پرسش :

اناجیل فعلی در مورد حکم «طلاق» چه نظری دارند و این نظر چه تعارضی با شرایع آسمانی و یا حتی عقل دارد؟


پاسخ :
در اناجیل کنونى حکم شدیدى درباره طلاق دیده مى‌شود که نه شباهتى به احکام آسمانى و نه به قوانین حساب شده بشرى دارد و با هیچ منطقى تطبیق نمى‌کند و آن حکم ممنوعیّت مطلق طلاق است. در انجیل لوقا مى‌خوانیم: «هر کس زن خود را طلاق دهد و دیگرى را نکاح کند زانى بوده و هر کس زن مطلّقه مردى را به نکاح خویش درآورَد زنا کرده باشد»(1) نظیر همین حکم در انجیل مرقس(2) و انجیل متّى(3) آمده است.

جالب توجّه اینکه انجیل متّى مى‌گوید: جمعى از بنى‌اسرائیل به مسیح(علیه السلام) ایراد کردند که موسى(علیه السلام) اجازه طلاق داده، چرا تو نهى مى کنى؟ او جوابى داد که مطالب مختلفى را در این زمینه روشن مى‌سازد. اینک عین عبارت انجیل:

«به وى [یعنى عیسى] گفتند: پس از بهر چه موسى امر فرمود که زن را طلاق نامه بدهند و جدا کنند؟ ایشان را گفت: موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید لیکن از ابتدا چنین نبوده و به شما مى‌گویم هر کس زن خود را به غیر علّت زنا طلاق دهد و دیگرى را نکاح کند زانى است و هر کس زن مطلّقه را نکاح کند زنا کرده است. شاگردانش به او گفتند: اگر حکم شوهر با زن چنین باشد نکاح نکردن بهتر است. ایشان را گفت: تمامى خلق این کلام را نمى‌پذیرند مگر به کسانى که عطا شده است؛ زیرا که خصی‌ها می‌باشند که از شکم مادر چنین متولّد شده‌اند و خصى‌ها هستند که از مردم خصى شده‌اند و خصى‌ها مى‌باشند که به جهت ملکوت خدا خود را خصى نموده‌اند آن که توانایى قبول دارد بپذیرد [هر کس قابلیّت آن را دارد آن را قبول نماید ـ ترجمه دیگر]».(4)

از عبارات فوق به خوبى چند موضوع استفاده مى‌شود:
الف) طلاق از نخست مشروع نبوده است.
ب) موسى به جهت سنگدلى مردم اجازه طلاق داد.
ج) طلاق به غیر علّت زنا به هیچ وجه جایز نیست.
د) کسانى که توانایى دارند زن نگیرند بهتر است (زیرا مسیح قول شاگردانش را تصدیق کرد و گفت: ولى تمام مردم نمى‌توانند از ازدواج خوددارى کنند مگر کسانى که مشمول لطف و عنایت خدا شده‌اند و سپس براى تأیید این سخن افراد خصى را سه دسته مى‌کند: خصى مادرزاد و خصى به واسطه طرق مخصوصى که در میان مردم رایج است، خصى به خاطر خدا و ملکوت! ممکن است عدم ازدواج روحانیان مسیحى، یک بخش از آن مربوط به الهام گرفتن از همین گفتار شاگردان مسیح و خود او باشد).

در هر صورت این عبارات صریح اناجیل سبب شده که مسیحیان طلاق را ممنوع بدانند، ولى امروز بسیارى از ملل مسیحى به حکم ضرورت زندگى، این قانون را شکسته و در کشورهاى خود طلاق را قانونى ساخته‌اند.

