پرسش :

علما و دانشمندان شیعه و اهل تسنن چه معنایی برای عبارت «مولی» در این حدیث ارائه داده اند؟


پاسخ :
پاسخ اجمالی:
اگرچه بسیارى از نویسندگان اهل سنّت اصرار دارند که عبارت «مولى» را در جمله معروف پیامبر(ص) در حدیث غدیر که فرمودند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ»، به معنى دوست و یار و یاور تفسیر کنند؛ زیرا یکى از معانى معروف «مولى» همین است و ما هم قبول داریم که یکى از معانى «مولى» دوست و یار و یاور است؛ ولى قرائن متعدّدى در کار است که نشان مى دهد «مولى» در حدیث بالا به معنى ولى و سرپرست و رهبر مى باشد.

پاسخ تفصیلی:
جمله معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) که در همه کتب آمده است: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ» حقایق بسیارى را روشن مى سازد.
گرچه بسیارى از نویسندگان اهل سنّت اصرار دارند که «مولى» را در اینجا به معنى دوست و یار و یاور تفسیر کنند؛ زیرا یکى از معانى معروف «مولى» همین است و ما هم قبول داریم که یکى از معانى «مولى» دوست و یار و یاور است؛ ولى قرائن متعدّدى در کار است که نشان مى دهد «مولى» در حدیث بالا به معنى ولى و سرپرست و رهبر مى باشد. این قرائن به طور فشرده چنین است: 

1ـ مسأله دوستى على(علیه السلام) با همه مؤمنان، مطلب مخفى و پنهان و پیچیده اى نبود که نیاز به این همه تأکید و بیان داشته باشد و احتیاج به متوقف ساختن آن قافله عظیم در وسط بیابان خشک و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعتراف هاى پى در پى از جمعیّت داشته باشد.

قرآن با صراحت مى گوید: «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ»(1)؛ (مؤمنان برادر یکدیگرند) و در جاى دیگر مى فرماید: «وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْض»(2)؛ (مردان مؤمن و زنان با ایمان، ولىّ [و یار و یاور] یکدیگرند).
خلاصه اینکه اخوّت اسلامى و دوستى مسلمانان با یکدیگر از بدیهى ترین مسائل اسلامى است که از آغاز اسلام وجود داشت و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بارها آن را تبلیغ کرد و بر آن تأکید کرد. به علاوه مسأله اى نبوده که با این لحن داغ در آیه بیان شود و پیامبر(صلى الله علیه وآله) از افشاى آن خطرى احساس کند.(دقّت کنید)

2ـ جمله «اَلَسْتُ اَوْلى بِکُمْ مِنْ اَنْفُسَکُمْ»؛ (آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نیستم) که در بسیارى از متون این روایات آمده است هیچ تناسبى با بیان یک دوستى ساده ندارد؛ بلکه مى خواهد بگوید همان اولویّت و اختیارى که من نسبت به شما دارم و پیشوا و سرپرست شما هستم، براى على(علیه السلام) ثابت است و هر گونه تفسیرى براى این جمله غیر از آنچه گفته شد دور از انصاف و واقع بینى است؛ مخصوصاً با توجّه به تعبیر «من انفسکم»؛ (از شما نسبت به شما اولى هستم).

3ـ تبریک هایى که از سوى مردم در این واقعه تاریخى به على(علیه السلام) گفته شد؛ مخصوصاً تبریکى که عمر و ابوبکر به او گفتند، نشان مى دهد مسأله، چیزى جز مسأله نصب خلافت نبوده است که در خور تبریک و تهنیت باشد؛ زیرا اعلام دوستى که براى همه مسلمانان به طور عموم ثابت است تبریک ندارد.

در مسند امام احمد آمده است که: «عمر بعد از آن بیانات پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) گفت: «هَنیئاً یَابْنَ اَبیطالِب اَصْبَحْتَ وَ اَمْسَیْتَ مَوْلى کُلِّ مُؤمِن وَ مُؤمِنَة»(3)؛ (گوارا باد بر تو اى فرزند ابیطالب! صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى).

