هستید و فقط افکارتان را می بینید مثل آن که حقیقت محض است و اتفاق دیگری که افتاد این است که از آنچه در بالای پل مشغول آن بودید باز می مانید، از انتخاب های دنیای بیرونی، از تحصیل و کارهایتان، از رابطه با دوستان و همکارانتان، و پیشنهادهایی که به شما می شود؛ به خاطر آنچه در ذهنتان می گذرد پشیمان می شوید و تنها چون با فکر اینکه دیگران در مورد شما چه فکری می کنند قاطی می شوید جز خشم و عصبانیت چیز دیگری نمی توانید ببینید و ضعفتان بیشتر جلوه می کند. اما اگر همچنان که بالای پل ایستاده اید و به کارهایتان مشغولید اجازه دهید، این قطارها بیایند سر و صدا و اذیتشان را هم بکنند، خودشان هم می روند، ممکن است باز هم قطار دیگر که حامل فکری جدید است بیاید ولی شما فقط آنها را از بالای پل مشاهده می کنید ولی با آنها قاطی نمی شوید البته اذیت می شوید ولی مطابق با آنها عمل نمی کنید ذهن شما از دنیای واقعی و بیرونی جداست. خب قرار شد به افکارتان فقط نگاه کنید اما در بالای پل چه کاری باید انجام دهید؟ در ابتدا نمی خواهم تصمیمات مهم بگیرید ولی راه حل مشکل شما این است که وقتی معنای استعاره را خوب متوجه شدید و تا حدی توانستید افکار و احساساتتان را فقط به عنوان یک فکر بدانید (البته این قسمت نیاز به تمرین زیاد دارد) حالا نوبت آن است که به کارهای بالای پل بپردازید و بهترین راهکار مسئله ی شما این است که با پزشکتان مشورت کنید، و از کارهای کوچکی که می توانید انجام دهید شروع کنید، کتاب بخوانید و حتی فکری در مورد روابطتتان بکنید، اگر نمی توانید در بیرون به سر ببرید می توانید از دوستانتان بخواهید به منزلتان بیایند یا از تلفن و ایمیل استفاده کنید. فکرهای زیادی سراغتان می آید، اذیت هم می شوید، ولی این فکرها مثل واگن های قطارند از دور می آیند نزدیک میشوند، سر و صدا می کنند اذیت می کنند، شما را مردد می سازند، امااگر کارشان نداشته باشید، خودشان هم می روند. بعد از موفقیت در این مرحله سراغ تصمیم های مهم تر بروید. اگر توانستید ذهنتان را به مثابه ی واگن های قطار در حال حرکت مشاهده کنید، می توانید تجربیات این هفته تان را مجددا با سایت مکاتبه کنید، و با ذکر نام مشاور، قدم به قدم مشکلتان را پیگیری کنید تا بتوانید با وجود این مشکل زندگی راحت تری داشته باشید.