اکنون به بررسى این حکم مى‌پردازیم:
1. نخستین چیزى که در اینجا به نظر مى‌رسد این است: مسیح که خودش مدّعى است براى تکمیل آیین تورات آمده نه براى تغییر آن، چگونه چیزى را که در آیین موسى(علیه السلام) جایز بوده است به کلّى ممنوع ساخته؟

در انجیل متّى مى‌خوانیم: «گمان مبرید که آمده‌ام تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامده‌ام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم زیرا هر آینه به شما مى‌گویم تا آسمان و زمین زایل نشود همزه و نقطه‌اى از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود، پس هر کس یکى از این احکام کوچک‌ترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود».(5)

همین مطلب در انجیل لوقا نیز آمده است: «لیکن آسان‌تر است که آسمان و زمین زایل شود از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد».(6)

روشن است که منظور از عدم زوال یک نقطه از تورات، نقوش و کتابت آن نیست؛ زیرا آن هم با گذشت زمان از بین مى‌رود؛ بلکه منظور معانى این نقوش است. یعنى مطالب و احکام آن هرگز نسخ نمى‌گردد (البتّه به عقیده کسانى که به اناجیل کنونى ایمان دارند).

اتّفاقاً «نسخ» در لغت به معنى زایل کردن است و شاید تعبیر صحیح‌تر در ترجمه این عبارات انجیل همان تعبیر به نسخ باشد.

سؤال: ممکن است کسانى سؤال کنند که این حکم شاید یک حکم موقّت در لسان موسى(علیه السلام) بوده است، نه جزءِ احکام شریعت و تورات او.

پاسخ: این حکم صریحاً در تورات کنونى که مورد قبول مسیحیان نیز هست آمده و به صورت یک حکم شرعى مسلّم مانند سایر احکام شریعت موسى(علیه السلام) ذکر شده است. در پنجمین کتاب تورات که به سفر تثنیه معروف است(7) چنین مى‌خوانیم:
«چون کسى زنى را به نکاح خود درآورد اگر در نظر او پسند نیاید از اینکه چیزى ناشایسته در او بیاید آن گاه طلاق نامه نوشته، به دستش دهد و او را از خانه‌اش رها کند و از خانه او روانه شده، برود زن دیگرى شود و اگر شوهر دیگر نیز او را مکروه دارد طلاق‌نامه نوشته به دستش بدهد و او را از خانه‌اش رها کند».(8)

یک حکم غیرمنطقى
2. بى تردید پیمان زناشویى پیمان مقدّسى است و باید کوشید که تا پایان عمر ادامه یابد، امّا بى‌شک ضرورت‌هایى پیش مى‌آید که ادامه این پیمان قابل تحمّل نیست و تولید انواع مفاسد یا ناراحتى‌هایى براى طرفین مى‌کند. ما هرگز نمى‌توانیم اصرار کنیم که این پیمان در این موارد ادامه یابد هر چند تولید ناراحتى و مفسده کند. به عنوان نمونه چند مورد را یادآور مى‌شویم:

الف) در موارد ناسازگارى قطعى که روحیّه زن و مرد به عللى چنان با هم اختلاف دارد که هیچ گونه امیدى به سازش آنها نیست و اگر على‌رغم این عدم توافق، آنها را به حکم اجبار وادار به ادامه زندگى زناشویى کنیم ممکن است اقدام به خودکشى یا فرار از خانه نمایند یا بیم آن برود که یکدیگر را نابود کنند. آیا در چنین فرضى که وقوع آن هیچ بعید نیست معقول است که آنها را به ادامه زناشویى مجبور کنیم اگرچه منتهى به این امور شود؟ و آیا صحیح است که حقّ طلاق را در این موارد مطلقاً از مرد سلب نماییم؟

ب) در موارد اضطرار، مانند اینکه مرد و زن هر دو به علّت عدم قدرت بر زندگى در یک محل (به این ترتیب که ـ مثلاً ـ مزاج یکى ایجاب مى‌کند در منطقه گرم و خشک و دیگرى در منطقه سرد و مرطوب زندگى کند) یا شغل مرد به گونه‌اى است که جز در مناطقى که با وضع زن سازگار نیست نمى‌تواند بماند، آیا در چنین مواردى مى‌توان گفت زن و مرد مجبورند تا پایان عمر بر همان ازدواج سابق بمانند و اگر مرد اقدام به طلاق و ازدواج جدید کند زنا کرده است؟

ج) در مواردى که امراض غیر قابل علاج یا دیوانگى و جنون براى یکى از طرفین، یا بیمارى‌هایى که مانع از هرگونه عمل جنسى است یا مفقودالاثر شدن یکى از زوجین پیش آید، آیا مى‌توان طرف دیگر را به حکم اجبار در زندان این ازدواج تا ابد محبوس کرد؛ ازدواجى که هیچ سودى ندارد و جز ضرر نتیجه‌اى از آن عاید نمى‌شود.

