پرسش :

همه‌ مورخان براین نظرند رسول خدا برای خود در غدیر خم خلیفه معین نکرده و ابوبکر را از لحاظ بزرگی سن به مسجد فرستاده و بعد از رحلت رسول مهاجرین و انصار به همین لحاظ او را به خلافت برگزیدند.؟


شرح پرسش :
پاسخ :
1- این نظر خلاف سیره رسول خدا (ص) است چرا که همه‌ی مورخان گزارش کرده اند رسول خدا(ص)زمانی که برای چند صباحی ازمدینه خارج می شدند -در حالی که زنده بود- کسی را جانشین خود برمی گزیدند تا امور مردم راساماندهی کند.مانند:
امير مؤمنان علي بن ابي‌طالب(ع)[1]، سعد بن عباده[2]، سعد بن معاذ[3]، زيد بن حارثه[4]، ابوسعد بن عبدالاسد[5]، ابوذر غفاري[6]، عبدالله بن رواحه[7]، ابورهم كلثوم بن حصين غفاري[8]، ابن ام مکتوم[9]، ابولبابه بن عبدالمنذر[10]، سباع بن عرفطه[11].
حال با چنین وضعی که رسول خدا(ص) حاضر نبودند برای مدت کوتاه مدینه بی سرپرست نماند چگونه برای همیشه امت را بدون حاکم گذاشت ؟ این خلاف سیره رسول خداست .
2- همان طور که در منابع اهل سنت گزارش شده رسول خدا(ص)در روزهای آخر عمر فرمودند: «بگذاريد برايتان نوشته‌ای بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد.»اما عمر مانع شد.
3- پیامبران الهی(ع) پس از خود جانشینی داشتند و به طور قطع پیامبر اسلام(ص) نیز از این خصوصیّت مستثنا نیست.
آدم عليه السلام يازده روز پيش از مرگ بيمار شد و به پسر خود شيث وصيت كرد.[12]
شیث نیز به فرزندش انوش وصیت کرد.[13] انوش نیز به فرزندش قینان و او به فرزندش مهلائیل و او به فرزندش یَرد و او به فرزندش ادریس واو نیز به فرزندش متوشلخ، و او به فرزندش لمک وصیت نمود. [14]
این وصیت ها تنها به ارث و تقسیم مال یا مراعات اهل بیت محدود نبوده است ،خصوصاً اینکه اهل سنت معتقدند که انبیا از خود مالی به ارث نمی گذاشته اند، بلکه سفارش درمورد هدایت و رهبری جامعه و حفظ شرع و شریعت نیز بوده است.
سلمان فارسی از رسول خدا(ص)پرسید: ای رسول خدا! برای هر پیامبری وصیّی است، وصیّ شما کیست؟ پيامبر ص در پاسخ من، سكوت كرد. بعداً چون مرا ديد، فرمود:" اى سلمان!".من با سرعت گفتم: بله.فرمود:" مى‏دانى وصىّ موسى كه بود؟" گفتم: آرى؛ يوشع بن نون. فرمود:" چرا؟" گفتم: زيرا او داناترينِ ايشان بود فرمود:" وصى و رازدان من و بهترين كسى كه پس از خود به يادگار مى‏گذارم كه به وعده من تحقّق مى‏بخشد و قرضم را مى‏پردازد، على بن ابى طالب است".[15]
سلمان گفت :به رسول خدا(ص) گفتم :هماناخداوند هیچ پیامبری را مبعوث نمی کند مگر این که جانشینش را به وی مشخص می کند ،آیا خداوند برای شما هم مشخص کرده است؟ فرمودند:بله، علي بن أبي طالب ...
عن ابن بريدة عن أبيه قال قال النبي ( صلى الله عليه وسلم ) لكل نبي وصي ووارث وإن عليا وصيي ووارثي[16]
رسول خدا(ص) فرمودند: برای هر پیامبری وصی و وارث است، و همانا علیّ وصی و وارث من است.