در تعبیرى که فخر رازى در ذیل آیه «یا اَیُّهِا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ» ذکر کرده مى خوانیم عمر گفت: «هَنیئاً لَکَ اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤمِن وَ مُؤمِنَة» و به این ترتیب، عمر او را مولاى خود و مولاى همه مؤمنان مى شمرد.

در «تاریخ بغداد» روایت به این صورت آمده: «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یابْنَ اَبیطالِب! اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُسْلِم»(4)؛ (آفرین آفرین به تو اى فرزند ابوطالب!، صبح کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مسلمانى هستى).
و در «فیض القدیر» و «الصواعق» آمده است که این تبریک را ابوبکر و عمر هر دو به على(علیه السلام) گفتند: «اَمْسَیْتَ یَابْنَ اَبیطالِب مَوْلا کُلِّ مُؤمِن وَ مُؤمِنَة».(5)
ناگفته پیدا است دوستى ساده اى که میان همه مؤمنان با یکدیگر است چنین تشریفاتى ندارد و این جز، با ولایت به معنى خلافت سازگار نیست.

4ـ اشعار حسّان بن ثابت با آن مضمون و محتواى بلند و آن تعبیرات صریح و روشن نیز گواه دیگرى بر این مدّعا است و به اندازه کافى در این مسأله گویا است. حسان بن ثابت شاعر معروف، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید. سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:
یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الْغَدیر نَبیُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَاَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیِّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَلَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا
اِلهِکَ مَوْلانا وَ اَنْتَ نَبِیُّنا *** وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلایَةِ عاِصِیاً
فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَىُّ فَاِنَّنى *** رَضیتُکَ مِن بَعْدى اِماماً وَهادِیاً
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ اَتْباعَ صِدْق مُوالِیا
هُناکَ دَعا اَللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ *** وَ کُنْ لِلَّذى عاداً عَلیّاً مُعادِیاً(6)
یعنى: (پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد و چه ندا دهنده گرانقدرى!.
فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند: خداى تو مولاى ما است و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) گفت: برخیز؛ زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم.
و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر او است. پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید.
در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ...).

پی نوشت:
(1). سوره حجرات، آیه 10.
(2). سوره توبه، آیه 71.
(3). مسند أحمد بن حنبل، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی، محقق: السید أبو المعاطی النوری، عالم الکتب، بیروت، الطبعة الأولى، 1419ق. 1998 م، ج 4، ص 281 (طبق نقل فضائل الخمسة من الصحاح الستة، سید مرتضى فیروزآبادى‏، اسلامیة، تهران،‏ چاپ دوم‏، 1392‏، ج ‏1، ص 384، (باب فی قول عمر و أبی بکر لعلی علیه السلام أصبحت و أمسیت مولى کل مؤمن و مؤمنة).
(4). تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، أحمد بن علی أبوبکر، دار الکتب العلمیة، بیروت، بی تا، ج 8، ص 289.
(5). فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، عبد الرؤوف المناوی، المکتبة التجاریة الکبرى، مصر، الطبعة الأولى، 1356 ق، ج 6، ص 217؛ الصواعق المحرقة على أهل الرفض و الضلال و الزندقة، أبی العباس أحمد بن محمد بن محمد بن علی إبن حجر الهیتمی، تحقیق: عبدالرحمن بن عبدالله الترکی و کامل محمد الخراط، مؤسسة الرسالة، بیروت، الطبعة الأولى، 1997م، ج 1، ص 110.
(6). این اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند، که از میان آنها: حافظ ابونعیم اصفهانى، حافظ ابوسعید سجستانى، خوارزمى ملکى، حافظ ابوعبدالله مرزبانى، گنجى شافعى، جلال الدین سیوطى، سبط بن جوزى و صدرالدین حموى را مى توان نام برد.

منبع: پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386 ش، چاپ ششم، ج 9، ص 191.

مطالب مرتبط: