پرسش :
آيا پيامبر اسلام حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از خداوند درخواست تعيين جانشين کرده است يا خير؟ اگر چنين درخواستي شده خداوند چه پاسخ داده است؟ آدرس و کلام خداوند را ذکر فرمائيد.
شرح پرسش :
پاسخ :
خداوند متعال به موسي ـ عليه السلام ـ خطاب فرمود: «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ـ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ـ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ـ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي ـ يَفْقَهُوا قَوْلِي ـ وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي ـ هَارُونَ أَخِي ـ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ـ وَأَشْرِکهُ فِي أَمْرِي ـ کيْ نُسَبِّحَک کثِيرًا ـ وَنَذْکرَک کثِيرًا ـ إِنَّک کنتَ بِنَا بَصِيرًا ـ قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَک يَا مُوسَي»[1] برو به سوي فرعون، زيرا که او در کفر و عناد طغيان کرده است. (موسى) گفت: «پروردگارا! سينهام را گشاده كن و كارم را برايم آسان گردان! و گره از زبانم بگشاى تا سخنان مرا بفهمند و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ... برادرم هارون را با او پشتم را محكم كن و او را در كارم شريك ساز تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى. خداوند فرمود: «اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد.
ما عين اين جريان حضرت موسي و انابه او را به سوي خدا، و دعاي او را براي استخلاف حضرت هارون و برآورده شدن حاجت او را به نصب هارون برادرش به مقام خلافت و وزارت، درباره حضرت رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و انابه او را به سوي خدا و دعاي او را براي استخلاف و جانشيني حضرت علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ ، و بر آورده شدن حاجت او را به نصب آن حضرت به مقام خلافت و وزارت و ولايت و وصايت مي يابيم:
سيّد بن طاوس دعاي رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را براي استخلاف امير المومنين، در شأن نزول آيه شريفه: «انما وليکم الله و رسوله ...» از ثعلبي در تفسيرش با چندين طريق نقل مي کند که از جمله آنها روايتي است که: ابو الحسن محمد بن قاسم فقيه مرا خبر داد از عبدالله بن احمد شعراني از ابو علي احمد بن رزين از مظفر بن حسن انصاري از سري بن علي وراق از يحيي بن عبدالحميد جماني از قيس بن ربيع از اعمش از عباية بن ربعي که گفت: روزي عبدالله بن عباس کنار زمزم نشسته و براي مردم حديث مي کرد و مرتب مي گفت: قال رسول الله، قال رسول الله، تا اينکه مرد عمّامه به سري که با عمامه اش صورتش را پوشانيده بود نزديک آمد و هر دفعه که ابن عباس مي گويد قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و حديث اش را مي خواند، او نيز مي گفت: قال رسول الله و حديثي مي گفت، ابن عباس پرسيد تو را بخدا سوگند بگو کيستي؟ ابن ربعي مي گويد: ديدم عمامه را از صورت خود کنار زد و گفت: اي مردم هر کس مرا مي شناسد که هيچ، و هر کس مرا نمي شناسد بداند که من جندب بن جناده بدري ابوذر غفاري هستم؛ با اين دو چشمم ديدم و اگر دروغ بگويم هر دو را کور کند، شنيدم که فرمود: «عليّ قائد البررة و قاتل الکفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله» علي پيشواي نيکان است، علي کشنده کافران است. علي کسي است که ياورش را خداوند ياري مي دهد و دشمنش را خدا خذلان مي دهد.
هان اي مردم بدانيد که روزي از روزها با رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نماز ظهر مي خواندم، سائلي در مسجد از مردم چيزي سئوال کرد و کسي به وي چيزي نداد، سائل دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدايا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو سئوال کردم و کسي به من چيزي نداد، در همين حال که او شکوه مي کرد علي ـ عليه السلام ـ در رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره به سائل کرد، سائل نزديک رفته و انگشتر را از انگشت آن جناب بيرون آورد، اين را هم بگويم که علي ـ عليه السلام ـ همواره انگشتر را در آن انگشت مي کرد.
باري رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ناظر تمام اين جريانات بود و لذا وقتي نمازش تمام شد سر به سوي آسمان بلند نمود و عرض کرد: بارالها موسي از تو خواست تا شرح صدرش دهي و کارهايش را آسان سازي، و گره از زبانش بگشائي تا مردم گفتارش را بفهمند، و نيز درخواست کرد هارون را که برادرش بود وزير و ياورش قرار دهي و با وي پشتش را محکم نموده و او را در کارها و مأموريت هايش شريک سازي، و تو در قرآن ناطقت پاسخش را چنين داده: «به زودي به وسيله برادرت تو را در کار نبوت کمک مي دهيم و براي شما نسبت به آيات خود سلطنتي قرار مي دهيم تا به شما دست نيابند».