4- ملاک قرار دادن سن بازگشت به دوران جاهلیت اعراب است که ریاست قبیله براساس شیخوخیت وبزرگی سن است ، درحالی که اسلام تقوی وپرهیزکاری را ملاک برتری می داند. ضمنا اگر ملاک بزرگی سن مطرح است ابو قحافه پدر ابوبکر که از او مسن تر بود!
5-وقتی ابوبکر وعمر خودشان اعتراف کردند انتخاب روز سقیفه «فلته» ناگهانی وکودتا بوده است چگونه می توان گفت پیامبر به خاطر بزرگی سن اورا انتخاب کرد [17]. علاوه براین درمیان صحابه ازنظر سنی بزرگتر از ابی بکر زیاد بود ؛ خطب عمر الناس يوما، فقال: إن بيعة أبى بكر كانت فلتة ...[18]
«فلته» یعنی ناگهانی ،کاری که از روی تدبر نباشد،کار بی پایه و اساس.
6- پدر ابی بکر به او نوشت که اگر ملاک انتخاب تو سن بود من که از تو بزرگ تر هستم .
ابن ابي الحديد در شرح نهج‌البلاغه اين طور آورده است «ابوقحافه در فتح مكه اسلام آورده و چند ماه پس از مرگ پسر خويش ابوبكر در سال سيزدهم هجري به سن نود و سه سالگي از دنيا رفت در روزي كه ابوبكر به خلافت نشست چون خبر به ابوقحافه رسيد اين آيه را تلاوت كرد «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء» پس گفت وي را با كدام امتياز بدين امر انتخاب كردند گفتند: بدين جهت كه وي از ديگر افراد صحابه بزرگسال‌تر است ابوقحافه گفت: اگر ملاك اين امر باشد من از او بزرگسال‌تر هستم.[19]
مرحوم طبرسي در احتجاج در روايتي آورده است كه بعد از اين‌كه پيامبر بزرگ اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ از دنيا رفت و مردم ابوبكر را به خلافت برگزيدند ابوبكر نامه‌اي به پدرش بدين مضمون نوشت: تمامي قوم به خلافت من راضي شدند و مرا به امارت و خلافت برگزيدند تو نزد من بيا تا به تو نيكوئي بسيار كنم.» چون نامه ابوبكر به پدرش رسيد ابوقحافه از روي خشم و ناراحتي به آورنده نامه ابوبكر گفت چرا علي ـ عليه‌السّلام ـ را از خلافت منع كرديد در حالي كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به امر خداوند حضرت علي ـ عليه‌السّلام ـ را به خلافت برگزيده بود چرا ابوبكر و انصار و مهاجرين خلاف حكم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ عمل كردند. آورنده نامه ابوبكر گفت: به خاطر اين‌كه سن علي ـ عليه‌السّلام ـ كم بود و هم‌چنين او عده‌اي از بزرگان قريش را به قتل رسانده بود و ابوبكر از علي بزرگتر بود لذا جميع قوم او را به خلافت برگزيدند. ابوقحافه گفت: اگر چنانچه بزرگي سن ملاك امر خلافت است پس من نسبت به ابوبكر بزرگسال‌ترم. ابوقحافه در ادامه گفت: خداي بزرگ شاهد است كه اين مردم بر علي وصي رسول خدا ظلم كردند در حالي كه پيامبر به حكم خداوند براي ولايت علي از مردم بيعت گرفته بود. و تمامي ماها را تأكيد كرد كه از علي ـ عليه‌السّلام ـ اطاعت كنيم. آنگاه ابوقحافه نامه‌اي بدين مضمون به پسرش ابوبكر نوشت: پسرم نامه‌ات بدستم رسيد و چون آن را مطالعه كردم آن را مانند نامه احمقان و نامه ديوانگان ديدم و سراسر نامه تو ضد و نقيض است زيرا در جايي گفته بودي كه من خليفه پيامبر هستم و در جايي گفته بودي كه مردم مرا به خلافت برگزيدند. اين را بدان كه در كاري كه براي تو ظاهر و آشكار است در آن داخل نشو كه راه خروجي براي تو نيست و در دنيا و آخرت دچار ندامت و ضررخواهي گشت و بترس از عواقب آن در قيامت و نفس خود را ملامت كن و از آن بازدار. از تو مي‌خواهم كه اين كار را به صاحبش واگذار كن و خود را در روز قيامت شرمنده مكن كه سياهروئي تو در نزد خداوند بسيار است و ترك اين امر در امروز راحت‌تر است از روز قيامت.»[20]
7- طبق گزارش طبری قبل از ماجرای سقیفه، ابوبکر خلیفه شمرده شد:
انصار زير سايبان بنى ساعده فراهم آمده‏اند كه با يكى از خودشان بيعت كنند و مى‏گويند: يك امير از ما و يك امير از قريش. گويد: ابو بكر و عمر سوى آنها رفتند و همديگر را مى‏كشيدند تا آنجا رسيدند.
