پرسش :

چگونه می توان تصوّر کرد که انسان با وجود «قضا و قدر الهی»، صاحب «اختیار و اراده» باشد؟!


پاسخ :
پاسخ اجمالی:
قضا و قدر دو قسم است: 1) «تکوینی» یعنی همه امور بر اساس علل و ویژگی های خاصّی محقّق می شوند. 2) تشریعی به معنى فرمان الهى در تعیین وظائف انسان و مقدار و حدود این وظائف. قضا و قدر به هر دو معنی با اختیار انسان منافات ندارد. سرنوشت هر معلولی، تابعِ علل و عواملی است؛ و چون خداوند انسان را مختار آفریده، اراده اش نقش مهمّی در سرنوشت او داشته و عامل موثّری در تأمین سعادت او است. اراده انسان در طول اراده و قضا و قدر الهی است و با آن منافاتی ندارد. اگر انسان در اعمالش اختیاری نمی داشت، آمدن پیامبران، نزول کتب آسمانى و کیفر و پاداش همه بى فایده و ظالمانه بود.

پاسخ تفصیلی:
جایگاه اراده و اختیار انسان در قرآن
خداوند متعال در آیات فراوانی از قرآن کریم با صراحت به مساله «اختیار انسان» پرداخته است؛ از جمله در آیه 38 سوره مدثر می فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ»؛ ([آرى] هر کس در گرو اعمال خویش است). و در آیه 39 سوره نجم می فرماید: «لَیسَ لِلانسانِ الّا مَا سَعی»؛ (برای انسان چیزی جز حاصل سعی او نیست). همچنین در آیه 11 سوره رعد می فرماید: «ان الله لا یُغیّر ما بِقوم حَتی یُغیّروا ما بِانفُسِهِم»؛ (خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر خودشان آن را تغییر دهند). این آیات گواه روشنى بر این هستند که سرنوشت ملّتها و پیروزى و شکست آنها معلول قضا و قدر جبرى نیست، بلکه معلول مجاهدت ها و یا سستى و تنبلى، خود آنهاست؛ منتها همیشه از یک سو افراد تنبل و بیکاره، براى سرپوش گذاشتن روى شکست ‏هاى خود و رهایى یافتن از مسئولیّت ها و عواقب سوء اعمال خویش، با تحریف مفهوم اصلى قضا و قدر و تفسیر آن به یک معناى جبرى، این چنین وانمود مى ‏کنند که عامل نیرومندى، فوق اراده آنها، بى ‏اختیار آنها را به این صحنه‏ ها کشانیده، و از سوى دیگر جمعى از گناهکاران آلوده نیز براى تبرئه خود در برابر مردم و یا در برابر وجدان خود، از این تفسیرهاى غلط مدد مى‏ گیرند.(1) این در حالی است که اختیار انسان امری مسلّم است که تردید در آن راه ندارد و «اراده» ذاتا با اختیار همراه است. امّا اینکه: «این امر با مساله قضا و قدر چگونه قابل جمع است؟» درک آن نیازمند دقّتِ نظر و کمی تامّل می باشد.

مفهوم قضا و قدر
قبل از پاسخ لازم است مفهوم قضا و قدر تبیین گردد تا با درک درستی از حقیقت آن، رابطه آن با اختیار نیز روشن شود.
قضا و قدر دو معنى دارد:

1- قضا و قدر تکوینى:
که منظور از آن این است که هر چیز و هر حادثه و پدیده ‏اى در عالم علت و اندازه ‏اى دارد نه چیزى بدون علت بوجود مى‏ آید و نه بدون اندازه ‏گیرى معین. بطور مثال اگر سنگى پرتاب کنیم و شیشه ‏اى بشکند این یک حادثه است که حتما علتى دارد. این که مى ‏گوئیم داراى علت است همان قضاى تکوینى است؛ زیرا قضاء در اصل به معنى حکم و فرمان است (و در اینجا حکم و فرمان تکوینى است) و نیز مسلما میزان شکستگى و اندازه و حدود آن بستگى به کوچکى و بزرگى سنک و قوت و فشار دست و نزدیکى و دورى فاصله و عوامل دیگر شبیه آن دارد، این ارتباط حادثه فوق با چگونگى علت آن همان قدر تکوینى است. زیرا (قدر) به معنى اندازه گیرى است.

