پرسش :
آيا از علمای معتبراهل سنت، کسی هست حديث سلسلة الذهب را با جمله آخر اين عبارت "کلمة لا اله الا الله حصني و من دخل حصني امن من عذابي بشرطها و شروطها (و انا من شروطها)" را روايت نموده باشد؟
شرح پرسش :
پاسخ :
در پي احضار امام رضا ـ عليه السلام ـ توسط مأمون از مدينه به مرو، مرکز خلافت مأمون، امام رضا ـ عليه السلام ـ در طول مسير وقتي که از شهر نيشابور عبور مي کرد، عده اي از دانشمندان آن شهر جلو کاروان را گرفته و از امام رضا ـ عليه السلام ـ خواهش کردند که از آباء طاهرينش و رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي آنها حديثي نقل کند. امام نيز حديث سلسله الذهب را تقریر فرمود ؛ متن حديث چنين است.
اسحاق بن راهويه گويد: چون حضرت رضا ـ عليه السلام ـ به نيشابور رسيد و قصد خروج از آن را نمود، محدثان، اطراف او گرد آمدند و گفتند: اي پسر رسول خدا، آيا از ميان ما کوچ مي کني و حديثي که از آن سود ببريم برايمان بيان نمي کني؟ امام ـ عليه السلام ـ در حالي که در کجاوه نشسته بود، سرش را بيرون آورد و فرمود: "شنيدم پدرم موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ (از پدرانش از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ) نقل فرمود که حضرت فرمودند: شنيدم جبرئيل مي گفت: شنيدم خداوند جل جلاله مي فرمود: لا اله الا الله دژ محکم من است، پس هر کس که داخل دژ من گردد از عذاب من در امان است. راوي مي گويد چون قافله حرکت کرد حضرت فرياد زد: "با شرايط آن، و من از شرايط آن هستم".[1]
حديث به اين مضمون در اکثر کتب روايي و حديثي شيعه وارد شده است. ولي در منابع حديثي اهل سنت نيز به همين صورت و به فراواني منابع شيعي هم وارد مي شد ديگر نيازي به بحث و جدل بين شيعه و سني نبود. از آن رو بسياري از روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در منابع کهن حديثي اهل سنت وجود داشته اما دست هايي بودند که آنها را از بين مي بردند. اکنون نيز اين متون در معرض تحريف است. ولي با اين وجود حديث مذکور در تعدادي از منابع روايي و حديثي و تاريخي اهل سنت که تمايلي به اهل بيت و خاندان رسالت داشته و دارند ذکر شده اما برخي از منابع حديث را تا جمله "امن من عذابي" آورده اند و در تعداد محدودي تتمه و جمله پاياني را نيز آورده اند.
1. در کناب ينابيع الموده مولف حديث آورده و در ادامه مي گويد در کتاب فصل الخطاب چيزي اضافه بر آن چه ما نقل کرديم دارد، و در روايت ديگر نقل مي کند: وقتي که مرکب امام ـ عليه السلام ـ به حرکت درآمد حضرت ما را مورد خطاب قرار داد و فرمود: بشروطها و انا من شروطها" بعد ادامه مي دهد: گفته شده، من شروطها از جانب امام ـ عليه السلام ـ اقرار آن حضرت به اين بود حضرتش امام مسلمين و واجب الاطاعه مي باشند[2].
2. تعداد زيادي از دانشمندان اهل سنت بخش اول حديث را ذکر کرده اند.
ابن صباغ مالکي در فصول المهمه في معرفت الائمه[3].
عبدالکريم قزويني در التدوين.[4]
ابو نعيم اصفهاني در حلية الاولياء.[5]
و در ديگر منابع اهل سنت از قبيل شرح الجامع الصغير، عبدالرئوف مناوي، ص410، التذکره سبط بن جوزي، ص136، زمخشري در ربيع الابرار و نصوص الاخبار، ج2، ص249. و... بنابراين وجود قسمت اخير حديث در منابع حديثي اهل سنت نيز نقل شده و اين خود بهترين دليلي بر وجود اين خبر است با همه سانسورها و تحريف ها که درباره اهل بيت اعمال شده برخي از منصفين آن را نقل کرده اند.
