پرسش :

مناقشات فخر رازى پیرامون معناى واژه مولا در حدیث غدیر چیست؟


پاسخ :
پاسخ اجمالی:
پاسخ شبهات فخر رازی این است که:  کلمه مولی به معنای اولی هست زیرا ترادف میان واژه ها، در ذات و جوهر معانى واقع مى شود نه در عوارض آنها که از انواع ترکیب و تصریف واژه ها و صیغه هاى آنها، پدید مى آید. 
ودر میان شخصیّت هاى علمى اى که صریحاً گفته اند واژه «مولى» گاه به معنى «أولى» مى آید افرادى وجود دارد که مصادر لغت، امامان ادب، ماهران رشته ادبیّات عرب، و مراجع تفسیر مى باشند. 

پاسخ تفصیلی:
 فخر رازى  پس از نقل معناى «أوْلى» و شایسته تر از گروهى، مى گوید:
«خداى تعالى مى فرماید: «مَأْواکُمُ النَّارُ هِىَ مَوْلاکُمْ وَبِئسَ الْمَصیر»(1)؛ (و جایگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد؛ و چه بد جایگاهى است!)، و درباره معنى واژه «مولى» چند دیدگاه وجود دارد:
1 ـ ابن عبّاس مى گوید: «مولاکم»؛ یعنى جایگاه و محلّ بازگشت شما. و توجیه این معنى آن است که «مولى» جایگاه ولىّ است و آن، به معنى قُرب و نزدیکى است، پس معنى چنین است: آتش جایگاهى است که به آن نزدیک شده و به آن مى رسید.
2 ـ کلبى مى گوید: یعنى أوْلى و شایسته تر براى شماست. و دیدگاه زجّاج و فرّاء و ابوعبیده نیز همین است.
و باید گفت: آنچه آنها گفته اند تفسیر کلمه نیست، بلکه معناى آن است؛ زیرا اگر واژه مولى با أوْلى (شایسته تر) در لغت به یک معنى بودند، به کار بردن هر یک از آن دو به جاى دیگرى صحیح بود و مى توانستیم به جاى «هذا أولى من فلان»؛ (این از فلان کس سزاوارتر است)، بگوییم: «هذا مولى من فلان»، و نیز به جاى «هذا مولى فلان»؛ (این، مولاى فلانى است) گفته شود: «هذا أولى فلان». و چون این جایگزینى درست نیست، مى فهمیم آنچه آنان گفته اند، معناست نه تفسیر.
و بدین جهت شما را از این نکته دقیق آگاه ساختیم که شریف مرتضى ـ وقتى که براى اثبات امامت على(علیه السلام) به سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله): «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» تمسّک مى کند ـ مى گوید: «یکى از معانى «مولى»، «أوْلى» (شایسته تر) است. و در این باره به گفتار امامان لغت که در تفسیر این آیه گفته اند: مولى به معناى أوْلى و شایسته تر است؛ استدلال کرده است. و وقتى ثابت شد که در لفظ «مولى» احتمال معناى «أولى» وجود دارد (و اراده این معنا از این واژه صحیح است) حمل این واژه بر این معنا (در حدیث غدیر) واجب خواهد بود؛ زیرا معانى دیگر یا ثبوتش روشن است (و نیاز به بیان ندارد) مثل معناى پسر عمو(2) و یاور، یا منتفى بودنش روشن است مثل مُعتِق (آزاد کننده برده) و مُعتَق (آزاد شده)؛ و حمل کلام پیامبر بر دسته اوّل از معانى عبث و لغو، و بر دسته دوم دروغ است».
امّا ما با دلیل اثبات کردیم که سخن آنان در این مقام، اشاره به معناى واژه دارد نه تفسیر آن؛ و از این رو استدلال به سخنان آنها درست نیست»(3).

