پرسش :

اگر خدا هست چرا مانند گذشته عذابش را بر سر گناهکاران نازل نمی کند؟


پاسخ :
خدای متعال موجودی حکیم و قدیر است به مقتضای قدرت او هیچ کس نمی تواند از سلطنتش خارج شود و حتی گناهکاران نیز با قدرتی که از او دریافت کرده اند می توانند گناه کنند همان گونه که شیطان با اذن خدای متعال زنده مانده و مشغول گمراه کردن مردم است.

وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (۵۹  انفال) آنها که راه کفر پیش گرفتند، گمان نکنند (با این اعمال،) پیش برده‏اند (و از قلمرو کیفر ما، بیرون رفته‏اند)! آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند کرد!
و حتی همین گناهکاری آنها با توجه به تسلط حتمی خدای متعال بر آنها نیز می تواند به معنای تشدید عقوبت آنها باشد.

وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ (۱۷۸ آل عمران) آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت مى‏دهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مى‏دهیم فقط براى اینکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها، عذاب خوارکننده‏اى (آماده شده) است.

و به مقتضای حکمت، خدای متعال در عذاب گناهکاران شتاب نمی کند. چرا که شتاب در مجازات با داشتن اختیار انسان منافات دارد. اختیار انسان وقتی معنا دارد که بتواند بر سر دو راهی قرار گرفته و به انتخاب کفر یا ایمان بپردازد. اما اگر به محض ایجاد شدن بیراهه ظلم و بدعت خدای متعال عذابش را نازل کند، اصلا راه کفر در بین بشر برقرار نخواهد شد. و همگان تنها یک راه در پیش روی خود خواهند دید.

علاوه بر این خدای متعال در گذشته نیز به محض صدور گناه از کسی عذابش را نازل نکرده است. بلکه همیشه فرصت های طولانی به گناهکاران داده است و شاید ما به دلیل غفلت از زندگی ابدی پس از مرگ، تصور می کنیم که باید فورا ظلم ها سرکوب شود و .. در حالی که اگر کسی به وجود آخرت یقین داشته باشد می فهمد که زندگی این سو بخش کوچکی از حقیقت ماست و برای جبران ظلم ها و تنبیه ظالمان فرصت بسیار است.

در پایان برای اصلاح تصورمان از عذاب های الهی، داستان طوفان نوح از زبان امام صادق (ع) بیان می شود تا روشن باشد که خدای متعال هیچ وقت در عذاب ظالمان و گناهکاران شتاب نکرده و نمی کند.

وقتى که خداوند نبوّت نوح (ع) را ظاهر فرمود و پیروان آن حضرت نسبت به فرج و گشایش یقین یافتند آزار و بلیّه کفّار به شدّت رسید و آنها نوح را آنقدر زدند که بیهوش و خونین بر زمین افتاد و تا سه روز خون از گوشهایش جارى بود، سپس بهوش آمد و این امر سیصد سال بعد از بعثت او واقع شد و او در طىّ این مدّت شب و روز به دعوت آنان مشغول بود،

وقتى آنها را پنهان و سرّى دعوت مى کرد او را اجابت نمى کردند وقتى آنان را آشکارا دعوت مى فرمود، اعراض مى کردند و روى مىگ رداندند، آنگاه نوح تصمیم گرفت که آنان را نفرین کند

و بعد از نماز صبح به قصد نفرین روى زمین نشست که ناگهان گروهى فرشته از آسمان هفتم نازل شده و بر او سلام کردند و به او گفتند: اى پیامبر خدا ما از تو حاجتى داریم و آن این است که نفرین بر قومت را به تأخیر بیاندازى

نوح گفت: من نفرین را بر آنان را سیصد سال تأخیر انداختم و آنگاه به قصد دعوت به سوى قوم خود بازگشت امّا همان رویّه ادامه داشت، نوح همچنان با صبورى دعوت مى کرد و آنها با سنگدلى از او اعراض کرده و او را آزار مى دادند، تا اینکه سیصد سال دیگر هم سپرى شد و نوح از ایمان آنها مأیوس شد،

پس در هنگام ظهر به قصد نفرین بر آنها روى زمین نشست، این بار گروهى از ملائکه آسمان ششم بر او نازل شده و به او سلام کردند و همان درخواست گروه اوّل را مطرح کردند و نوح هم پاسخ آنها را همان طور که پاسخ گروه اوّل را داده بود، مطرح کرد و مجددا مدّت سیصد سال به دعوت قومش مشغول شد تا اینکه نهصد سال کامل شد که او مشغول دعوت بود و آنها او را اجابت نمى کردند، در این زمان پیروان او از آزار و اذیّت کافران و طاغوتها به او شکایت کردند و از او خواستند تا براى فرج ایشان دعا کند، آنگاه نوح با اجابت درخواست آنان به دعا و نماز مشغول شد،

در آن وقت جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند تبارک و تعالى دعوت تو را اجابت کرده، پس به پیروانت بگو که خرما بخورند و هسته آن را بکارند و از آن مواظبت کنند تا وقتى که به بار بنشیند و وقتى که چنین شد زمان فرج فرا رسیده است، نوح این مطلب را به آنان ابلاغ کرد و آنها خوشحال شدند و به این کار اشتغال یافتند، وقتى درختان به بار نشست از نوح خواستند که وعده خود را در باره فرج عملى سازد و نوح این مطلب را از خداوند درخواست کرد،

خداوند مجددا فرمان داد که آنان خرما بخورند و هسته آن را بکارند تا وقتى که به بار نشیند و نپندارند که وعده ما خلاف است، در این موقع یک سوّم آنها مرتدّ شدند و نوح را انکار کردند، امّا دو سوّم باقى ماندند و به کاشتن درخت مشغول شدند، وقتى درختان به ثمر رسیدند آنها به نزد نوح آمدند و از او درخواست محقّق شدن وعده الهى را نمودند،

مجددا خداوند وعده را موکول نمود به خوردن خرما و کاشتن هسته آن و به ثمر رسیدن درخت خرما، این بار یک سوّم دیگر هم مرتدّ شدند و فقط یک سوّم باقى ماندند که اینها با پایدارى باز هم به کاشت درخت مشغول شدند، وقتى درختان به بار نشست به نزد نوح آمدند و گفتند: اى نوح به جز تعداد کمى از ما بر ایمان خود باقى نمانده اند و ما از تأخیر فرج بیمناکیم و مى ترسیم که هلاک شویم، در این زمان نوح به نماز و دعا پرداخت و گفت: پروردگارا جز همین عدّه اندک کسى از یاران من باقى نمانده و من مى ترسم مرگ آنها فرا رسد و فرج و گشایش را مشاهده نکنند،

خداى متعال به او وحى کرد که: همانا من دعاى تو را مستجاب کردم، پس به ساخت کشتى بپرداز و فاصله بین اجابت دعاى او تا وقوع طوفان پنجاه سال بود .  (کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۱، ص: ۱۳۴)

منبع: www.soalcity.ir