اصولاً اصرار بر ادامه زوجیّت در این گونه موارد، اغلب منجر به ارتکاب زنا مى‌شود؛ همان عملى که ترس از آن باعث جعل چنین حکمى شده؛ زیرا بدیهى است کمتر کسى حاضر مى‌شود یک عمر در چنین حالى به سر بَرد.

ممکن است کسى بگوید پس از یک بار زنا، طلاق جایز و محذور برطرف مى‌شود و تا آخر عمر ادامه نمى‌یابد. ولى باید توجّه داشت که اوّلاً: این حکم فقط در مورد زنا کردن زن است نه مرد، بنابراین، اگر زنى دیوانه یا مفقودالاثر یا مبتلا به مرضى شود که مانع از هر گونه عمل جنسى است و شوهرش جوان باشد باید تا آخر عمر همسرش صبر کند اگرچه مرتکب ده‌ها عمل منافى عفّت شود. آیا بهتر این نیست که او را طلاق دهد و زندگى جدیدى براى خود فراهم سازد؟

ثانیاً: معناى این سخن این است که اوّل او را رها کنیم تا زنا کند و سپس به او اجازه طلاق بدهیم. آیا بهتر این نیست که همان اوّل بدون ارتکاب این عمل خلاف به او اجازه طلاق داده شود؟

از این رو مشاهده مى‌کنیم در محیط‌هایى که پایبند به قانون منع طلاق هستند آلودگى زیادى وجود دارد که حتّى کشیشان مسیحى هم به آن اعتراف کرده‌اند. به عنوان نمونه:
پروفسور «بى سى شل»، استاد علوم الهى دانشگاه مانهاتان که از کشیشان مورد احترام کاتولیک‌هاست، در مقاله‌اى نوشته است: «خشونت و سخت‌گیرى کلیساى کاتولیک در جلوگیرى از طلاق، نادرست و باعث انحراف اخلاقى زن و شوهرانى مى‌شود که ناچارند از هم جدا زندگى کنند».(9)

گذشته از این، خود این مطلب ـ که تنها مجوّز طلاق، زنا کردن زن است ـ شوهران و زنانى را که میل و رغبت به ادامه زوجیّت ندارند تشویق مى‌کند که براى رسیدن به مقصود خود از این وسیله استفاده کنند و مرتکب این عمل شوند تا آزاد گردند.

اتّفاقاً این موضوع مکرّر واقع شده است. آیا چنین قانونى که عملاً افراد را به آلودگى دعوت مى‌کند مى‌تواند یک قانون آسمانى و کتاب محتوى آن، کتاب آسمانى باشد؟

3. موضوع دیگرى که در اینجا جلب توجّه مى‌کند این است که در عباراتى که از انجیل درباره طلاق نقل کردیم این جمله به چشم مى‌خورد که: «موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید». در اینجا این پرسش پیش مى‌آید که آیا مى‌توان بر اثر سنگدلى جمعیّتى، حکمى را بر خلاف آنچه مصلحت بوده و خواهد بود تغییر داد و به فرض که این مطلب را به صورتى توجیه کنیم، باز این پرسش باقى مى‌ماند که آیا جمعیّت بنى‌اسرائیل که در آن زمان موظّف به پذیرفتن آیین مسیح شدند سنگدلى خود را از دست داده بودند، یا به شهادت اناجیل، بزرگ‌ترین سنگدلى را در مورد مسیح و یاران او انجام دادند؟

مبارزه با یک امر طبیعى
4. از همه اینها گذشته از عباراتى که از باب نوزدهم انجیل متّى درباره اقسام سه گانه «خصى»ها نقل کردیم و از عبارات قبل و بعد آن به خوبى بر مى‌آید که اگر انسان بتواند خود را براى ملکوت خدا خصى کند افتخارى است؛ ولى همه کس قدرت آن را ندارند. اگر منظور از خصى کردن، معناى واقعى آن باشد که راستى دستور عجیبى است و ایراد آن بر همه کس روشن و اگر منظور، ترک ازدواج به طور مطلق باشد آن نیز امرى است برخلاف قانون آفرینش و خلقت و هم برخلاف منطق عقل و مصالح اجتماع و هم برخلاف پاره‌اى از مندرجات صریح کتب عهد جدید.