بارالها من محمد، نبي و صفيّ توأم، بارالها مرا هم شرح صدر ارزاني بدار و کار مرا نيز آسان بساز و از اهل بيتم علي را وزيرم قرار بده و به اين وسيله پشتم را محکم کن. آنگاه ابوذر گفت: رسول الله هنوز دعايش در زبان بود که جبرئيل از ناحيه خداي جليل به حضورش آمد و عرض کرد: اي محمّد بخوان. پرسيد: چه بخوانم؟ ابوذر مي گويد: جبرئيل گفت اين آيه را بخوان:[2] «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»[3] جز اين نيست که ولي (و سرپرست) شما خداست و رسول او و آنان که ايمان آورده از همان ايمان آورندگاني که اقامه نماز و اداي زکات مي کنند در حالي که در رکوع نمازند.
اين حديث با الفاظ و مضامين گوناگوني نقل شده است که آنچه از ابوذر غفاري رضوان الله عليه نقل کرديم مفصّل ترين و کامل ترين آن مي باشد.
سليم بن قيس از مقداد بن اسود در پاسخ سئوالي که سليم در باره علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ از او نموده بود، روايت مي کند که او گفت: ما با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به سفر مي رفتيم، ... و علي ـ عليه السلام ـ خدمت رسول خدا را مي کرد و رسول خدا غير از علي خادمي نداشت، تا اينکه مي گويد: شب ها رسول خدا بر مي خواست و در دل شب نماز مي گذارد. يک شب تب شديدي براي علي پيدا شد به طوري که نگذاشت تا صبح بخوابد، و رسول خدا هم به جهت بيداري علي، در آن شب نخوابيد، و تا به صبح بيدار بود، و رسول خدا در آن شب گاهي نماز مي خواند و گاهي به نزد علي ـ عليه السلام ـ مي آمد، و او را دلداري و آرامش مي داد و به او نگاه مي کرد. تا آنکه سپيده صبح دميد، و چون با اصحاب خود نماز صبح را به جاي آورد، عرضه داشت: «اللّهم اشف عليا و عافه فانّه قد اسهرني ممّا به من الوجع» بار پروردگارا علي را شفا عنايت کن و به او عافيت مرحمت بفرما، چون از شدّت دردي که داشت، نگذاشت من بخوابم و تا صبح بيدار بودم. علي ـ عليه السلام ـ بعد از دعاي رسول الله حالش چنان خوب شد که گوئي گرهي را از ريسمان باز کردند. و پس از اين، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به او فرمود: «بشارت باد بر تو اي برادر من» و تمام اصحاب گرداگرد پيامبر اين سخن را مي شنيدند. علي ـ عليه السلام ـ گفت: اي پيغمبر خدا، خداوند تو را بشارت به خير دهد و مرا فداي تو گرداند. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: من از خداوند چيزي را نخواسته ام مگر آن که به من عطا کرده است، و من چيزي را براي خودم نخواسته ام مگر آن که مثل آن را براي تو خواسته ام. من از خداوند خواسته ام که تو را وصي من، و وارث من، و مخزن علم من قرار دهد و اين خواهش را پذيرفته است. و من از خداوند خواسته ام که منزلت و نسبت تو را با من همانند منزلت و نسبت هارون به موسي گرداند، و پشت مرا به تو محکم کند و تو را در امر رسالت من شريک گرداند، خداوند خواهش مرا پذيرفته است، مگر نبوت تو را، زيرا که من خاتم النبيين هستم، و پس از من خداوند پيامبري نمي فرستد. من هم به عنايت خداوندي به تمام کمالات از وصايت و اخوت و وراثت و وزارت و خلافت و ولايتي که به تو عنايت فرمود، و از دادن خصوص مقام نبوت، خودداري کرد، راضي شدم.[4]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ امام شناسي، علامّه طهراني، ج10، قسمت اول.
2ـ ترجمه تفسير الميزان، ج6.
3ـ کتاب سليم بن قيس.
پی نوشتها:
[1]. طه / 24 تا 36.
[2]. طرائف، ابن طاوس، طبع قم، سال 1400ق، ص47، 48، ح40؛ ترجمه الميزان، ج6، ص28.
[3]. المائده / 55.
