پرسش :

ورود ابن زیاد به کوفه چه نقشی در تصمیم گیری مردم کوفه نسبت به قیام امام حسین(علیه السلام) داشت؟


پاسخ :
کمتر مردمی را می‌توان یافت که بتوانند با وجود دیکتاتوری مسلط و جسور، دست به مخالفت زده و در برابر قدرت حاکم، اظهار سرکشی بکنند. هنگامی که نعمان بن بشیر حاکم کوفه بود، مردم با سهل‌گیری او، به راحتی اظهار تشیّع کردند و زمانی که مسلم به کوفه آمد، بشدّت از او حمایت کردند. عوض شدن حاکم و جایگزینی ابن زیاد به جای ابن بشیر، اوضاع را به کلّی عوض کرد. خشونت ابن زیاد، بسیاری از مردم را به هراس انداخت و کسانی که زودرنج بوده و عجولانه تصمیم‌گیری می‌کردند، نه تنها از ناحیه ابن زیاد خود را در معرض تهدید دیدند، بلکه در اثر تبلیغات ابن زیاد دایر بر آمدن قریب الوقوع سپاه شام، به کلی خود را باختند.

هنوز چند روزی نگذشته بود که عقب‌نشینی هواداران مسلم شدّت یافت. اشراف شهر که اکنون اطمینان به حکومت کوفه داشته و تثبیت امویان را آشکار می‌دیدند به روشنی به حمایت از امویان پرداختند. این افراد در طول این مدت ساکت مانده بودند. به طور طبیعی بسیاری از مردم نیز مخالفت با رؤسای قبایل را چندان به مصلحت خود نمی‌دانستند. وقتی که مسلم به قصر ابن زیاد حمله کرد، همین اشراف با تهدید و تطمیع، یاران او را به حداقل رساندند و قدرت خود را بر مهار مردم خویش نشان دادند.(1)

در برابر استبداد ابن زیاد، حتّی اگر یکی از رؤسا مخالفتی می‌کرد، افراد قبیله‌اش جرأت حمایت از او را نداشتند، این وضع کوفه در شرایط جدید بود.

هنگامی که هانی بن عروه را دستگیر کردند، او رئیس بنی مراد بود و به گفته مورّخین «چهار هزار اسب سوار و هشت هزار پیاده» حامی او بودند. اگر هم‌پیمانان و هم‌قسمان بنی مراد از کِنده به آنها اضافه می‌شدند، جمعاً سی هزار نفر بودند. با این حال زمانی که او را دستگیر کرده و در بازار به روی زمینش می‌کشیدند، در برابر فریاد استغاثه او، کمتر دادرسی برای او یافت می‌شد.(2) اندکی بعد، او را به شهادت رساندند و کسی مخالفت نکرد!

زمانی که امام حسین(علیه السّلام) در کربلا متوقّف گردید، ابن زیاد ضمن سخنانی برای مردم کوفه از آنها خواست تا راهی کربلا شوند. او با تهدید چنین گفت: «فأیّما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلّفا عن العسکر برئت منه الذّمّة»(3)؛ (هر مردی که از امروز از سپاه تخلّف کند، ذمه و عهده او بری‌ء است). این بدان معنی بود که جزای او قتل است. ابن زیاد، به قعقاع بن سوید دستور داد تا در شهر کوفه گردش کرده و ببیند که آیا کسی از سپاه تخلّف کرده است یا خیر. قعقاع در جستجوی خود، شخصی را از قبیله همدان یافت که در طلب میراث پدرش، به کوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد برد و ابن زیاد نیز فرمان کشتن وی را صادر کرد. پس از آن: «فلم یبق محتلم بکوفه إلا خرج الی العسکر بالنخیله»(4) ؛ (هیچ بالغی در کوفه یافت نشد، مگر آنکه به لشکرگاه کوفه، یعنی نخیله، رفت).