اما اين که مأمون به امام رضا ـ عليه السلام ـ گفته باشد که خلافت حق شماست و غصب شده و من آن را به شما بر مي گردانم بايد گفت: احضار امام رضا ـ عليه السلام ـ دلايل سياسي داشته و اکثر دانشمندان به اين امر اذعان دارند چرا که مأمون خواسته است براي تحکيم موقعيت خود و خلافت عباسي، اين اقدام مصلحت انديشانه را انجام دهد. و از آن بهره برداري کند بي گمان مأمون با انتخاب امام رضا ـ عليه السلام ـ براي مقام ولايتعهدي، هوش فراواني از خود نشان داده است. زيرا با اين کار گروه زيادي را که هسته اصلي مخالفت با حکومت بودند در اطاعت و فرمان خود در مي آورد. و اگر امام رضا ـ عليه السلام ـ نيز اين درخواست را مي پذيرفتند بر عليه امام تبليغ مي کرد که ببينيد امام رضا ـ عليه السلام ـ چقدر به دنيا و مقام آن راغب است و لذا مردم را از دور آن حضرت پراکنده مي کرد. اما انعکاس پيشنهاد خلافت و يا ولايت عهدي از طرف مأمون عباسي به امام رضا ـ عليه السلام ـ در برخي منابع اهل سنت به اين ترتيب است.
سبط بن جوزي مي گويد: مأمون به منتقدين نامه نوشت و در آن نامه قيد کرد بعد از اين که خلافت را به من واگذار کردند بين مردم تفحص و جستجو کردم، که شايسته اين امر باشد، کسي را جز اباالحسن علي بن موسي که داراي فضل و علم و ورع و تقوي و دنيا گريز است نيافتم و لذا خلافت را به او پيشنهاد دادم لکن نپذيرفت و به ولايت عهدي با او بيعت کردم[6].
بلعمي در تاريخ نامه طبري مي نويسد: "مأمون فرستاد تا علي بن موسي ـ عليه السلام ـ را به مرو آوردند و گفت: پس از من خليفه اوست و رهبري شايسته اوست و کسي نمي تواند براي او ستم کند، بني اميه و بني عباس به فرزندان ابو طالب ستم کرده اند و حق با ايشان است و من چون نمي توانم خود را از خلافت خلع کنم لذا بعد از من ايشان خليفه است"[7]. اين خود دليل و بهترين نشانه اعتراف مأمون به برتري امام رضا ـ عليه السلام ـ است.
نزديک به همين مضمون در کتب ديگر، حديثي، تاريخي، مطالبي از اهل سنت نقل شده است همانند فصول المهمه ابن صباغ مالکي،[8] ينابيع الموده قندوزي حنفي[9]،تاريخ طبري[10]، که در اين منابع از قول مأمون نقل مي کنند که امام رضا ـ عليه السلام ـ شايسته ترين فرد بر مقام خلافت بوده است. در بين خاندان عباسي و خاندان علي ـ عليه السلام ـ لذا مأمون آن حضرت را به مرو احضار کرد و ابتدا پيشنهاد خلافت داد و سپس چون ديد امام قبول نمي کند به عنوان وليعهد با امام بيعت کردند.
همان طور که ذکر شد همه اين حرف ها و گفته ها و نحوه عکس العمل امام ـ عليه السلام ـ که در نهايت با اجبار و با هيچ گونه دخالت در امور کشوري و لشکري ولايتعهدي را مي پذيرند بيان گر نقشه از پيش طراحي شده و زيرکانه مأمون است که در نهايت چون ديد به هدف خود نرسيد دست به شهادت امام ـ عليه السلام ـ زد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تحليلي از زندگاني امام رضا ـ عليه السلام ـ ، محمد جواد فضل الله، ترجمه سيد محمد صادق عارف.
2. امامان اهلبيت ـ عليهم السلام ـ در گفتار اهل سنت، داود الهامي.
3. بررسي حديث سلسله الذهب، فصلنامه علوم حديث، شماره 2، محمد رحماني.
4. امام علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ ، منادي توحيد و امامت، محمد جواد معيني.
پی نوشتها:
[1] . شيخ صدوق، معاني الاخبار، تحقيق علي اکبر غفاري، انتشارات اسلامي، 1361ش، ص3710.
[2] . قندوزي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة لذوي القربي، تحقيق علي جمال حسيني، قم، دارالاسوه، 1416ق، ج3، ص122 و ص168.
[3] . ابن صباغ مالکي، علي بن محمد، فصول المهمة في معرفة الائمه، قم، دارالحديث، ص235.
[4] . قزويني، عبدالکريم بن محمد، التدوين في اخبار قزوين، بيروت، دارالکتب العلميه، ج2، ص213.
[5] . ابو نعيم اصفهاني، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، بيروت، دارالکتب العلميه، ج3، ص192.
[6] . ر.ک: سبط بن جوزي، تذکرة الخواص، بيروت، مؤسسه اهل البيت، 1401ق، ص317.
[7] . بلعمي، تاريخ نامه طبري، تحقيق محمد روشن، تهران، نشر البرز، 1373ش، ج4، ص1241.
[8] ابن صباغ مالکي، علي بن محمد، فصول المهمة في معرفة الائمه، بيروت، مؤسسه اعلمي للمطبوعات، 1408ق، ص251.