[4]. کتاب سليم بن قيس هلالي، کوفي، ص221 و 222؛ کنز العّمال، ج15، ص150.
منبع: اندیشه قم
خداوند متعال به موسي ـ عليه السلام ـ خطاب فرمود: «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ـ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ـ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ـ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي ـ يَفْقَهُوا قَوْلِي ـ وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي ـ هَارُونَ أَخِي ـ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ـ وَأَشْرِکهُ فِي أَمْرِي ـ کيْ نُسَبِّحَک کثِيرًا ـ وَنَذْکرَک کثِيرًا ـ إِنَّک کنتَ بِنَا بَصِيرًا ـ قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَک يَا مُوسَي»[1] برو به سوي فرعون، زيرا که او در کفر و عناد طغيان کرده است. (موسى) گفت: «پروردگارا! سينهام را گشاده كن و كارم را برايم آسان گردان! و گره از زبانم بگشاى تا سخنان مرا بفهمند و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ... برادرم هارون را با او پشتم را محكم كن و او را در كارم شريك ساز تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى. خداوند فرمود: «اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد.
ما عين اين جريان حضرت موسي و انابه او را به سوي خدا، و دعاي او را براي استخلاف حضرت هارون و برآورده شدن حاجت او را به نصب هارون برادرش به مقام خلافت و وزارت، درباره حضرت رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و انابه او را به سوي خدا و دعاي او را براي استخلاف و جانشيني حضرت علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ ، و بر آورده شدن حاجت او را به نصب آن حضرت به مقام خلافت و وزارت و ولايت و وصايت مي يابيم:
سيّد بن طاوس دعاي رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را براي استخلاف امير المومنين، در شأن نزول آيه شريفه: «انما وليکم الله و رسوله ...» از ثعلبي در تفسيرش با چندين طريق نقل مي کند که از جمله آنها روايتي است که: ابو الحسن محمد بن قاسم فقيه مرا خبر داد از عبدالله بن احمد شعراني از ابو علي احمد بن رزين از مظفر بن حسن انصاري از سري بن علي وراق از يحيي بن عبدالحميد جماني از قيس بن ربيع از اعمش از عباية بن ربعي که گفت: روزي عبدالله بن عباس کنار زمزم نشسته و براي مردم حديث مي کرد و مرتب مي گفت: قال رسول الله، قال رسول الله، تا اينکه مرد عمّامه به سري که با عمامه اش صورتش را پوشانيده بود نزديک آمد و هر دفعه که ابن عباس مي گويد قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و حديث اش را مي خواند، او نيز مي گفت: قال رسول الله و حديثي مي گفت، ابن عباس پرسيد تو را بخدا سوگند بگو کيستي؟ ابن ربعي مي گويد: ديدم عمامه را از صورت خود کنار زد و گفت: اي مردم هر کس مرا مي شناسد که هيچ، و هر کس مرا نمي شناسد بداند که من جندب بن جناده بدري ابوذر غفاري هستم؛ با اين دو چشمم ديدم و اگر دروغ بگويم هر دو را کور کند، شنيدم که فرمود: «عليّ قائد البررة و قاتل الکفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله» علي پيشواي نيکان است، علي کشنده کافران است. علي کسي است که ياورش را خداوند ياري مي دهد و دشمنش را خدا خذلان مي دهد.
هان اي مردم بدانيد که روزي از روزها با رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نماز ظهر مي خواندم، سائلي در مسجد از مردم چيزي سئوال کرد و کسي به وي چيزي نداد، سائل دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدايا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو سئوال کردم و کسي به من چيزي نداد، در همين حال که او شکوه مي کرد علي ـ عليه السلام ـ در رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره به سائل کرد، سائل نزديک رفته و انگشتر را از انگشت آن جناب بيرون آورد، اين را هم بگويم که علي ـ عليه السلام ـ همواره انگشتر را در آن انگشت مي کرد.
باري رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ناظر تمام اين جريانات بود و لذا وقتي نمازش تمام شد سر به سوي آسمان بلند نمود و عرض کرد: بارالها موسي از تو خواست تا شرح صدرش دهي و کارهايش را آسان سازي، و گره از زبانش بگشائي تا مردم گفتارش را بفهمند، و نيز درخواست کرد هارون را که برادرش بود وزير و ياورش قرار دهي و با وي پشتش را محکم نموده و او را در کارها و مأموريت هايش شريک سازي، و تو در قرآن ناطقت پاسخش را چنين داده: «به زودي به وسيله برادرت تو را در کار نبوت کمک مي دهيم و براي شما نسبت به آيات خود سلطنتي قرار مي دهيم تا به شما دست نيابند».