در این زمان بود که همه شمشیرها بر ضد امام حسین(علیه السّلام) به حرکت درآمد، در حالی که می‌توان مطمئن بود اگر رضای خود مردم در کار بود، آنها دست به چنین اقدامی نمی‌زدند و شماری فراوان چنین بودند.(5) اکنون کلام فرزدق را در توصیف مردم کوفه بهتر می‌فهمیم که به امام گفت: «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْکَ»(6)؛ (دلهای مردم با توست، امّا شمشیرها علیه تو) و یا گفت: «أَنْتَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَی النَّاسِ وَ الْقَضَاءُ فِی السَّمَاءِ وَ السُّیُوفُ مَعَ بَنِی اُمَیَّةَ»(7)؛ (تو دوست‌داشتنی‌ترین مردم در نزد مردم هستی، امّا قضا در آسمان است و شمشیرها نیز در کنار بنی امیّه). در توضیح این جمله به گفته مجمّع بن عبد الله العائذی، یکی از کوفیانی که به امام ملحق شد، می‌توان استناد کرد که گفت: «اشراف همگی بر ضد تو هستند، امّا بقیّه مردم قلوبشان با توست، هر چند فردا روی تو شمشیر خواهند کشید».(8) مردم نمی‌توانستند در آن شرایط به کربلا نروند؛ چون نرفتن مصادف با کشته شدن بود. برای شیعیان و کسانی که نمی‌خواستند چنین کنند، دو راه بود: یا به امام ملحق شوند یا از کوفه و کربلا بگریزند.

از برخی اخبار چنین به دست می‌آید که آن دسته از مردم کوفه که بزور برای جنگ با امام حسین(علیه السّلام) به کربلا فرستاده می‌شدند، از نیمه راه گریخته و بسیاری از آنان در کربلا حاضر نشدند. ارقامی که معمولاً از سپاه ابن زیاد در کربلا ارائه شده، آماری است که در موقع فرستادن آنها به کربلا تهیه شده است، این در حالی است که بسیاری از آنها از نیمه راه گریختند. طبعاً می‌باید چیزی حدود ده هزار نفر و یا حتّی کمتر در کربلا باشند، که این نسبت به جمعیت کوفه بسیار اندک است. گفته‌اند که: «مسجد کوفه چهل هزار نفر را در خود جای می‌داده است».(9) پس معلوم می‌شود که بسیاری از مردم یا در کوفه مخفی شده و یا در نیمه راه فرار کرده‌اند.

بلاذری نوشته است: «و کان الرجل یبعث فی ألف فلایصل إلا فی ثلاث مائة أو أربع مائة و أقل من ذلک کراهة منهم لهذا الوجه»(10)؛ (فرمانده‌ای با هزار نفر فرستاده می‌شد؛ امّا وقتی به کربلا می‌رسید، همراه او سیصد یا چهار صد و یا حتّی کمتر بود، این به علت کراهت مردم در رفتن بدان سمت بود).

دینوری می‌نویسد: «وقتی ابن زیاد فرماندهی را همراه جمع زیادی به کربلا می‌فرستاد، «یصلون إلی کربلا و لم یبق منهم إلّا القلیل کانوا یکرهون قتال الحسین فیرتدعون فیتخلّفون»(11)؛ (جمع کوچکی از سپاه به کربلا می‌رسیدند و این به سبب کراهت آنها از جنگ با حسین بود، لذا بازگشته و از سپاه جدا می‌شدند).

علاوه بر فرار، گروهی نیز برای حمایت از امام حسین(علیه السّلام) سعی داشتند به امام ملحق شوند، هنگامی که امام به کربلا رسید تا روز شهادت هشت روز مانده بود، بسیاری از مردم گمان جنگ و شهادت امام حسین(علیه السّلام) را به ذهن خویش راه نمی‌دادند. دیدیم که حرّ بن یزید، تنها صبح عاشورا بود که وضع را جدّی دید و به امام پیوست.

شاید بسیاری از مردم همان تصوّر حرّ را در ذهن داشتند. او به امام گفت: «بِاَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی! مَا ظَنَنْتُ الْاَمْرَ فَیَنْتَهِی بِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ إِلَی مَا أَرَی وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ سَیَقْبِلُونَ مِنْکَ إِحْدَی الْخِصَالِ الَّتِی عَرَضْتَهَا عَلَیْهِمْ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَا أُبَالِی أَنْ أُطِیعَ الْقَوْمَ فِی بَعْضِ أُمُورِهِمْ»(12)؛ (پدر و مادرم به فدایت! من فکر نمی‌کردم کار این مردم منتهی بدینجا بشود که می‌بینم. گفتم یکی از چند چیزی که بر آنها عرضه کردی می‌پذیرند. پیش خود گفتم آنها را در بعضی از امور اطاعت کنم ایرادی ندارد)؛ اما اکنون تنها حرّ بود که همراه عده اندکی به سوی امام آمد. دیگران اگر این فکر را هم می‌کردند، نتوانستند تصمیمی بگیرند. از این رو شیعیان اگر هم می‌خواستند حمایت کنند، شتاب نکردند و تنها افراد خاصّی به فکر افتاده و در همان آغاز که توانستند به امام ملحق شدند. نافع بن هلال مرادی، عمر بن خالد صیداوی، سعد از موالی عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله العائذی از قبیله مذحج به امام پیوستند.(13)