2- قضا و قدر تشریعى:
که به معنى فرمان الهى در تعیین وظائف فردى و اجتماعى انسانها و مقدار و حدود این وظائف است: مثلا مى‏ گوئیم: نماز واجب است این یک فرمان الهى و قضاى تشریعى است. سپس مى‏ گوئیم مقدار نماز در هر شبانه روز 17 رکعت است این یک قدر الهى و تشریعى است.(2)

منافات نداشتن قضا و قدر با اراده و اختیار انسان
اعمال بشر در هر دو حوزه تکوینی و تشریعی با اختیار او محقق می شود. در حوزه قضا و قدر تشریعی همه آنچه خداوند تشریع کرده است برای این است که انسان از روی اختیار انجام دهد و به میزانی که از فرمان الهی پیروی کرده است پاداش خواهد گرفت. در قلمرو قضا و قدر تکوینى نیز گرچه سلسله نظام علّت و معلول به خداوند منتهى مى‏ شود، ولى این موضوع هیچ‏گونه مخالفتى با آزادى اراده و مسئولیّت انسان در برابر اعمال او ندارد.
توضیح این که: اعمال انسان هم مستند به خود او است و هم مستند به خدا، امّا استناد آن به خود او به خاطر این است که با آزادى اراده، آن را انجام مى‏ دهد، و امّا استناد به خدا به خاطر این است که هستى انسان و تمام نیروهاى او و حتّى آزادى اراده او از ناحیه خالق جهان آفرینش است.

قابل توجّه این که، طبق قانون علّت و معلول، این نیروها لحظه به لحظه از ناحیه مبدأ هستى به انسان مى‏ رسد، بنابراین هر لحظه بخواهد، هستى، قدرت و آزادى اراده او را مى‏ گیرد و به این ترتیب انسان در اعمال خود هیچ گاه او را مغلوب نساخته و از محیط قدرت او گام بیرون ننهاده، بلکه اوست که مى‏ خواهد انسان آزاد باشد و مسیر تکامل را با پاى خود طى کند، ولى با تمام این اوصاف، اعمال انسان مستند به خود او نیز هست و چون آزادى اراده دارد، مسئولیّت آنها را به دوش مى‏ کشد. این موضوع درست به آن مى ‏ماند که ما سوار یک قطار برقى شده باشیم که انرژى لازم براى حرکت را از سیم مخصوصى که در سرتاسر جاده کشیده شده و با حلقه‏ اى به آن مربوط است دریافت مى‏ دارد، از نظر تکوینى ما آزادیم که این قطار را به هر سو که مى‏ خواهیم ببریم، به سوى مراکز پاک و در راه اهداف مقدّس و یا به سوى مراکز آلوده و در راههاى نامشروع، ولى در عین حال از نظر مقرّرات قانونى به ما دستور داده ‏اند که مسیر اوّل را بپیماییم ‏نه مسیر دوّم را. بدیهى است آن کس که سرپرست مرکز مولّد برق است، هر لحظه اراده کند، مى‏ تواند جریان برق را قطع نماید و قطار ما در جاى خود، در همان لحظه، میخکوب خواهد شد، و در عین حال به ما مهلت مى‏ دهد، تا مسیر خود را انتخاب کنیم. در این جا رفتن ما به یکى از این دو مسیر به طور قطع به او و به ما استناد دارد، ولى استناد به او هیچ گاه از ما سلب مسئولیّت نکرده و آثار تخدیرى ندارد، بلکه با احساس آزادى به ما تحرّک مى‏ بخشد.(3)