بارالها من محمد، نبي و صفيّ توأم، بارالها مرا هم شرح صدر ارزاني بدار و کار مرا نيز آسان بساز و از اهل بيتم علي را وزيرم قرار بده و به اين وسيله پشتم را محکم کن. آنگاه ابوذر گفت: رسول الله هنوز دعايش در زبان بود که جبرئيل از ناحيه خداي جليل به حضورش آمد و عرض کرد: اي محمّد بخوان. پرسيد: چه بخوانم؟ ابوذر مي گويد: جبرئيل گفت اين آيه را بخوان:[2] «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ»[3] جز اين نيست که ولي (و سرپرست) شما خداست و رسول او و آنان که ايمان آورده از همان ايمان آورندگاني که اقامه نماز و اداي زکات مي کنند در حالي که در رکوع نمازند.
اين حديث با الفاظ و مضامين گوناگوني نقل شده است که آنچه از ابوذر غفاري رضوان الله عليه نقل کرديم مفصّل ترين و کامل ترين آن مي باشد.
سليم بن قيس از مقداد بن اسود در پاسخ سئوالي که سليم در باره علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ از او نموده بود، روايت مي کند که او گفت: ما با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به سفر مي رفتيم، ... و علي ـ عليه السلام ـ خدمت رسول خدا را مي کرد و رسول خدا غير از علي خادمي نداشت، تا اينکه مي گويد: شب ها رسول خدا بر مي خواست و در دل شب نماز مي گذارد. يک شب تب شديدي براي علي پيدا شد به طوري که نگذاشت تا صبح بخوابد، و رسول خدا هم به جهت بيداري علي، در آن شب نخوابيد، و تا به صبح بيدار بود، و رسول خدا در آن شب گاهي نماز مي خواند و گاهي به نزد علي ـ عليه السلام ـ مي آمد، و او را دلداري و آرامش مي داد و به او نگاه مي کرد. تا آنکه سپيده صبح دميد، و چون با اصحاب خود نماز صبح را به جاي آورد، عرضه داشت: «اللّهم اشف عليا و عافه فانّه قد اسهرني ممّا به من الوجع» بار پروردگارا علي را شفا عنايت کن و به او عافيت مرحمت بفرما، چون از شدّت دردي که داشت، نگذاشت من بخوابم و تا صبح بيدار بودم. علي ـ عليه السلام ـ بعد از دعاي رسول الله حالش چنان خوب شد که گوئي گرهي را از ريسمان باز کردند. و پس از اين، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به او فرمود: «بشارت باد بر تو اي برادر من» و تمام اصحاب گرداگرد پيامبر اين سخن را مي شنيدند. علي ـ عليه السلام ـ گفت: اي پيغمبر خدا، خداوند تو را بشارت به خير دهد و مرا فداي تو گرداند. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: من از خداوند چيزي را نخواسته ام مگر آن که به من عطا کرده است، و من چيزي را براي خودم نخواسته ام مگر آن که مثل آن را براي تو خواسته ام. من از خداوند خواسته ام که تو را وصي من، و وارث من، و مخزن علم من قرار دهد و اين خواهش را پذيرفته است. و من از خداوند خواسته ام که منزلت و نسبت تو را با من همانند منزلت و نسبت هارون به موسي گرداند، و پشت مرا به تو محکم کند و تو را در امر رسالت من شريک گرداند، خداوند خواهش مرا پذيرفته است، مگر نبوت تو را، زيرا که من خاتم النبيين هستم، و پس از من خداوند پيامبري نمي فرستد. من هم به عنايت خداوندي به تمام کمالات از وصايت و اخوت و وراثت و وزارت و خلافت و ولايتي که به تو عنايت فرمود، و از دادن خصوص مقام نبوت، خودداري کرد، راضي شدم.[4]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ امام شناسي، علامّه طهراني، ج10، قسمت اول.
2ـ ترجمه تفسير الميزان، ج6.
3ـ کتاب سليم بن قيس.
پی نوشتها:
[1]. طه / 24 تا 36.
[2]. طرائف، ابن طاوس، طبع قم، سال 1400ق، ص47، 48، ح40؛ ترجمه الميزان، ج6، ص28.
[3]. المائده / 55.
[4]. کتاب سليم بن قيس هلالي، کوفي، ص221 و 222؛ کنز العّمال، ج15، ص150.
منبع: اندیشه قم
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}