مى‌دانیم که قوانین دینى باید همواره مکمّل قوانین آفرینش باشد. به عبارت دیگر، دستگاه تشریع باید دستگاه تکوین را تکمیل کند. پس چگونه ممکن است خداوند از طریق آفرینش، غرایز خاصی را در وجود انسان بیافریند و از طریق قوانین مذهبى به کلّى جلوى آن را بگیرد نه اینکه آن را رهبرى و تعدیل نماید؟

کدام منطق و عقل اجازه مى‌دهد یک طبقه پرجمعیّت، براى همیشه ترک یک امر فطرى کنند به خصوص که این طبقه ـ یعنى روحانیان ـ از طبقات ممتاز جمعیّت باشند و فرزندانى ممکن است از آنها به وجود آید که هم به حکم وراثت و هم به حکم محیط تربیتى، هوش و ذکاوت و استعداد قابل توجّهى براى احراز مقام رهبرى معنوى مردم داشته باشند.

«جان الدر» نویسنده کتاب «تاریخ اصلاحات کلیسا» که خود از طرفداران مذهب پروتستان است، ضمن اعتراض به رسم زندگى مجرّد و اجرا و تحمیل آن بر طبقه وعّاظ و کشیشان مى‌گوید: «در ممالک پروتستان به تجربه ثابت شده است که اولاد واعظان بیست مرتبه بیشتر از اولاد سایر طبقات مردم، استعداد احراز مقامات عالى و مهم را دارند».(10)

به علاوه این مطلب با آنچه در رساله‌هاى پولس از کتب عهد جدید می‌خوانیم وفق نمى‌دهد. در رساله اوّل پولس به قرنتیان مى‌خوانیم: «آیا اختیار نداریم خواهر دینى را به زنى گرفته، همراه خود ببریم مثل سایر رسولان و برادران خداوند؟»(11) از این بیان به خوبى استفاده مى‌شود که پولس و سایر شاگردان مسیح و رسولان و برادران مسیح نیز ازدواج کردند و بر چنین مطلبى وقعى ننهادند.
و در رساله اوّل پولس به تیموتاوس مى‌خوانیم: «اسقف باید بى‌ملامت و صاحب یک زن و هوشیار و خردمند و صاحب نظام و مهمان نواز و راغب به تعلیم باشد».(12)

قابل توجّه اینکه در همان رساله در باب چهارم مى‌خوانیم: «ولى روح صریحاً مى‌گوید: در زمان آخر بعضى از ایمان برگشته، به ارواح مضلّ و تعالیم شیاطین اصغا خواهند نمود به ریاکارى دروغگویان که ضمایر خود را داغ کرده‌اند که از مزاوجت منع مى‌کنند و حکم مى‌نمایند به احتزاز از خوراک‌هایى که خدا آفرید براى مؤمنین و عارفین به حق تا آنها را به شکرگزارى بخورند».(13)

از این عبارت به خوبى بر مى‌آید که منع از ازدواج از بدعت‌هایى است که در زمان‌هاى بعد به وجود خواهد آمد و این بر اثر اغواى شیاطین و ارواح گمراه کننده است.

این بیانات با آنچه از انجیل متّى بر مى‌آید متناقض است و قابل جمع نیست؛ در ضمن از آنچه گفته شد این حقیقت روشن گردید که تجرّد همیشگى که از جمله‌هاى انجیل متّى مربوط به عدم تشریع طلاق استفاده مى‌شود و کلیساى کاتولیک الان هم آن را به عنوان یک قانون اجبارى براى کشیشان مى‌شناسد، هم بر خلاف مندرجات کتب مقدّسه عهد جدید است و هم برخلاف عقل و مصالح اجتماع.