نزدیکی‌های روز عاشورا نیز مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر توانستند خود را به امام برسانند. ابن سعد نیز نوشته است که صبح عاشورا حدود بیست نفر به امام ملحق شدند.(14) ابن قتیبه تعداد آنها را سی نفر نقل کرده است.(15) مورّخین اسامی دیگری را نیز ذکر کرده‌اند.(16)

این گریزها و پیوستن‌ها، ابن زیاد را مجبور کرد تا جلوی مردم را بگیرد. از این رو دست به کار شد. ابن سعد، یکی از راویان بسیار قدیمی، نوشته است: «و جعل الرجل و الرجلان و الثلاثة یتسللون إلی حسین من الکوفه»، مردم تک تک یا دو سه نفری به سمت حسین می‌رفتند، وقتی خبر به ابن زیاد رسید، دستور داد تا لشکرگاه را آماده کرده و عمرو بن حریث را مأمور کرد تا مردم را وادار کند به نخیله بروند. او همچنین دستور داد تا مراقب پل باشند تا کسی از منطقه نگریزد.(17)
به حصین بن نمیر نیز گفت تا منطقه بین قادسیه و قطقطانه را مراقبت کند و اجازه ندهد کسی از آنجا به سمت حجاز برود، چرا که به این بهانه، ممکن بود کسانی به امام بپیوندند.(18) ابن زیاد به والی خود در بصره نوشت تا دیده‌بانی را بگذارد و تمامی راهها را کنترل کند و اگر کسی عبور کرد، او را دستگیر نمایند.(19)

واضح است که منظور، افرادی بودند که احتمالاً برای کمک به امام می‌آمدند. به همین صورت ابن زیاد دستور داده بود راه‌های بین واقصه به طرف جادّه شام تا جادّه بصره را کنترل کنند «و لایدعون أحد یلج و لایخرج(20)؛ (و اجازه ندهند کسی تکان خورده و از آن طریق خارج شود).

یک بار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را که در همان نزدیکی بودند، تحریک به همکاری کرد؛ امّا سپاه عبیدالله میان هفتاد نفر از آنها و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند.(21) در آن موقع بسیاری در زندان بودند که نمونه آنها مختار بن ابی عبیده بود. ابن زیاد او را دستگیر کرده و شلاق به او زده بود. همین شلاق سبب شد تا یک چشم مختار برای همیشه بینائیش را از دست بدهد.(22) این کنترل شدید، عامل بسیار مؤثری در عدم حمایت مردم کوفه از امام به حساب می‌آمد.

علاوه بر تهدید، تطمیع نیز مورد استفاده ابن زیاد بود. ابن زیاد قبل از رفتن مردم بدانها گفت: یزید برای من چهار هزار دینار و دویست هزار درهم فرستاده است تا بین شما تقسیم کرده و شما را برای جنگ با دشمنش بیرون برم.(23) وابستگی مردم به بخشش‌های مالی می‌توانست بخشی از آنها را در کربلا علیه امام(علیه السّلام) تحریک کند.

هنگامی که امام دید واقعا مردم قصد کشتن او را دارند، فرمود: «یَا هَؤُلَاء! اِسْمَعُوا یَرْحَمُکُمُ اللهُ، مَالَنَا وَ لَکُمْ، مَا هَذَا بِکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ؟ قَالُوا خِفْنَا الْعَطَاءَ»؛ (امام فرمود: بشنوید! چه چیز بین ما و شماست؟ چه شده است شما را ای اهل کوفه؟ آنها گفتند: ما در مورد «عطا» می‌ترسیم). امام پاسخ داد: «مَا عِنْدَ اللهِ مِنَ الْعَطَاءِ خَیْرٌ لَکُمْ»(24)؛ امّا کسی به سخن امام توجّه نکرد.

مجموع این شواهد برای ارائه این نکته است که در حقیقت بخشی از مردم، شامل بزرگان و وابستگانشان، جنایتکارانی بودند که لایق تمام دشنام‌ها و تندی‌های افرادی بودند که آنها را سرزنش می‌کردند؛ امّا در این میان، افزون بر در نظر گرفتن این که دیکتاتوری و استبداد خاصّی حاکم بوده، بسیاری نیز قصد پیوستن به امام را داشتند، امّا نتوانستند.