لذا انسان بخاطر این نیرو و اختیاری که خداوند به او داده است می تواند برای سعادت خود و تامین نیازهای خود تلاش کند و به اندازه تلاشی که می کند نتیجه خواهد گرفت؛ چرا که خداوند تقدیر او را بر اساس تلاش او می نویسد و با اینکه خدواند سرنوشت انسان را معین می کند و همه امور به خدواند منتهی می شود، اما تلاش انسان در سرنوشت او بی تاثیر نیست و طبق آیه 39 سوره نجم: «لَیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» خداوند به اندازه تلاش انسان سرنوشت او را معین می کند.

لذا می بینیم خداوند در بیان اکتسابی بودن سرنوشت انسان می فرماید: «فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا»(4)؛ (آنها که شقاوتمند شدند) و یا مى‏ گوید: «أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا»(5)؛ (اما آنها که سعادتمند شدند). در صورتی که اگر شقاوت و سعادت انسان غیر اکتسابی بود، مى بایست گفته شود: «اما الاشقیاء و اما السعداء» و مانند آن.

در روایات نیز همین نکته به خوبی تذکر داده شده است. در روایتی از على(علیه السلام) مى‏ خوانیم: «إنّ أمِیرَ الْمُؤمِنِینَ عَدَلَ مِنْ عِنْدِ حَائِطٍ مَائِلٍ إلَى حَائِطٍ آخَرَ فَقِیلَ لَهُ یَا أمِیرَ الْمُؤمِنِینَ تَفِرُّ مِنْ قَضَاءِ اللّهِ؟ قَالَ افِرُّ مِنْ قَضَاءِ اللّهِ إلَى قَدَرِ اللّهِ عَزّوَجَلَّ»(6)؛ (على(ع) از کنار دیوار شکسته و کجى برخاست، پرسیدند از قضاى الهى فرار مى‏ کنى؟ فرمود: از قضاى الهى به «قدر» او پناه مى‏ برم). این حدیث اشاره به همان حقیقت است که در بالا گفتیم یعنى درست است که تا قانون علیّت که منتهى به فرمان خداست، نباشد دیوار شکسته، سقوط نخواهد کرد؛ امّا همان خداوند به من عقلى داده که آن خود یک حلقه از سلسله قانون علیّت است و یک عامل بازدارنده در برابر این گونه حوادث؛ منتها دیوار، عقل و شعور ندارد و بدون اعلام قبلى سقوط مى‏ کند، امّا من مى‏ توانم به قدر الهى پناه ببرم یعنى با عقل خود محلّ نشستن خویش را چنان اندازه ‏گیرى کنم که اگر دیوار سقوط کند روى من نیفتد، پناه بردن از قضا به قدر چیزى جز این نیست.(7)

البته لازم به ذکر است که برخی امور در عالم هستند که از حیطه اختیار انسان بیرون هستند؛ مثل سرما و گرما و ویروس های خطرناک و حوادث طبیعی مثل سیل و زلزله و باران و خشکسالی و... که در طول اعصار و دوران های مختلف سرنوشت متفاوتی برای انسانها رقم زده اند، اما در کنار این امور غیر اختیاری، خداوند به انسان عقل و شعور داده است تا بوسیله آن از خود در برابر حوادث روزگار دفاع کند و اگر بیمار شد به فکر درمان باشد و...؛ لذا قضا و قدر الهی تا آنجا که به کار و کوشش و تلاش ما مربوط است به دست خود ما است ولى در بیرون دایره تلاش و کوشش ما و آنجا که از حریم قدرت ما خارج است، دست تقدیر تنها حکمران است، و آنچه به مقتضاى قانون علیّت مقدّر شده است انجام ‏پذیر خواهد بود.(8)

