پرسش :

چگونه در مجلس معاويه زبان دشمن به ثنا گويي و شرح افتخارات امام علی (ع) گشوده شد؟


پاسخ :
شهادت امام مجتبي (ع) به معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينه‏ ي خلافت را براي فرزندش يزيد فراهم سازد و از بزرگان صحابه و ياران رسول خدا كه در مكه و مدينه مي‏زيست براي يزيد بيعت بگيرد، تا دست فرزند او را به عنوان خليفه‏ ي اسلام و جانشين پيامبر بفشارند.
به همين منظور، معاويه سرزمين شام را به قصد زيارت خانه‏ي خدا ترك گفت و وقتي از طواف كعبه فارغ شد و در «دار الندوة»، كه مركز اجتماع سران قريش در دوران جاهليت بود، با سعد و قاص و ديگر شخصيتهاي اسلامي، كه در آن روز انديشه‏ ي خلافت و جانشيني يزيد بدون جلب رضايت آنان عملي نبود، به گفتگو پرداخت.
وي بر روي تختي كه براي او در دار الندوه گذارده بودند نشست و سعد و قاص را نيز در كنار خود نشاند. او محيط جلسه را مناسب ديد كه از امير مؤمنان (ع) بدگويي كند و به او ناسزا بگويد.
سعد وقاص در باطن از دشمنان امام (ع) بود و به مقامات معنوي و افتخارات بارز امام رشك مي ‏ورزيد.
سعد، به رغم سابقه‏ ي عدوات و مخالفت هاي خود با امام (ع)، هنگامي كه مشاهده كرد معاويه به علي (ع) ناسزامي گويد به خود پيچيد و رو به معاويه كرد و گفت:
مرا بر روي تخت خود نشانيده‏اي و در حضور من به علي ناسزا مي‏گويي؟ به خدا سوگند هرگاه يكي از آن سه فضيلت بزرگي كه علي داشت و داشتم بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مي تابد مال من باشد:
1- روزي كه پيامبر (ص) او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت به علي چنين فرمود: «موقعيت تو نسبت به من، همان موقعيت هارون است نسبت به موسي، جز اينكه پس از من پيامبري نيست».
2- روزي كه قرار شد پيامبر با سران «نجران» به مباهله بپردازد، دست علي و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و گفت: «پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند».
3- روزي كه مسلمانان قسمتهاي مهمي از دژهاي يهودان خيبر را فتح كرده بودن ولي دژ «قموص»، كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود، هشت روز در محاصره‏ ي سپاه اسلام بود و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند. سردرد شديد رسول خدا مانع از آن شده بود كه شخصاً در صحنه‏ ي نبرد حاضر شود و فرماندهي سپاه را بر عهده بگيرد و هر روز پرچم را به دست يكي از سران سپاه اسلام مي ‏داد و همه‏ ي آنان بدون نتيجه باز مي ‏گشتند. روزي پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولي هر دو، بي آنكه كاري صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.
ادامه‏ ي اين وضع براي رسول خدا گران و دشوار بود. لذا فرمود:
فردا پرچم را به دست كسي مي ‏دهم كه هرگز از نبرد نمي‏ گريزد و پشت به دشمن نمي ‏كند. او كسي است كه خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به دست او مي‏ گشايد.
هنگامي كه سخن پيامبر (ص) را براي حضرت علي (ع) نقل كردند، او رو به درگاه الهي كرد و گفت: «اللهم لا معطي لما منعت و لا مانع لما اعطيت». يعني پروردگارا! آنچه را كه تو عطا كني بازگيرنده‏اي براي آن نيست و آنچه را كه تو ندهي دهنده‏اي براي او نخواهد بود.
(سعد ادامه داد:) هنگامي كه آفتاب طلوع كرد ياران رسول خدا دور خيمه‏ ي او را گرفتند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او مي‏ شود. وقتي پيامبر (ص) از خيمه بيرون آمد گردنها به سوي او كشيده شد و من در برابر پيامبر ايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد و شيخين بيش از همه آرزو مي‏ كردند كه اين افتخار نصيب آنان شود. ناگهان پيامبر فرمود: علي كجاست؟ به حضرتش عرض شد كه وي به درد چشم دچار شده و استراحت مي‏ كند. سلمة بن اكوع به فرمان پيامبر به خيمه‏ ي حضرت علي رفت. و دست او را گرفت و به حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق وي دعا كرد ودعاي وي در حق او مستجاب شد. آنگاه پيامبر زره خود را به حضرت علي پوشانيد و ذوالفقار را بر كمر او بست وپرچم را به دست او داد و يادآور شد كه پيش از جنگ آنان را به آيين اسلام دعوت كن و اگر نپذيرفتند به آنان برسان كه مي ‏توانند زير لواي اسلام و با پرداختن جزيه و خلع سلاح، آزادانه زندگي كنند و بر آيين خود باقي بمانند و اگر هيچ كدام را نپذيرفتند راه نبرد را در پيش گير؛ و بدان كه هرگاه خداوند فردي را به وسيله‏ ي تو راهنمايي كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موي مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كني.
سعد وقاص پس از آنكه قسمت فشرده‏اي از اين جريان را، كه به طور گسترده آورديم، نقل كرد مجلس معاويه را به عنوان اعتراض ترك گفت.

منبع: فروغ ولايت آيت الله العظمي سبحاني ص104