و چکیده سخن وى در «نهایة العقول» این است:
«اگر واژه «مولى» به معناى أوْلى (شایسته تر و سزاوارتر) آمده بود، هر آینه صحیح بود که با هر یک از آن دو، آنچه به دیگرى مقرون و همراه مى شود، مقرون و همراه گردد در حالى که چنین نیست؛ و از این رو «مولى» نمى تواند به معناى «أولى» باشد... و دلیل این ادّعا آن است که نمى توان گفت: «هو مولىً من فلان»، ولى مى توان گفت: «هو مولىً»، و «هما مولیان»، و نیز بدون کلمه مِنْ نمى توان گفت: «هو أولى»، و «هما أولیان»...».
تعجّب از اینکه بر فخر رازى این نکته مخفى مانده است که احوال مشتقّات در صیغه هاى مختلف، از جهت لازم و متعدى بودن متفاوت است؛ زیرا اتّحاد معنى یا ترادف میان واژه ها، در ذات و جوهر معانى واقع مى شود نه در عوارض آنها که از انواع ترکیب و تصریف واژه ها و صیغه هاى آنها، پدید مى آید. از این رو تفاوت میان واژه «مولى» و «أولى» ـ به این که بعد از واژه «أولى» باید «باء» بیاید ولى «مولى» بدون «باء» مى آید- از جهت ماده «و ل ى» نیست بلکه از این جهت است که مادّه «ولى» در قالب صیغه «أفعل» ریخته شده است، چنانکه از ویژگی هاى این صیغه است که هماره با «مِن» همراه باشد؛ بنابراین مفاد «فلان أولى بفلان» و «فلانٌ مولى فلان» یکى است یعنى فلانى نسبت به فلانى اولویّت داشته و سزاوارتر از دیگران است.
خالد بن عبدالله أزهرى در باب تفضیل کتاب «التصریح» مى گوید:
به کار بردن مرادف به جاى مرادفش تنها در صورتى صحیح است که مانعى در میان نباشد.
ولى در اینجا مانع وجود دارد و آن استعمال است؛ زیرا اسم تفضیل جز با حرف «مِنْ» از حروف به کار نمى رود، و گاهى حرف «مِن» با مجرورش به سبب وجود قرینه حذف مى شود؛ مانند آیه: «وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقى»(4)؛ (یعنى خیرٌ و أبقى من الدنیا).
وانگهى، اشکالى که رازى بدان چنگ زده، در معانى دیگر واژه «مولى» نیز که او و دیگران ذکر کرده اند، جارى مى شود؛ مانند معناى «ناصر» که رازى لفظ مولى در حدیث غدیر را به این معنى گرفته است؛ زیرا هیچ گاه به جاى «هو ناصر دین الله»؛ (او یاور دین خداست)، نمى توان گفت: «هو مولى دین الله»، وحضرت عیسى(على نبیّنا وآله وعلیه السلام) به جاى «مَنْ أَنْصاری إِلَى اللهِ»(5)؛ (چه کسانى در راه خدا یاوران من هستند)، نفرمود: «من موالىّ إلى الله»؟ و حواریّون نیز به جاى «نَحْنُ أَنْصَارُ اللهُ»؛ (ما یاوران خداییم) نگفتند: «نحن موالى الله».
امّا این اختلاف در بخش عظیمى از الفاظ مترادف جارى است، که رمّانى، متوفّاى (384) ـ در کتاب جداگانه اى در 45 صفحه، چاپ 1321 مصر ـ آنها را جمع آورى کرده است؛ و هیچ یک از لغوى ها تنها به بهانه اختلاف در چگونگىِ استعمالِ اداتِ همراهِ کلمه، منکر ترادف نشده است، همانگونه که به بهانه سایر اختلافاتِ موجودِ در ترکیب، منکر ترادف نشده اند.
چرا که مثلاً جمله «عندی درهمٌ غیر جیّد» صحیح است، ولى «عندی درهمٌ إلاّ جیِّد» صحیح نیست (با اینکه واژه «غیر» و «إلاّ» به یک معنى به کار مى روند). و جمله «إنّک عالمٌ» درست است، ولى «إنّ أنت عالم» درست نیست (با اینکه «کاف خطاب» با «أنت» مترادف است). و یا «أم» و «أو» هر دو براى تردید است، ولى در ترکیب از چهار جهت با هم تفاوت دارند. و همچنین «هل» و «همزه» هر دو براى پرسش و استفهام است، ولى از ده جهت با هم تفاوت دارند. و یا «أیّان» با «متى» هم معنا هستند، ولى از سه جهت از هم جدا مى شوند. و یا «کم» و «کأیّن» به یک معنا هستند، ولى از پنج جهت با هم تفاوت دارند. و «أىّ» و «مَن» با وجود اتّحاد در معنا، از شش جهت با هم تفاوت دارند. و یا «عند» و «لَدُن» و «لدى» که به یک معنا هستند، ولى از شش جهت با هم تفاوت دارند.