عمر خواست سخن آغاز كند، ابو بكر او را از سخن منع كرد و عمر گفت: در يك روز دو بار نافرمانى خليفه پيمبر خدا نمى‏كنم. [21]
عجبا! هنوز يك نفر با ابی بكر بيعت نكرده است ، هنوز حاضرين در حال مشورت در مورد رهبرى سعد بن عباده مى باشند، تازه ابی بكر مى خواهد انصار را قانع سازد، که عمر وى را خليفه پيامبر (ص) مى خواند.
8- درتاریخ هم علاوه براین که اکثرمورخین به حدیث غدیر پرداخته اند ،گزارش هایی دیگر هم آورده اند،
برای نمونه نامه معاویه به پسر ابی بکر چنین است :
«ما از همان روزگار که پدرت زنده بود، فضل و مقام پسر ابوطالب را می‌شناختیم و رعایت حق او را لازم می‌دانستیم، لیکن هنگامی که پیغمبر اکرم درگذشت، پدر تو و فاروقش، نخستین کسانی بودند که حق علی را گرفتند و در امر او مخالفت کردند و در این کار با هم اتفاق و اتحاد داشتند… و اگر نبود آنچه پدرت پیش از این انجام داد، ما با علی‌ بن ابی طالب مخالفت نمی‌کردیم و این امر را به او تسلیم می‌نمودیم، لیکن دیدیم پدرت این کار نسبت به او انجام داد ما هم به همان روش رفتیم…»[22]
نیز زمانی که رسول خدا(ص) قبیله بنی عامر بن صعصعه را به اسلام دعوت کردند ،یکی از آنان گفت:
«اگر ما پيرو تو شويم و خداوند تورا بر مخالفانت چيره كند آيااین«امر» پس از تو ازآن ما خواهد بود؟» رسول خدا(ص) پاسخ دادند:« الأمر الى الله يضعه حيث يشاء» «اين امر به دست خداست كه آن را هر كجا که بخواهد قرار می دهد.»[23]
بدین ترتیب باید گفت برخی قبایل مانند بنی عامر ازهمان دوران بعثت دراندیشه جانشینی رسول خدا(ص)بوده اند. دراین صورت چگونه ممکن است درطول دوره ده ساله هجرت، هیچ کس در این باره سوالی نکرده ویا آن حضرت(ص) چیزی نفرموده باشد؟[24] علاوه دراینجا نه تنها رسول خدا(ص) مسئله جانشینی خودرا رد نکردند بلکه آن را یک امر الهی نسبت دادند.
همچنین زمانی که مردم جهت بیعت با ابی بکر گردآمده بودند، ابی سفیان خطاب به امام علی (ع)گفت :دستت را بده تا با توبیعت کنم .[25]
هرچند امام علی (ع)او را طرد کردند چرا که از این کار نیت نادرستی داشت. از این واقعه تاریخی معلوم می شود که درغدیرخم مسئله امامت ورهبری امیر مومنان علی(ع) مطرح بود که ابی سفیان درآن برهه از زمان هم آن را مطرح کرد.
