پرسش :

طرفداران فرضیه «جبر استعماری» چگونه مسئله «گریه» را دلیلی بر مدعای خود می دانند؟


پاسخ :
درباره جایگاه «گریه» بحث و سؤال های متعدّدى وجود دارد: آیا گریستن اثر تخدیرى ندارد و شعله احساسات را خاموش نمى کند و در نبرد اقتصادى میان «بورژواها» و «پرولترها» زمینه را براى پیروزى دسته اوّل فراهم نمى سازد؟ و سرانجام آن، تأیید فرضیّه پیدایش مذهب بر اثر انگیزه هاى کلنیالیستى نیست؟ آیا گریستن، نشانه ضعف و ناتوانى نیست؟ کسى که قدرت و توانایى دارد چرا بگرید؟ چرا به جاى آن تلاش و کوشش نکند؟ و آیا گریستن به خاطر پیروزى است یا شکست؟ اگر عقیده نهایى این است که شهیدان و جانبازان راه خدا، همانند شهیدان کربلا به اهداف مقدّس خود - که نشان دادن چهره اصلى بنى امیّه غاصب و ستمگر بود - رسیدند و در این زمینه پیروز شدند، پس در برابر پیروزى، گریه براى چیست؟

اینها و سؤالاتى مشابه آن، مسائل گوناگونى است که در زمینه مراسم سوگوارى که به خصوص در مذهب تشیّع وجود دارد، مطرح مى گردد.
 
بحث و بررسى:
1. پیش از هر چیز باید به این حقیقت اعتراف کرد که متأسّفانه در زمینه سوگوارى و گریستن، افراط و تفریط فراوان دیده مى شود. همان طور که چسبیدن به تشریفات و فراموش کردن اهداف اصلى در این مورد نیز کم نیست و ما هیچ گاه مایل به دفاع از هر شکل و هر صورت این مسئله نیستیم، و قدرت آن را نداریم. بحث ما فقط در ریشه هاى اصلى مسئله است. بعضى آن چنان مسئله سوگوارى را تحریف کرده اند که درست به نتیجه اى بر ضدّ اهداف اصلى آن رسیده اند، تا آن جا که ریختن یک قطره اشک را جانشین انجام تمام «رسالتها» و «مسئولیّتها» قرار داده؛ بلکه با انجام این عمل مصونیّتى براى خود، در مقابل هر گونه عمل خلاف، ظلم، ستم و گناه پنداشته اند، همان مظالم و گناهانى که ریختن قطرات خون شهیدان به خاطر مبارزه با آن بود. بنابراین این برداشت هاى نادرست از این مسئله نه جزء دین است و نه با هیچ منطقى قابل دفاع.

2. کارى نداریم که «گریه» و «خنده» هر دو از خصایص و ویژگی هاى انسانهاست و اگر آفرینش یا طبیعت یا هر چه بنامیم این دو ویژگى را به انسان داده، به طور قطع مورد نیاز او بوده است و به همین دلیل همان طور که خنده در جاى خود غذاى روح است، گریه نیز به موقع خود عامل تعدیل عواطف و احساسات مى باشد و افرادى که این دو پدیده روحى را از زندگى خود حذف کرده اند، گرفتار ناراحتی هاى روانى شده اند. اینها براى ما مهمّ نیست؛ زیرا بحث ما بحث بهداشت روح و جسم نمى باشد، بحث ما در زمینه یک سلسله مسائل مذهبى از دریچه نگرش جامعه شناسى است؛ بلکه آن چه در این جا مهم است این است که بدانیم سرچشمه پیدایش این مراسم از کجاست و چه هدفى را دنبال مى کند؟ تاریخ مى گوید، پس از تسلّط بنى امیّه بر تمام شئون کشورهاى اسلامى، تمام قشرهاى آگاه در برابر آن خفقان شدید به مبارزه برخاستند، حتّى به عقیده بعضى، زاهدان از کار افتاده و گوشه نشین با پوشیدن لباس پشمینه بر ضدّ بنى امیّه - که اهمّیّت خاصّى به پوشیدن حریر حتّى براى غلامان و آشپزهاى خود مى دادند - دست به یک مبارزه بى سر و صدا زدند.(1)