اسباب هدایت، تشویق و توبیخ الهی نشانه مختار بودن انسان
نکته دیگری که فقط با وجود اختیار در انسان معنی پیدا می کند تعلیم و تربیت و آمدن پیامبران برای هدایت انسان و تشویق و توبیخ انسان است. اگر ما اراده و اختیار نداشته باشیم و به حکم قضا و قدر محکوم به سعادت و شقاوت ذاتى باشیم، تعلیم و تربیت لغو و بیهوده خواهد بود؛ آمدن پیامبران و نزول کتب آسمانى و نصیحت و اندرز و تشویق و توبیخ و سرزنش و ملامت و مؤاخذه و سؤال و بالاخره کیفر و پاداش همگى بى‏ فایده یا ظالمانه محسوب مى‏ گردد.(9)

در حدیث معروفى که در منابع معتبر حدیث از على(علیه السلام) نقل شده، به این مسأله اشاره شده و به تمام کسانى که در مورد قضا و قدر به معانى خرافى، شبیه آن چه جبریّون مى‏ گویند و یا در میان بعضى عوام معروف است قائلند، حمله شده است. متن حدیث چنین است:

«لمّا انْصَرَفَ عَلِىٌّ عَلیهِ السَّلام مِنْ صِفّیِن فَإنَّهُ قَامَ إلَیْهِ شَیْخٌ، فَقَالَ: أخْبِرْنَا یَا أمِیرَ المُؤمِنِینَ عَنْ مَسِیرنَا إلَى الشَّامِ أَکَانَ بِقَضَاءِ اللّهِ تَعَالَى وَ قَدَرَهِ؟ فَقَالَ أمِیرُ الْمُؤمِنِینَ علیه السلام وَ الَّذِى فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرِءَ النَسِمَةَ مَا وَطَأنَا مَوْطِئاً وَ لَاهَبَطْنَا وَادِیاً وَ لَاعَلَوْنَا قَلْعَةً إلّابِقَضَائِهِ وَ قَدَرِهِ. فَقَالَ لَهُ الشَّیْخُ عِنْدَ اللّهَ احتسَبَ عَنَائِى، مَا ارَائِى مِنَ الأجْر شَیْئاً. فَقَالَ لَهُ مَهْ! أیُّهَا الشَّیْخُ بَلْ عَظَّمَ اللّه أَجْرَکُمْ فِى مَسِیِرکُمْ وَ أَنْتُم سَائِرُونَ، وَ فِى مُنْصَرَفَکُمْ وَ أَنْتُمْ مَنْصَرِفُونَ، وَ لَمْ تَکُونُوا فِى شَى‏ءٍ مِنْ حَالَاتِکُمْ وَ لَاإلَیْهَا مُضْطَرِّینَ، فَقَالَ الشَیْخُ: کَیْفَ وَ القَضَاء و القدر سَاقَانَا؟! فَقَالَ: وَیْحَکَ لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَرَاً حَتْماً لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ العِقَابُ وَ الوَعْدُ وَ الوَعِیدُ وَ الأمْرُ وَ النَّهْىُ وَ لَمْ تَأْتَ لَائِمَةٌ مِنَ اللّهِ لِمُذْنِبٍ وَ لَامَحْمَدَةٍ لِمَسِیئٍ وَ لَمْ یَکُنِ الْمُحْسِنُ أولَى بِالْمَدْحِ مِنَ المُسِیى‏ءٌ لَاالمُسِیى‏ءُ أوْلَى بالذَّمِّ مِنَ الْمُحْسِنِ، تِلْکَ مَقَالَةٌ عَبَدَةِ الأوْثَانِ وَ جُنُودِ الشَّیْطَانِ وَ شُهُودِ الزُّورِ و أهْلِ الْعَمَى عَنِ الصَّوَابِ وَ هَمْ قَدَرِیَّةُ هَذِهِ الأُمَةِ وَ مَجُوسِهَا إنَّ اللّهَ تَعالَى أَمَرَ تَخْیِیِراً وَ کَلَّفَ یَسِیرَاً وَ لَمْ یَعْصِ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُطِعْ مُکْرَهاً وَ لَمْ یُرْسِلْ الرُّسُلَ عَبَثَاً وَ لَمْ یَخْلُقِ السَّمَوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُما بَاطِلًا، ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَّ النَّارِ، فَقَالَ الشَّیْخُ: وَ مَا القَضَاءُ وَ القَدَرُ اللَّذَانِ مَا صِرْنَا إلّابِهِمَا، فَقَالَ: هُوَ الأمْرُ مِنَ اللّهِ تَعَالَى وَ الْحُکْمُ وَ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى «وَ قَضى‏ رَبُّکَ ألّا تَعْبُدُوا إلَّاإیّاه...» ...»(10)؛