[9] . قندوزي، ينابيع المودة، قم، منشورات شريف رضي، 1384ق، ج2، ص580.
[10] . طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، ج11، ص1013.
منبع: اندیشه قم
در پي احضار امام رضا ـ عليه السلام ـ توسط مأمون از مدينه به مرو، مرکز خلافت مأمون، امام رضا ـ عليه السلام ـ در طول مسير وقتي که از شهر نيشابور عبور مي کرد، عده اي از دانشمندان آن شهر جلو کاروان را گرفته و از امام رضا ـ عليه السلام ـ خواهش کردند که از آباء طاهرينش و رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي آنها حديثي نقل کند. امام نيز حديث سلسله الذهب را تقریر فرمود ؛ متن حديث چنين است.
اسحاق بن راهويه گويد: چون حضرت رضا ـ عليه السلام ـ به نيشابور رسيد و قصد خروج از آن را نمود، محدثان، اطراف او گرد آمدند و گفتند: اي پسر رسول خدا، آيا از ميان ما کوچ مي کني و حديثي که از آن سود ببريم برايمان بيان نمي کني؟ امام ـ عليه السلام ـ در حالي که در کجاوه نشسته بود، سرش را بيرون آورد و فرمود: "شنيدم پدرم موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ (از پدرانش از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ) نقل فرمود که حضرت فرمودند: شنيدم جبرئيل مي گفت: شنيدم خداوند جل جلاله مي فرمود: لا اله الا الله دژ محکم من است، پس هر کس که داخل دژ من گردد از عذاب من در امان است. راوي مي گويد چون قافله حرکت کرد حضرت فرياد زد: "با شرايط آن، و من از شرايط آن هستم".[1]
حديث به اين مضمون در اکثر کتب روايي و حديثي شيعه وارد شده است. ولي در منابع حديثي اهل سنت نيز به همين صورت و به فراواني منابع شيعي هم وارد مي شد ديگر نيازي به بحث و جدل بين شيعه و سني نبود. از آن رو بسياري از روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در منابع کهن حديثي اهل سنت وجود داشته اما دست هايي بودند که آنها را از بين مي بردند. اکنون نيز اين متون در معرض تحريف است. ولي با اين وجود حديث مذکور در تعدادي از منابع روايي و حديثي و تاريخي اهل سنت که تمايلي به اهل بيت و خاندان رسالت داشته و دارند ذکر شده اما برخي از منابع حديث را تا جمله "امن من عذابي" آورده اند و در تعداد محدودي تتمه و جمله پاياني را نيز آورده اند.
1. در کناب ينابيع الموده مولف حديث آورده و در ادامه مي گويد در کتاب فصل الخطاب چيزي اضافه بر آن چه ما نقل کرديم دارد، و در روايت ديگر نقل مي کند: وقتي که مرکب امام ـ عليه السلام ـ به حرکت درآمد حضرت ما را مورد خطاب قرار داد و فرمود: بشروطها و انا من شروطها" بعد ادامه مي دهد: گفته شده، من شروطها از جانب امام ـ عليه السلام ـ اقرار آن حضرت به اين بود حضرتش امام مسلمين و واجب الاطاعه مي باشند[2].
2. تعداد زيادي از دانشمندان اهل سنت بخش اول حديث را ذکر کرده اند.
ابن صباغ مالکي در فصول المهمه في معرفت الائمه[3].
عبدالکريم قزويني در التدوين.[4]
ابو نعيم اصفهاني در حلية الاولياء.[5]
و در ديگر منابع اهل سنت از قبيل شرح الجامع الصغير، عبدالرئوف مناوي، ص410، التذکره سبط بن جوزي، ص136، زمخشري در ربيع الابرار و نصوص الاخبار، ج2، ص249. و... بنابراين وجود قسمت اخير حديث در منابع حديثي اهل سنت نيز نقل شده و اين خود بهترين دليلي بر وجود اين خبر است با همه سانسورها و تحريف ها که درباره اهل بيت اعمال شده برخي از منصفين آن را نقل کرده اند.
اما اين که مأمون به امام رضا ـ عليه السلام ـ گفته باشد که خلافت حق شماست و غصب شده و من آن را به شما بر مي گردانم بايد گفت: احضار امام رضا ـ عليه السلام ـ دلايل سياسي داشته و اکثر دانشمندان به اين امر اذعان دارند چرا که مأمون خواسته است براي تحکيم موقعيت خود و خلافت عباسي، اين اقدام مصلحت انديشانه را انجام دهد. و از آن بهره برداري کند بي گمان مأمون با انتخاب امام رضا ـ عليه السلام ـ براي مقام ولايتعهدي، هوش فراواني از خود نشان داده است. زيرا با اين کار گروه زيادي را که هسته اصلي مخالفت با حکومت بودند در اطاعت و فرمان خود در مي آورد. و اگر امام رضا ـ عليه السلام ـ نيز اين درخواست را مي پذيرفتند بر عليه امام تبليغ مي کرد که ببينيد امام رضا ـ عليه السلام ـ چقدر به دنيا و مقام آن راغب است و لذا مردم را از دور آن حضرت پراکنده مي کرد. اما انعکاس پيشنهاد خلافت و يا ولايت عهدي از طرف مأمون عباسي به امام رضا ـ عليه السلام ـ در برخي منابع اهل سنت به اين ترتيب است.