شبهه رازى نزد علما
این شبهه رازى که با نکات یاد شده بطلانش آشکار شد، بر عرب و علما پوشیده نبوده است، بلکه آنان پیش از رازى و پس از او، بر آن و بطلانش واقف بوده اند. و لذا آنان را از این دیدگاه که واژه «مولى» به معناى «أوْلى» آمده باز نداشته است؛ از جمله تفتازانى در «شرح مقاصد»(6)، و قوشجى در «شرح تجرید»(7)، و ابن حجر در «صواعق»(8)؛ وى با تمام عناد ورزى و سخت گیرى که براى ردّ استدلالِ به حدیث غدیر، انجام داده است، با این حال این مطلب را که واژه «مولى» به معنى «أولى» (شایسته تر) است، پذیرفته است ولى در مصداق آن بحث دارد که آیا مراد أولویّت در همه امور است یا برخى از امور؟ و او دومى را برگزیده، و درک این معنا را به ابوبکر و عمر نسبت داده است؛ آنجا که گفته اند: «أمسیتَ مولى کلّ مومن و مؤمنه». و شیخ شهاب الدین احمد بن عبدالقادر شافعى نیز در «ذخیرة المآل» همین شیوه را در پیش گرفته است.

پا فشاری بر شبهه با سخنان جاهلانه
همچنین رازى سخن دیگرى دارد که بر آن پا فشارى نموده و با آب و تاب بیان کرده است. وى در کتاب «نهایة العقول» گمان مى کند که هیچ یک از امامان نحو و لغت، نگفته است: صیغه «مفعل» که براى مصدر و زمان و مکان وضع شده، به معناى أفعل که براى تفضیل وضع گردیده، آمده است.
ولى با شناخت سخنان صریح پیشین درباره اینکه واژه «مولى» به معناى «أولى به شىء» (سزاوارتر به چیزى) آمده است، سستى سخن رازى و پیراونش معلوم می شود. و نیز مشخص می شود که ریشه این شبهه، خودِ رازى بوده، بدون هیچ گونه سابقه و پایه و اساسى، و آن را به غیر خود نسبت نداده است، و عدّه اى نیز که دیده اند این دیدگاه مخالفِ با برداشت شیعه از حدیث است، کورکورانه از او تقلید کرده آن را با کمال میل پذیرفته اند.
آیا شخصیّت هاى علمى اى که صریحاً گفته اند واژه «مولى» گاه به معنى «أولى» و سزاواتر مى آید، از او که بى حساب و بى دلیل حرف مى زند، آگاه تر به مواقع لغت نیستند؟!
چگونه آگاه تر نباشند، در حالى که در میانشان افرادى وجود دارد که مصادر لغت، امامان ادب، ماهران رشته ادبیّات عرب، و مراجع تفسیر مى باشند؟!
آیا در این سخن صریح و روشنشان برهان قاطع وجود ندارد بر این که گاهى «مفعل» به معناى «أفعل» مى آید؟! پس به چه دلیل به طور کلّى آن را انکار مى کنند؟! بله، «لأمر ما جَدَع قصیرٌ أنفَه»؛ (براى کار مهمّى آقاى قصیر بینى خود را بریده است)(9).
و سخن ابو ولید بن شُحنه حنفى حلبى در «روض المناظر»(10)، در بخش حوادث سال(606)، براى رازى بنیانگذار این مغالطه، کفایت مى کند؛ وى مى گوید:
رازى جز ادبیّات عرب در علوم دیگر، ید طولایى داشت.
ابو حیّان در «تفسیر»(11) خود پس از نقل کلام رازى مى گوید:
تفسیر او از شیوه و سبْک کلام عرب بیرون است. کلام او بیشتر به کلام کسانى مى ماند که خود را حکیم مى نامند.
افزون بر اینها دلالت صیغه «مَفعل» بر زمان و مکان، مانند دلالت صیغه «أفعل» بر تفضیل، و مانند ویژگی هاى خاصّ هر مشتقّى، از عوارض هیئت و ساختار است نه مادّه. و این، امرى غالبى بوده و بر اساس قیاس است و قانون کلّى نیست، بلکه غالباً این طور است، و تا زمانى که خلافش از عرب نرسیده باشد بر طبق همین معیار عمل مى شود. و چنانچه مطلبى برخلاف قیاس، از عرب برسد، در این صورت قول آنان در معانى الفاظشان مقدّم بر قاعده و قیاس است.
و اگر براى رازى اختصاص واژه «مولى» به معناى مصدر یا فعل انجام شده در زمان خاصّ یا مکان خاصّ روشن و قطعى باشد، باید آمدن «مولى» به معانى فاعل و مفعول و فعیل را نیز انکار کند، در حالى که صریحاً مى گوید: به معنى ناصر و معتِق و معتَق و حلیف آمده و همه لغت شناسان عرب نیز با او در این معانى توافق دارند، و همه آنها بر این نیز اتّفاق دارند که واژه «مولى» به معناى «ولىّ» آمده است، و بسیارى گفته اند واژه «مولى» به این معانى نیز آمده است: شریک، قریب، محبّ، عتیق، عقید، مالک و ملیک(12).