نکته جالب این است که بلاذری می‌نویسد: «سعد بن عبیده می‌گفت: بسیاری از شیوخ ما از اهل کوفه بر تپّه‌ای ایستاده و دعا می ‌کردند: «اَللّهُمَّ أَنْزِلْ عَلَیْهِ نَصْرَکَ!»؛ (خدایا نصرت خود را بر حسین(علیه السّلام) نازل بفرما). سعد می‌گوید: به آنها گفتم: «یَا أَعْدَاءَ! اللهِ أَلَاتَنْزِلُونَ فَتَنْصِرُونَهُ؟!»؛ (ای دشمنان خدا چرا پایین نمی‌آیید تا او را یاری کنید؟!).(25)

به هر حال این جای انکار نیست که کوفیان امام را به شهادت رساندند؛ در حالی که تنها یک نفر شامی در میان آنها بود.(26) با این حال نباید اهل کوفه را از یک گروهِ واحد دانست.

پی‌نوشت‌ها:
(1). تاریخ الأمم و الملوک، طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983 میلادی، ج 4، ص 277.
(2). مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على، دار الاندلس، بیروت، 1385 قمری، ج 3، ص 59.
(3). کتاب جمل من انساب الأشراف، البلاذرى، أحمد بن یحیى بن جابر، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلى، دارالفکر، بیروت، 1417 قمری/ 1996 میلادی، چاپ اول، ، ج 3، ص 178؛ الأخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960 میلادی، ص 254، 255.
(4). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 179.
(5). در جنگ عراق علیه ایران نیز دیدیم که چگونه مردم عراق را وادار ‌کردند تا با ملت مسلمان ایران بجنگند؛ امّا آن مردم البتّه مقصرند. ما نمی‌خواهیم تقصیر را از مردم کوفه برداریم. اما فرق است بین مردمی که آزادانه بروند یا به اجبار. هر چند بسیاری از رؤسا و اشراف و وابستگان به امویها، کسانی که بعداً زینب و ام کلثوم آنها را بسیار سرزنش کردند، از روی دلخواه خویش به کربلا آمدند.
(6). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 290؛ الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406 قمری، ج 5، ص 120 و 124؛ اخبار الطوال، همان، ص 245؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 165.
(7). الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406 قمری، ص 171؛ ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام) من تاریخ دمشق، ابن عساکر، علی بن الحسین، محقق: المحمودی، محمد باقر، موسسة المحمودی، بیروت، بی تا، ص 206.
(8). الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 قمری/ 1965 میلادی، ج 4، ص 48.
(9). تشیع در مسیر تاریخ‏، جعفرى، حسین محمد، مترجم، آیت اللهى، ‏سید محمد تقى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى‏، تهران‏، 1382 شمسی، ‏چاپ یازدهم‏، ص 160.
(10). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 179.
(11). اخبار الطوال، همان، ص 254.
(12). تجارب الأمم، مسکویه الرازى، ابو على، دار الکتب الاسلامیه، قاهره، بی تا، ج 2، ص 70.
(13). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 172.
(14). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، محقق: طباطبائی، سید عبد العزیز، تراثنا، ص 178.
(15). الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، تحقیق: شیری، علی، منشورات رضی، قم، 1413 قمری، ج 2، ص 7.
(16). الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 73.
(17). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، همان، ص 178- 179.
(18). اخبار الطوال، همان، ص 243.
(19). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 263؛ قبلاً امام ضمن نامه‌ای به برخی از بزرگان شیعه در بصره از آنها درخواست کمک کرده بودند. (همان، ج 4، ص 23).
(20). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 173 و 179؛ تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 295.
(21). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 180؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 159 و 160.
(22). المحبر،محمد بن حبیب بن أمیة بن عمرو الهاشمی، بالولاء، محقق: إیلزة لیختن شتیتر، دار الآفاق، بیروت، بی تا، ص 303.
(23). الفتوح، همان، ج 5، ص 157.
(24). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، همان، ص 178.
(25). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 226.
(26). الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 28؛ مروج الذهب، همان، ج 3، ص 61 (حتی این یک نفر را هم ذکر نکرده است).

منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم‌السلام)، رسول جعفریان، موسسه انصاریان، قم، 1381 ش.