پرسش :

خدا پرستان معتقدند: خدا جهان را از « عدم » آفريد، بنابر اين چگونه «عدم» مى تواند منشأ «وجود» باشد و «نيستى» سرچشمه «هستى» گردد؟


شرح پرسش :
پاسخ :
پرسش فوق يكى از اشكالات مادّيهاست. از آن جا كه آنان مادّه را قديم و ازلى مى دانند و مى گويند كه مادّه مسبوق به عدم نبوده، از اين راه خود را از اشكال مزبور نجات داده و سؤال را متوجّه ما نموده، مى گويند: هرگاه مادّه ی اجسام وجود نداشته و بعداً به وجود آمده است، چگونه وجود از عدم آفريده شده و نيستى سرچشمه هستى گرديده است؟
پاسخ اين سؤال اين است كه مادّيها به مقصود خداپرستان از اين جمله كه «خدا جهان را از عدم آفريد» درست پى نبرده اند و تصوّر كرده اند كه لفظ «از عدم» مانند «از چوب» و يا «از آهن» در مثال هاى زير است. مثلا مى گويند: اين در و پنجره از چوب است، ماشين آلات از آهن است، اين خانه از سنگ و گل است، البتّه در اين مثال ها، چوب و آهن و سنگ علّت مادّى، و هر سه، مادّه ی تشكيل دهنده در و پنجره و ماشين مى باشند و اشياى مزبور از آنها به وجود آمده و اساس و مادّه ی واقعى براى آنها به شمار مى روند.
در صورتى كه مقصود فلاسفه الهى از جمله «جهان از عدم به وجود آمده» اين نيست كه عدم منشأ و اصل هستى است و مادّه ی تشكيل دهنده هستى مى باشد، بلكه منظور اين است كه جهان نبوده و به وجود آمده، بدون اين كه عدم و نيستى در اين پيدايش كوچكترين دخالتى داشته باشد.
روشنتر بگوييم: از آن جا كه مادّى ها ذرّات جهان را قديم و ازلى و غير مسبوق به عدم مى دانند و عقيده دانشمندان خداپرست درست نقطه مقابل آنهاست - يعنى تمام اتم ها و ذرّات را حادث و مسبوق به عدم مى دانند - براى تفهيم اين نظر، جمله مزبور را به كار مى برند و مى گويند: جهان از عدم به وجود آمده، يعنى اگر صفحات هستى را ورق بزنيم و به عقب برگرديم، به نقطه اى خواهيم رسيد كه اوراق هستى در آن جا پايان يافته و ديگر نشانى از هستى نخواهيم يافت.
حلّ اشكال اين است كه گفته شد و اگر از سخن فوق چشم بپوشيم، خود اين اشكال متوجّه مادّى ها نيز هست، زيرا آنچه در نظر آنها قديم است، خود مادّه و اتم هاى جهان مى باشد و امّا صورت و اشكالى كه از تركيب اين ذرّات به وجود مى آيد، قطعاً حادث و مسبوق به عدم هستند و به اصطلاح از عدم به وجود آمده اند.
مثلا ميلياردها جاندار و نبات هر كدام داراى صور جوهرى و اشكال خاصّى مى باشند كه از تركيب و فعل و انفعال اتم ها پيدا شده اند، آنچه در نظر مادّى مى تواند از يك انسان، از يك حيوان، از يك گياه و از يك ستاره، قديم و ازلى باشد همان ذرّات بى شمار آنهاست و امّا صورت خاصّ انسانى و شكل حيوانى و نباتى هر فردى از آنها حادث هستند; يعنى نبودند و بعداً به وجود آمده اند.
مثال ديگر: شما قلمى را به دست مى گيريد، صورتى در لوحى مى كشيد، آنچه قبلا وجود داشت همان ماده صورت (مركّب و رنگ) بود نه خود صورت، و صورت چيزى است كه نبود و بعداً پيدا شد، بنابر اين ما همين سؤال را از مادّى ها درباره پيدايش صورت ها مى كنيم و مى گوييم: چگونه اين صور جوهرى (مانند انسان خارجى) و عرض (مانند صورتى كه روى صفحه كاغذ نقش شده) از عدم به وجود آمده و مادّى ها درباره پيدايش اين سلسله صورت ها و شكل ها هرچه بگويند، ما همان را درباره پيدايش مادّه خواهيم گفت.