(هنگامى که على(علیه السلام) از «صفّین» مراجعت نمود، پیرمردى برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! مى‏ خواستم از حرکت به سوى شام سؤال کنم: آیا این جریانات به قضا و قدر الهى بود؟! امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: سوگند به آن کس که دانه را [در نخستین جنبش حیات] در زیر زمین شکافته و آدمیان را آفریده، هیچ گامى برنداشتیم و به هیچ درّه ‏اى فرود نیامدیم و از هیچ نقطه‏ اى بالا نرفتیم مگر این که به «قضا و قدر» الهى بود!. پیرمرد گفت: بنابراین رنج ما بى‏ حاصل بود و این مصیبت را باید به حساب پروردگار بگذاریم، زیرا هیچ پاداشى نخواهیم داشت! على(علیه السلام) فرمود: آرام باش اى پیرمرد! خداوند پاداش بزرگى به هنگام رفتن و بازگشت براى شما مقرّر داشته و هیچ گاه و در هیچ حالى مجبور نبوده ‏اید. پیرمرد گفت: چگونه؟ با این که قضا و قدر، ما را در این راه سیر داده؟! فرمود: واى بر تو گویا گمان کردى قضا لازم و قدر حتمى، در کار است [و ما مجبوریم؟]، اگر چنین باشد، «ثواب» و «عقاب» باطل مى‏ گردد و «وعد» و «وعید» مفهوم نخواهد داشت، «نیکوکار» از «بدکار» سزاوارتر به ستایش نیست و نه «بدکار» بیش از «نیکوکار» در خور مذمّت، نباید گنه کار سرزنش گردد و نه از اطاعت‏ کننده، مدح شود! این گفتار و عقیده بت‏ پرستان و لشکریان شیطان و گواهان باطل و نابینایان در برابر حقّ است و آنها جبریّون و مجوس این امّتند! خداوند، امرِ اختیارى کرده و تکالیف آسان نموده نه کسى را مجبور به معصیت و نه مجبور به اطاعت کرده است و پیامبران را بیهوده نفرستاده و زمین و آسمان و آن چه در میان آنهاست بیهوده نیافریده است، این گمان کافران است، و واى بر آنها از آتش دوزخ. پیرمرد [بار دیگر] پرسید: پس این قضا و قدر که ما را به این راه فرستاد چه بود؟ فرمود: منظور فرمان و حکم خداست، سپس این آیه راتلاوت کرد: «و قَضى‏ رَبُّکَ ألَّا تَعْبُدُوا إلّاإیَّاهُ ...»؛ پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید...).(11)

قضا و قدر و رابطه آن با اختیار در یک مثال
در پایان با یک مثال زیبا، قضا و قدر و رابطه آن با اختیار را بیشتر روشن می کنیم: اگر کسی بالای بام ایوان بلند رود که خود را با سر روی زمین سنگ فرش مسجد بیافکند و بگوید: اگر مقدّر است بمیرم می میرم ولو خود را از بام نیافکنم و اگر مقدّر است بمانم می مانم، این گفته درست نیست؛ زیرا خداوند در این مورد چند مقدّر حتمی و جبری دارد و یک مقدّر اختیاری.