از اینها گذشته، آن دسته از اسطوانه هاى علم و لغت که «أولى» را از معانى واژه «مولى» مى شمارند، منظورشان این نیست که مولى وصف به معناى أولى است تا به وى اشکال شود که تفضیل از معناى مولى خارج و زائد بر آن است و این دو قابل جمع نیستند، بلکه منظورشان آن است که واژه «مولى» اسم براى آن معنى است؛ و در این صورت اشکالى متوجّه آنان نخواهد بود.
پاسخ سست رازى از سخنان یاد شده
رازى از همه مطالب یاد شده پاسخى داده که پرده از زشتى و ناپسندى و عیوب باطن خود برمى دارد. او در «نهایة العقول» مى گوید:
اینکه از ائمّه لغت نقل کرده اند که واژه «مولى» به معناى «أولى» و سزاوارتر است، نمى تواند براى آنان دلیل باشد؛ زیرا این قبیل نقل ها براى اثبات معناى لغوى قابل استدلال نیست؛ بنابراین باید بگویم: ابوعبیده اگر چه در تفسیر آیه: «وَمَأوَاکُم النَّار هِىَ مَوْلاَکُم»(12) ؛ (و جایگاهتان آتش است و همان سرپرستان مى باشد)، گفته است: «معناه: هی أولى بکم»؛ (معناى آیه این است: آتش أولى و سزاوارتر به شماست)، و اخفش و زجّاج و علىّ بن عیسى نیز آن را ذکر کرده و براى اثبات آن به شعر لبید استشهاد کرده اند، لکن آنان در این سخن تساهل و تسامح کرده و از روى تحقیق سخن نگفته اند؛ زیرا بزرگان لغت همچون خلیل، این معنا را جز در تفسیر این آیه و آیه دیگر، آن هم مرسل و بدون سند، ذکر نکرده اند، و از آن، در کتب اصلى لغت یاد نکرده اند.
اى کاش مى دانستیم چه کسى به رازى خبر داده که این افراد، بدون تحقیق و از روى تساهل چنین حرفى را زده اند؟! آیا این سخن را در تمامى معانى لغوى که از آنان نقل مى کند، مى زند (که سخنشان از روى تساهل است و استشهادشان به شعر عرب قابل استدلال و احتجاج نیست)، یا اینکه او براى واژه «مولى» حساب دیگرى باز کرده است؟! آیا لغوى نمى تواند براى معنایى که نزد او ثابت شده است، به شعر عرب یا به آیه اى از قرآن کریم استشهاد نماید؟! 
چگونه او پس از نقل این معنى از ائمّه لغت، عدم ذکر خلیل و مانند وى را دلیل بر تسامح آنان قرار مى دهد؟! در حالى که از شرایط لغت این نیست که در تمام کتب لغت ذکر شده باشد.
آیا خود رازى فقط به کتاب «العین» و مانند آن اکتفا مى کند؟ چه کسى در نقل لغت اتّصال سند را شرط کرده است؟
آیا جز اعتماد به شعر، یا آیه کریمه، یا سنّت ثابته، یا استعمال شنیده شده، سند دیگری مى خواهد؟
آیا رازى شخصى بهتر از اینها براى بدست آوردن این معانى، مى یابد؟
آیا اگر یکى از قوم معنایى از معانى لغت عرب  را براى او ذکر کند، باز همین سخن را به وی می گوید؟! باید گفت: او در اینجا هدف خاصّى را دنبال مى کند که در موارد دیگر وجود ندارد.
آیا وى شرط ثبوت معناى لغوى یک واژه را وجود آن در معجم هاى لغت مى داند و بس، به گونه اى که اگر در تفسیر آیه اى، یا معناى حدیثى، یا در حلّ بیتى از شعر، ذکر شده باشد، او براى آن ارزشى قائل نیست؟ در حالى که ما مى بینیم علما در معنى لغت به قول هر کسى که عربیّت او قوى باشد، حتّى اگر کنیز بادیه نشین باشد(13)، اعتماد مى کنند. و نزد اکثر علما و پژوهشگران هیچ یک از ایمان و عدالت و بلوغ شرط پذیرش قول او  نیست(14)؛ سیوطى در «المزهر»(15)مى گوید:
نقل یک نفر از اهل لغت مورد قبول است.
گویا او آنگاه که خالى بودن کتاب «العین» از معناى مورد بحث را دلیل نفى آن قرار مى داده، سخن خود در «المحصول»(16) را که گفته: جمهور اهل لغت بر قدح و خدشه در کتاب «العین» اتّفاق دارند، فراموش کرده یا خود را به فراموشى زده است. این سخن را سیوطى در «المزهر»(17) ازاو نقل کرده است.
[لذا این سخنان متناقض و بی دلیل فخر رازی نتیجه ای جز آشکار شدن جهل او در ادبیات عرب را به همراه ندارد.]