سبط بن جوزي مي گويد: مأمون به منتقدين نامه نوشت و در آن نامه قيد کرد بعد از اين که خلافت را به من واگذار کردند بين مردم تفحص و جستجو کردم، که شايسته اين امر باشد، کسي را جز اباالحسن علي بن موسي که داراي فضل و علم و ورع و تقوي و دنيا گريز است نيافتم و لذا خلافت را به او پيشنهاد دادم لکن نپذيرفت و به ولايت عهدي با او بيعت کردم[6].
بلعمي در تاريخ نامه طبري مي نويسد: "مأمون فرستاد تا علي بن موسي ـ عليه السلام ـ را به مرو آوردند و گفت: پس از من خليفه اوست و رهبري شايسته اوست و کسي نمي تواند براي او ستم کند، بني اميه و بني عباس به فرزندان ابو طالب ستم کرده اند و حق با ايشان است و من چون نمي توانم خود را از خلافت خلع کنم لذا بعد از من ايشان خليفه است"[7]. اين خود دليل و بهترين نشانه اعتراف مأمون به برتري امام رضا ـ عليه السلام ـ است.
نزديک به همين مضمون در کتب ديگر، حديثي، تاريخي، مطالبي از اهل سنت نقل شده است همانند فصول المهمه ابن صباغ مالکي،[8] ينابيع الموده قندوزي حنفي[9]،تاريخ طبري[10]، که در اين منابع از قول مأمون نقل مي کنند که امام رضا ـ عليه السلام ـ شايسته ترين فرد بر مقام خلافت بوده است. در بين خاندان عباسي و خاندان علي ـ عليه السلام ـ لذا مأمون آن حضرت را به مرو احضار کرد و ابتدا پيشنهاد خلافت داد و سپس چون ديد امام قبول نمي کند به عنوان وليعهد با امام بيعت کردند.
همان طور که ذکر شد همه اين حرف ها و گفته ها و نحوه عکس العمل امام ـ عليه السلام ـ که در نهايت با اجبار و با هيچ گونه دخالت در امور کشوري و لشکري ولايتعهدي را مي پذيرند بيان گر نقشه از پيش طراحي شده و زيرکانه مأمون است که در نهايت چون ديد به هدف خود نرسيد دست به شهادت امام ـ عليه السلام ـ زد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تحليلي از زندگاني امام رضا ـ عليه السلام ـ ، محمد جواد فضل الله، ترجمه سيد محمد صادق عارف.
2. امامان اهلبيت ـ عليهم السلام ـ در گفتار اهل سنت، داود الهامي.
3. بررسي حديث سلسله الذهب، فصلنامه علوم حديث، شماره 2، محمد رحماني.
4. امام علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ ، منادي توحيد و امامت، محمد جواد معيني.
پی نوشتها:
[1] . شيخ صدوق، معاني الاخبار، تحقيق علي اکبر غفاري، انتشارات اسلامي، 1361ش، ص3710.
[2] . قندوزي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة لذوي القربي، تحقيق علي جمال حسيني، قم، دارالاسوه، 1416ق، ج3، ص122 و ص168.
[3] . ابن صباغ مالکي، علي بن محمد، فصول المهمة في معرفة الائمه، قم، دارالحديث، ص235.
[4] . قزويني، عبدالکريم بن محمد، التدوين في اخبار قزوين، بيروت، دارالکتب العلميه، ج2، ص213.
[5] . ابو نعيم اصفهاني، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، بيروت، دارالکتب العلميه، ج3، ص192.
[6] . ر.ک: سبط بن جوزي، تذکرة الخواص، بيروت، مؤسسه اهل البيت، 1401ق، ص317.
[7] . بلعمي، تاريخ نامه طبري، تحقيق محمد روشن، تهران، نشر البرز، 1373ش، ج4، ص1241.
[8] ابن صباغ مالکي، علي بن محمد، فصول المهمة في معرفة الائمه، بيروت، مؤسسه اعلمي للمطبوعات، 1408ق، ص251.
[9] . قندوزي، ينابيع المودة، قم، منشورات شريف رضي، 1384ق، ج2، ص580.
[10] . طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، ج11، ص1013.
منبع: اندیشه قم
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}