مسعودی درکتابش چنین آورده: « هنگامی که در روز سقيفه با ابو بكر بيعت شد و روز سه‏شنبه نيز دوباره از توده مردم براى او بيعت گرفتند على آمد و گفت: کار ما را تباه کردی و با ما مشورت نکردی و حق ما را نگه نداشتى ابوبکر گفت: آری ولکن از بروز فتنه ترسیدم!» [26]
ناگفته روشن است که سخن ابوبکر بهانه ای بیش نیست، واقعیت آن است که اگر با مولی بیعت می شد فتنه زدایی صورت می گرفت. زیرا این علی بود که فتنه شناس بود ،رد کردن فتنه ابوسفیان نمونه ای از فتنه شناسی علی (ع) است.
ابن قتيبة دينوری درباره خوددارى على(ع) از بيعت با ابوبكرمی نویسد:
ابو عبيده به على گفت: پسر عمو، تو كم سن و سال هستى و آنان بزرگان قوم تواند. تو تجربه آنان را ندارى، به اندازه آنان نيز كارها را نمى‏شناسى. ابو بكر در كار خلافت از تو نيرومندتر است و كارها را همه جانبه در نظر مى‏گيرد، بنا بر اين خلافت را به او بسپار، زيرا تو اگر زنده بمانى و عمرى يابى، براى كار خلافت خلق شده‏اى، و سزاوار در دست گرفتن كار خلافت هستى. تو با ويژگى‏هايى همچون دانش و آگاهى و فهم و نيز سابقه در دين اسلام و دامادى پيامبر (ص) بر همه آنان برترى.
على گفت: اى گروه مهاجران، خدا را در نظر آوريد، خلافت و زمامدارى محمد (ص) را از خانه او خارج نكنيد، و در خانه‏هاى خود جاى ندهيد، اهل و خاندان او را از مقامشان باز نداريد. اى مهاجران، سوگند به خدا، ما سزاوارترين مردم نسبت به كار خلافتيم، ما اهل بيت هستيم، خواننده كتاب خدا كه آن را از روى فهم و بينش مى‏خواند از خاندان ماست. ما آگاه به سنت رسول خدا (ص)، آشنا به كار مردم، باز دارنده مردم از بدى، قسمت كننده بيت المال به طور مساوى در ميان مردم هستيم. پس پيروى هواى نفس نكنيد تا گمراه نشويد كه در اين صورت از حق فاصله بيش‏ترى مى‏گيريد.
بشير به سعد انصارى در پاسخ على گفت: اگر اين سخنان را كه اكنون مى‏شنويم قبلا از تو شنيده بوديم، حتى دو نفر نيز با تو به مخالفت بر نمى‏خاستند.على، شبانه فاطمه دختر پيامبر (ص) را بر چهارپايى سوار مى‏كرد و به مجالس انصار مى‏رفت و از آنان كمك و يارى مى‏خواست.انصار در پاسخ مى‏گفتند: دختر پيامبر (ص)، بيعت ما با اين مرد به پايان رسيده است، اگر همسر تو قبل از ابوبكر نزد ما مى‏آمد، ما با ابوبكر بيعت نمى‏كرديم.على در پاسخ آنان مى‏گفت: آيا شما مى‏خواستيد من پيامبر (ص) را كه رحلت كرده بود رها مى‏كردم و براى به دست آوردن خلافت به جنگ و ستيز مى‏پرداختم.فاطمه به انصار گفت: ابوالحسن آنچه سزاوار بود انجام داد، و شما نيز كارى كرديد كه خداوند آن را حساب خواهد كرد. .[27]