سوگوارى و یا ریختن قطره اى اشک، عاملى بود براى برانگیختن عاطفه عمومى بر ضدّ آن دستگاه. نقش مؤثّر این برنامه در برپا ساختن جنگ عواطف در آن عصر، و شکل دادن به مبارزات شیعه و سقوط بنى امیّه، براى هر کس که آگاهى مختصرى از تاریخ آن زمان دارد، مخفى نیست. پس از بنى امیّه که غاصبان دیگرى به نام «بنى عبّاس» جاى آنها را گرفتند و به اصطلاح، مردم را از چنگال گرگى رها کردند، و به گرگان دیگر سپردند، این جنگِ عواطف همچنان ادامه یافت. قابل توجّه این که در روایاتى که در زمینه سوگوارى وارد شده، مى بینیم که ریختن اشک در ردیف احیاى برنامه پیشوایان اسلام قرار داده شده، به عنوان مثال در حدیثى مى بینیم هنگامى که امام صادق(علیه السلام) مى خواهد درباره سوگوارى بحث کند، نخست مى فرماید: «رَحِمَ اللّهُ عَبْداً أحْیَا أمْرَنَا»(2) و به دنبال آن به انجام مراسم سوگوارى تشویق مى کند و به این ترتیب این سوگواریها را در مسیر احیاى هدفها قرار مى دهد.

3. شاید نیاز به تذکّر نداشته باشد که در مسئله سوگوارى بر شهیدان و ابراز تنفّر از مخالفان آنها، تنها شخص امام حسین(علیه السلام) و شخص یزید مطرح نیست؛ بلکه بحث از دو مکتب فکرى و عقیدتى و عملى است که امام حسین(علیه السلام) از یک سو و یزید از سوى دیگر، مظهر و سمبل آن بودند؛ مکتبى در مسیر توحید، آزادگى، عدالت و حمایت از انسانها و در مقابل مکتبى وارث میراث جاهلیّت، تبعیض، ستم، ناپاکى و تزویر! ... این جاست که به این سؤال پاسخ گفته مى شود، که مى گویند پس از گذشتن دوران بنى امیّه و بنى عبّاس و تحقّق یافتن نسبى اهداف امام حسین(علیه السلام) و یارانش، ادامه مراسم سوگوارى، بى دلیل به نظر مى رسد؛ بلکه باید آن را متعلّق به تاریخ گذشته دانست و در بایگانى تاریخ دفن کرد؛ زیرا اگر سخن از شخصى در میان بود، با پایان یافتن تاریخ او و دشمنان شخصیش، تاریخ مراسم او نیز پایان مى گرفت، امّا آن جا که سخن از مکتب در میان است، مکتبى که در طول تاریخ جریان داشته و دارد، آن چه مربوط به آن است پایان یافتنى نیست.

4. براى پیوند با یک مکتب، تنها پیوند فکرى - که پشتوانه آن منطق و استدلال است - کافى نیست؛ بلکه پیوند عاطفى که از عشق و علاقه و محبّت سرچشمه مى گیرد، نیز لازم است؛ زیرا براى پیشبرد اهداف یک مکتب، عقل به تنهایى نارساست، بلکه عقل و عشق باید به هم بیامیزند و چرخ هاى جامعه را در مسیر هدف به گردش درآورند.

همیشه زبان، ترجمان عقل بوده؛ ولى ترجمان عشق، چشم است، آن جا که اشکى از روى احساس و درد و سوز مى ریزد، عشق حضور دارد، ولى آن جا که زبان با گردش منظّم خود جمله هاى منطقى مى سازد، عقل حاضر است. بنابراین همان طور که استدلالات منطقى و کوبنده مى تواند همبستگى گوینده را با اهداف رهبران آن مکتب آشکار سازد، قطره اشک نیز مى تواند اعلان جنگ عاطفى بر ضدّ دشمنان آن مکتب محسوب گردد.

پی‌نوشت‌ها:
(1). به کتاب الصلة بین التصوف و التشیع، المصطفی الشیبی، دار الاندلس، بیروت، 1982 میلادی، چاپ: سوم، ج 1، ص 70 مراجعه شود.
(2). الکافی، کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق‏، محقق/ مصحح: غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ‏1407 قمری، چاپ: چهارم، ج ‏2، ص 176، باب (زیارة الإخوان).

منبع: پیدایش مذاهب، آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازى (دام ظله)، ناصر، انتشارات مدرسه امام على بن ابى طالب (علیه السلام)، قم‏، 1384 شمسی، چاپ: اول‏، ص 147.