مقدّرات الهی در این فرض عبارت است از:
1. قضا و قدر الهی؛ سنگ را که کف زمین از آن فرش شده، سخت و محکم آفریده است.
2. قضا و قدر الهی؛ جمجمه‌ انسان را از استخوان نازک خلق کرده است.
3. قضا و قدر الهی؛ به زمین قوه ‌جاذبه داده است.
4. قضا و قدر الهی؛ چنین مقرّر کرده که اگر کسی خود را از بلندی به زمین سختی پرت کند، جمجمه اش شکسته و مغزش متلاشی شود.
5. قضا و قدر الهی؛ این است که اگر کسی مغزش متلاشی شد فوراً بمیرد.
6. در کنار همه اینها، قضا و قدر الهی این است که بشر دارای اختیار و اراده باشد و بتواند خود را از بام پرت کند و بمیرد و یا آن که از راه بام، پله پله به زیر آید و بماند. پس به آن کسی که روی بام به قصد افکندن خود ایستاده است باید گفت: تقدیر خداوند درباره مرگ و حیات شما تابع اراده و اختیار شما است. اگر افکندن از بام را اختیار کنی مقدّر است بمیری؛ و اگر پله های بام را انتخاب کنی مقدّر است بمانی. در هر دو صورت، قضیه طبق قضا و قدر الهی است.(12) و این معنای حقیقی قضا و قدر الهی می باشد که با اختیار انسان منافاتی ندارد.

پی نوشت:
(1). پیدایش مذاهب، مکارم شیرازی، ناصر، انتشارات مدرسه الامام على بن ابى طالب(علیه السلام)، قم‏، 1384 هـ ش‏، چاپ اول، ص 30.
(2). ترجمه گویا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه، مکارم شیرازی، ناصر، موسسه مطبوعاتى هدف‏، قم، بی تا، چاپ اول‏، ‏ج‏ 3، ص 497.
(3). پیدایش مذاهب، همان، ص 28.
(4). سوره هود، آیه 106.
(5). سوره هود، آیه 108.
(6). التوحید، ابن بابویه، محمد بن على‏، محقق/ مصحح: حسینى، هاشم‏، انتشارات جامعه مدرسین، قم‏، 1398 هـ ق، چاپ اول‏، ص 369، باب(القضا و القدر...)، ح 8.
(7). پیدایش مذاهب، همان، ص 31.
(8). تفسیر نمونه، مکارم شیرازى، ناصر، دار الکتب الاسلامیه‏، تهران‏، 1374 هـ ش‏، چاپ سى و دوم، ج ‏7، ص 444.
(9). تفسیر نمونه، همان، ج ‏9، ص 236-237.
(10). الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف‏، ابن طاووس، على بن موسى‏، انتشارات خیام‏، قم‏، 1400 هـ ق، چاپ اول‏، ج 2، ص 326.
(11). پیدایش مذاهب، همان، ص 24.
(12). کودک از نظر وراثت و تربیت، فلسفی، محمد تقی، انتشارات معارف اسلامی، 1353 هـ ش، چاپ اول، ج 1، ص 132 و 133.

پرسش های مرتبط:
اگر اراده الهى بر عبودیّت بندگان تعلّق گرفته، چرا گروهى راه کفر را پیش مى گیرند؟!
اگر در شب قدر مقدّرات معیّن می گردد، پس تلاش و اختیار انسان در آینده، چه معنا و مفهومی دارد؟!
اگر خداوند می دانسته که بنده ای قرار است جهنّمی شود، چرا او را خلق کرد؟!
«توحید افعالی» یعنی اینکه همه افعال، حرکات و فعّالیّت ها به خدا بر می گردد؛ آیا این تعریف از توحید افعالی مستلزم «جبر گرایی» نیست؟!
آیا عقیده به «توحید افعالی» با «اختیار انسان» منافات ندارد؟!
آیا علم ازلی خداوند به تناول حضرت آدم(علیه السلام) از درخت ممنوعه، سبب «اجبار» او به این گناه بوده است؟