از این که ابوعبيده می گوید:« فسلّم لأبي بكر هذا الأمر؛ بنا بر اين خلافت را به او بسپار» معلوم می شود که جریان غدیرخم درباره جانشینی ورهبری حضرت علی(ع) بود و امامت ورهبری امت اسلام ،حق امیرمومنان علی(ع)بود ،که ابو عبيده از حضرت علی(ع) واگذاری آن را به ابوبکر خواستار بود.(ضمن این که ابو عبيده باز از دیدگاه جاهلیت مساله کمی سن وسال رامطرح کردنه از دیدگاه اسلام که رسول خدا(ص) بیست وسه سال برای آن تلاش وکوشش بسیار کردند یعنی تقوی وپرهیزکاری ؛که خود ابو عبيده هم اعتراف دارد که در این مورد هم حضرت علی(ع) از همه برتر است. )
دراین باره ابن عبد البرهم در«الاستیعاب» چنین گزارش نموده است :
بعد از رحلت پيامبر گفتيم كه اولياي پيامبر ما هستيم و در ولايت كسي با ما به منازعه نمي پردازد و لكن قوم ما ابا كردند و ديگران را براي خلافت معين كردند . [28]
«هنگامى كه عمر به اميرمؤمنان علی (ع)گفت دست از تو برنمی دارم مگر این که با ابوبکر بیعت کنی. ، حضرت فرمودند: «احلب يا عمر حلباً لك شطره ، اشدد له اليوم أمره ليرد عليك غداً»[29]
ای عمر از پستان خلافت تا مى‏توانى شير بدوش كه سهم تو محفوظ است ، و كار حكومت ابوبكر را محكم ساز كه روزى به تو باز خواهد گرداند».
با توجه به این روند انتخاب در سقیفه که بیشتر به یک کودتای نظامی شباهت دارد تا انتخاب از روی سن نمی توان گفت که پیامبر به خاطر سن ابی بکر اورا به مسجد فرستاد ومردم با تمسک به این توجه پیامبر به او تمایل پیدا کرده واورا انتخاب نمودند ؛ به علاوه پیامبر برخی از جوانان ازجمله عتاب بن اسید [30]و اسامه وپدرش زید را برای حکمرانی واستانداری وفرماندهی نظامی انتخاب کرد[31] لذا به هیچ وجه نمی توان گفت داشتن سن زیاد از نظر پیامبر معیار بوده است تا مردم نیز به آن تمسک جسته ودر سقیفه او را انتخاب کنند؛ اتفاقا پیامبر در باره جوانان توجه وبه آنان توصیه کرده است ؛[32]

پی نوشتها:
[1]- احمد بن ابي‌يعقوب، المعروف باليعقوبي، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، بي‌تا، ج 2، ص 67.
[2]- ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 5.
[3]- همان.
[4]- همان، ص 6.
[5]- همان.
[6]- واقدي، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1409/1989، چاپ سوم، ج 2، ص 637.
[7]- همان، ج 1، ص 384.
[8]- ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 399؛ ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 92.
[9]- واقدي، پيشين، ج ، ص 183، 371، 469؛ ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 23، 27، 28، 38.
[10]- واقدي، همان، ج 1، ص 180 و 182؛ ابن سعد، پيشين، ج 2، ص 22.
[11]- واقدي، همان، ج 2، ص 636؛ ابن سعد، همان، ج 2، ص 48.