از اینها گذشته، مصلحت دستگاه روحانیّت مسیحیّت کاملاً برخلاف چنین قانونى است، زیرا این موضوع سبب مى‌شود که روحانیّت کاتولیک که طرفدار تجرّد اجبارى کشیشان است آلودگى‌هاى فراوانى پیدا کند، چه اینکه مى‌دانیم غریزه جنسى از سرکش‌ترین غرایز بشر است و محدود ساختن آن در یک عمر براى اغلب افراد میسّر نیست و طغیان آن موجب بروز رسوایى مى‌شود و این موضوع در روحانیّت مسیحیّت بارها اتّفاق افتاده و جنجال‌هاى عجیبى آفریده است.

«جان الدر» در کتاب «تاریخ اصلاحات کلیسا» نیز به این معنى اعتراف کرده است، آنجا که مى‌گوید: «در عین حال این نکته را باید با کمال پوزش متذکّر شد که عهد و میثاق و سوگند مجرّد ماندن و دورى کردن از زن، کراراً از طرف کشیشان در عصر لوتر نقض گردید و نقض چنین پیمانى خود به مثابه یک افتضاح و رسوایى بین المللى بود».(14)

افزون بر آنچه گفته شد، سرکوب یک غریزه نیرومند و عدم اشباع آن از راه‌هاى صحیح، اغلب همراه با واکنش‌هاى شدید و آزاردهنده روحى و جسمى است. ازاین رو بسیارى از جوانانى که در سنّ ازدواج اقدام به این کار نمى‌کنند گرفتار ناراحتى‌هاى روانى و اضطراب و کج خلقى و پراکندگى فکر و بى‌اعتنایى به زندگى و نومیدى و بدبینى و امثال آن مى‌شوند؛ البتّه پس از ازدواج همه این آثار برطرف شده و جاى خود را به آرامش کامل مى‌سپارد.

قرآن مجید نیز به این حقیقت علمى اشاره کرده و مى‌فرماید: «وَ مِنْ ءَایَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا»(15)؛ (از نشانه‌هاى او [خدا] اینکه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید). آیا با این حال صحیح است جمعى از مردم ـ به خصوص علما و روحانیان و مبلّغان مذهبى که نیازمند آرامش روحى و آسودگى خاطر بیشترى هستند ـ به عملى دست بزنند که مایه عدم آرامش و پراکندگى فکر و سوءِ خُلق است؟

پی نوشت:
(1). کتاب مقدس، انتشارات ایلام، انگلستان، 2002 میلادی، چاپ سوم، ص 1198، (انجیل لوقا، باب 16، جمله 18).
(2). همان، ص 1151،( انجیل مرقس، باب 10، جمله 11).
(3). همان، ص 1090، (انجیل متّى، باب 5، جمله 33).
(4). همان، ص 1114، (انجیل متّى، باب 19، جمله‌هاى 7 ـ 12).
(5). همان، ص 1090، (انجیل متّى، باب 5، جمله‌هاى 17 ـ 19).
(6). همان، ص 1198، (انجیل لوقا، باب 16، جمله 17).
(7). چون احکام شریعت موسى در آن تکرار شده، آن را «سفر تثنیه» مى نامند.
(8). کتاب مقدس، همان، ص 243 (تورات، سفر تثنیه، باب 24، جمله‌هاى 1 ـ 3).
(9). روزنامه کیهان، 1346/12/06.
(10). تا‌ریخ‌ اصلاحا‌ت‌ کلیسا‌، جا‌ن الدر، نور جان، تهران، ۱۹۴۷‌میلادی/ ۱۳۲۶ شمسی، ص 115.
(11). کتاب مقدس، ص 1322 (عهد جدید، رساله پولس، باب 9، جمله 5).
(12). همان، ص 1376، (عهد جدید، رساله پولس، باب 3، جمله 2).
(13). همان، ص 1377، (عهد جدید، رساله پولس، باب 4، جمله‌هاى 1 ـ 3).
(14). تاریخ اصلاحات کلیسا، همان، ص 116.
(15). سوره روم، آیه 21.

منبع: مسیحیت در دنیای کنونی، مکارم شیرازی، ناصر، مدرسه امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، قم، 1390 شمسی، چاپ اول، ص 51.