پی نوشت:
(1). سوره حدید، آیه 15.
(2). این سخن رازى، غفلت عجیبى است؛ زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) پسر عموى جعفر و عقیل و طالب و همه آل ابوطالب بوده است، امّا امیرمؤمنان(علیه السلام)، پسر عموى آنها نیست بلکه برادرشان مى باشد، و چنانچه این معنا از لفظ «مولى» اراده شود، لازمه اش کذب است نه اینکه بیّن الثبوت باشد.
(3). التفسیر الکبیر، ج 8، ص 93.
(4). سوره أعلى، آیه 17.
(5). سوره صفّ، آیه 14:«یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِى إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللّهِ...».
(6). شرح المقاصد، ص 289 (ج 5، ص 273).
(7). شرح التجرید، ص 477.
(8). الصواعق المحرقة، ص 24 (ص 44).
(9). این ضرب المثل درباره کسى به کار مى رود که براى دستیابى به هدفى پنهانى، نیرنگ به کار مى برد و زیر چیز آشکارى خود را پنهان مى کند، شبیه آقاى قصیر که بینى خود را برید تا انتقام «جزیمه» را از «زبّاء» بگیرد. مراجعه شود: تاریخ طبرى، ج 1، ص 443 ـ 448؛ و جواهر البلاغة، ص 286 ـ 287.
(10). روض المناظر، ج 2، ص 199.
(11). تفسیر ابو حیّان، ج 4، ص 149.
(12). سوره حدید، آیه 15.
(13). مراجعه شود: المزهر، ج 1، ص 83 و 84 (ج 1، ص 139).
(14). إرشاد الساری، ج 10، ص 157؛ المزهر، ج 1، ص 129 و 138 و 144 و 59.
(15). المزهر، ج 1، ص 77 (ص 129)؛ و نیز مراجعه شود: ص 27 و 83 و 87 (ص 59 و 138 و 144).
(16). المحصول فی علم الاُصول، ج 1، ص 195.
(17). المزهر، ج 2، ص 47 و 48؛ ص 79.

منبع: گزیده ای جامع از الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین امینی، ترجمه محمد حسین شفیعی شاهرودی، موسسه میراث نبوت، چاپ سوم، ص 102.

مطالب مرتبط:
آیا «مولى» در حدیث غدیر به معناى «محب» و «ناصر» نیست؟
منظور از «مولا» در حدیث غدیر چیست؟
واژه «مولا» در ادبیات عرب به چه معنا است؟