[12]- طبری،پیشین، ج‏1،ص:158
[13]- همان،ج‏1،163
[14]- همان،ج‏1،164
[15]- الطبرانی، المعجم الكبير،تحقيق: حمدي عبد المجيد السلفي، دار إحياء التراث العربي ،1405- 1985،چاپ دوم، ج 6، ص 221؛ وبااندکی تغییر درعبارت :أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني ،مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) ، جمعه ورتبه وقدم له : عبد الرزاق محمد حسين حرز الدين،قم، دار الحديث ،1424 - 1382ش،چاپ دوم، صص104-103
[16]- ابن عساكر ،پیشین،ج 42 ، ص 392 ؛ القندوزي ،پیشین،ج 1 ،ص 235 ؛ ابن الجوزي ،الموضوعات ، تحقيق : عبد الرحمن محمد عثمان، المدينة المنورة، المكتبة السلفية ،1386 - 1966 ،چاپ اول، ج 1 ،صص 377 - 376 ؛ عبد الله بن عدي ، الكامل ، تدقيق : يحيى مختار غزاوي بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع ،محرم 1409 - 1988 م،چاپ سوم،ج 4 ، ص 14
[17]- البلاذری،پیشین، ج‏2،صص274-273؛ ابن ابي الحديد،پیشین،ج2،ص50. خطب أبو بكر حين بويع و استخلف، فقال: …ألا و إنى قد وليتكم و لست بخيركم. ألا و قد كانت بيعتي فلتة و ذلك أنى خشيت فتنة»
[18]- البلاذری،پیشین، ج‏2،ص:263 ؛
[19]- ابن ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 222.
[20]- طبرسي، احتجاج، ترجمه نظام‌الدين احمد غفاري مازندراني، چاپخانه مهر استوار قم، ج 1، صص 367ـ366ـ365.
[21]- هاتيك الانصار قد اجتمعت في ظله بنى ساعده، يبايعون رجلا منهم، يقولون: منا امير و من قريش امير، قال: فانطلق ابو بكر و عمر يتقاودان حتى أتياهم، فاراد عمر ان يتكلم، فنهاه ابو بكر، فقال:لا اعصى خليفه النبي ص في يوم مرتين. الطیری،پیشین،ج3،ص203
[22]- أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (مسعودی)، مروج الذهب و معادن الجوهر،تحقيق :اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409، ج‏3،صص13-12؛اما بلاذری پایان نامه را چنین آورده:.. و لو لا ما سبقنا إليه أبوك و انه لم يره موضعا للأمر، ما خالفنا علي بن أبي طالب و لسلمنا إليه، و لكنا رأينا أباك فعل أمرا اتبعناه و اقتفونا أثره ... بلاذری،پیشین، ج‏2،ص397.
[23]- طبري،پیشین،ج‏2،ص،350؛ عبد الملك بن هشام (ابن هشام) ،السيرة النبوية، تحقيق: مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبد الحفيظ شلبى، بيروت، دار المعرفة، بى تا، ،ج‏1،ص425-424 ؛ ابن اثیر،پیشین،،ج‏2،ص:93
[24]- رسول جعفریان،سیره رسول خدا(ص)،قم،دلیل ما،1383،چاپ سوم،ص669
[25]- طبری، پیشین، ج‏3،ص209 ،ابن اثیر، پیشین، الكامل،ج‏2،صص326-325
[26]- «لما بويع أبو بكر في يوم السَّقيفة و جددت البيعة له يوم الثلاثاء على العامة خرج علي فقال: أفسدت علينا أمورنا، و لم تستشر، و لم تَرْعَ لنا حقاً، فقال أبو بكر: بلى، و لكني خشيت الفتنة» مسعودی،پیشین، ج‏2،ص:301
[27]- ابن قتيبة دينوری،ج‏1،ص30-2
[28]- أبو عمر يوسف بن عبد الله)ابن عبد البر( ،الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: على محمد البجاوى، بيروت، دار الجيل، 1412/1992، چاپ اول، ج‏2،ص497
[29]- ابن قتيبة الدينوري‏،پیشین ،ج‏1،ص:29 ؛ ابن ابی الحدید،پیشین،ج6،ص11؛ الجوهري، لسقيفة وفدك ، بيروت ، شركة الكتبي للطباعة والنشر،1413 - 1993 م، چاپ دوم،ص62
[30]- تاریخ ابن خلدون ج2،466
[31]- الاستیعاب ج1،ص75
[32]- المنتظم ج7،ص264
منبع: اندیشه قم