پرسش :

از ديدگاه شيعه ماجراي بعثت چگونه رخ داده است؟


پاسخ :
حضرت امام هادى عليه السلام مى ‏فرمايد: «هنگامى كه محمد (صلى الله عليه و آله) ترك تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشيده بود به مستمندان بخشيد، هر روز به كوه حراء مى‏ رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مى ‏نگريست، و شگفتى ‏هاى رحمت و بدايع حكمت الهى را مورد مطالعه قرار مى‏ داد. به اطراف آسمان‏ ها نظر مى ‏دوخت، و كرانه ‏هاى زمين و درياها و دره ‏ها و دشت‏ ها و بيابان‏ ها را از نظر مى‏ گذرانيد، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مى ‏آموخت. ازآنچه مى ‏ديد، به ياد عظمت ‏خداى آفريننده مى ‏افتاد. آن گاه با روشن بينى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مى‏ وزيد. چون به سن چهل سالگى رسيد خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترين و روشنترين و نرمترين دلها يافت.
در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمان ‏ها گشوده گردد. محمد (صلى الله عليه و آله) از آنجا به آسمان ‏ها مى ‏نگريست، سپس خدا به فرشتگان امر كرد فرود آيند، و آنها نيز فرود آمدند، و محمد (صلى الله عليه و آله) آنها را مى ‏ديد.خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان‏ ها به سر محمد (صلى الله عليه و آله) و چهره او معطوف داشت.
در آن لحظه محمد (صلى الله عليه و آله) به جبرئيل كه در هاله ‏اى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئيل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تكان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ جبرئيل گفت: «نام خدايت را بخوان كه جهان و جهانيان را آفريد. خدائى كه انسان را از ماده پست آفريد (نطفه). بخوان كه خدايت بزرگ است. خدائى كه با قلم دانش آموخت و به انسان چيزهائى ياد داد كه نمى ‏دانست‏». پيك وحى، رسالت‏ خود را به انجام رسانيد، و به آسمان ‏ها بالا رفت. محمد (صلى الله عليه و آله) نيز از كوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسيله وحى ديده بود كه از شكوه و عظمت ذات حق حكايت مى‏ كرد، بى‏ هوش شد، و دچار تب گرديد.
از اين كه مبادا قريش و مردم مكه نبوت او را تكذيب كنند، و به جنون و تماس با شيطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او از روز نخست‏ خردمندترين بندگان خدا و بزرگترين آنها بود. هيچ چيز مانند شيطان و كارهاى ديوانگان و گفتار آنان را زشت نمى ‏دانست.
در اين وقت‏ خداوند اراده كرد به وى نيروى بيشترى عطا كند، و به دلش قدرت بخشد. بدين منظور كوه ‏ها و صخره ‏ها و سنگلاخ ها را براى او به سخن در آورد. به طورى كه به هر كدام مى‏ رسيد، اداى احترام مى‏ كرد و مى‏ گفت: السلام عليك يا حبيب الله! السلام عليك يا ولى الله! السلام عليك يا رسول الله! اى حبيب خدا مژده باد كه خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها كه پيش از تو بوده‏ اند، و آنها كه بعدها مى ‏آيند برتر و زيباتر و پرشكوه ‏تر و گرامى ‏تر گردانيده است.
از اين كه مبادا قريش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده زيرا بزرگ كسى است كه خداوند جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد! بنابراين از تكذيب قريش و سركشان عرب ناراحت مباش كه عنقريب خدايت تو را به عالى ‏ترين مقام خواهد رسانيد، و بالاترين درجه را به تو خواهد داد.
پس از آن نيز پيروانت به وسيله جانشين تو على بن ابيطالب (عليه السلام) ازنعمت وصول به دين حق برخوردار خواهند شد، و شادمان مى‏ گردند. دانش ‏هاى تو به وسيله دروازه شهرستان حكمت و دانشت على بن ابيطالب در ميان بندگان و شهرها و كشورها منتشر مى ‏گردد. به زودى ديدگانت به وجود دخترت فاطمه (سلام الله عليها) روشن مى ‏شود، و از وى و همسرش على، حسن و حسين كه سروران بهشتيان خواهند بود، پديد مى ‏آيند.
عنقريب دين تو در نقاط جهان گشترش مى ‏يابد. دوستان تو و برادرت على پاداش بزرگى خواهند يافت. لواى حمد را به دست تو مى ‏دهيم، و تو آن را به برادرت على مى ‏سپارى. پرچمى كه در سراى ديگر همه پيغمبران و صديقان و شهيدان در زير آن گرد مى ‏آيند، و على تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود. من در پيش خود گفتم: «خدايا! اين على بن ابيطالب كه او را به من وعده مى دهى كيست؟ آيا او پسر عم من است؟ ندا رسيد اى محمد! آرى، اين على بن ابيطالب برگزيده من است كه به وسيله او اين دين را پايدار مى‏ گردانم، و بعد از تو برهمه پيروانت برترى خواهد داشت.[1]
پي نوشت:
[1] . علامه مجلسى، بحار الانوار، ج18، ص205 و ج 17، ص 309؛ علي دواني، تاريخ اسلام ازآغاز تاهجرت، ص104.
منبع:سایت انوار طاها