پرسش :

ويژگيهاي سنّت قطعي چيست؟


شرح پرسش :
پاسخ :
بررسي منهج تفسير "قرآن به قرآن" جزو علوم قرآني محسوب است و تحليل روش تفسير "قرآن به حديث" گذشته از لزوم آگاهي به علوم قرآني، نيازمند حديث‌شناسي است و بايد از قواعدِ علم حديث پيروي كند.
نكته‌اي كه در حديث‌شناسي مطرح است و در مسئله عَرْض حديث بر قرآن كريم سهم كليدي دارد آن است كه اولا ً، سنّت به دو قسم منقسم است: يكي قطعي و ديگري غير قطعي. ثانياً، آنچه بايد بر قرآن عرضه شود سنّت غير قطعي است و هرگز سنّت قطعي نيازي به عرض بر قرآن ندارد؛ زيرا صدور آن از مقام عصمت قطعي است و چنين صادري يقيناً به خداوند منسوب است. ثالثاً، سنّت قطعي همانند قرآن كريم گذشته از بي‌نيازي از عَرْض بر منبع ديگر، خودش به عنوان منبع جداگانه مورد عَرْضِ سنّت غير قطعي است؛ يعني حديث غير يقيني همان طور كه بر قرآن عرضه مي‌شود، بر سنّت قطعي نيز معروض مي‌گردد. رابعاً، گرچه سنّت قطعي از دو جهت همانند قرآن كريم است؛ يعني در بي‌نيازي از عَرْض بر منبع ديگر و در اين كه خودش منبع عرض سنّت غير قطعي بر آن است، همانند قرآن كريم است، ليكن حجيَّت و اعتبار آن متوقف بر ثبوت رسالت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و رسالت آن حضرت متوقف بر معجزه بودن قرآن است (در صورتي كه رسالت پيامبر به معجزه ديگر تكيه نكند).
بنابراين، رتبه حجيّت و اعتبار قرآن كريم قبل از ثبوت رسالت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ در حالي كه ثبوت رسالت آن حضرت مقدم بر اعتبار و حجيّت سنّت قطعي اوست؛ زيرا خود سنّتِ قطعيْ معجزه نيست تا ذاتاً معتبر و حجّت باشد؛ بلكه به واسطه رسالت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به اعجاز قرآن كريم وابسته است. در نتيجه، اعتبار سنّت قطعي همتاي حجيّت قرآن كريم نيست؛ بلكه از لحاظ رتبه متأخر از آن است. البته براي اثبات احكام شرعي چاره‌اي جز رجوع به سنت همانند منابع غني و قوي ديگر نيست.
شايان ذكر است كه، سنّت قطعيْ فراوان نيست؛ زيرا مهمترين حلقه ارتباطي امّت با سنّت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اهل‌بيت عصمت و طهارت (عليهم‌السلام) بوده‌اند كه متأسفانه مهجور و محجور شدند؛ چنانكه نشر و تدوين حديث كه يكي از بهترين راههاي صيانت سنّت و بقا و دوام آن بود با تأسّف تام تا مدت مديدي محجور و ممنوع بود و اگر اهل‌بيت عصمت (عليهم‌السلام) محكوم به انزوا نمي‌شدند و كُرسيِ ثِقافت و مسندِ تدريس و تعليم از آنان غصب نمي‌شد و ديگران جامه خلافت را تقمّص نمي‌كردند، علم شريف حديث به وضع بهتري ظهور كرده، محتواي آن نيز زهور بيشتري مي‌يافت و قهراً بر حجم سنّت قطعي نيز افزوده مي‌شد.
صعوبت فهم سنّت
گرچه يكي از بهترين و لازمترين راههاي شناخت قرآنْ تفسير آن به سنّت معصومين (عليهم‌السلام) است، ليكن بايد توجه داشت كه فهم سنّت نيز همانند فهم قرآن كاري است بس دشوار؛ زيرا معارف اهل‌بيت عصمت و طهارت (عليهم‌السلام) همتاي مطالب قرآن كريم، قول ثقيل است و ادراك قول وزين صعب است؛ خواه به صورت قرآن تجلّي كند و خواه به صورت سنّت تبلور يابد؛ زيرا ريشه هر دو از "لدن" (نزد) خداي عليّ حكيم است. از اين رو در تعريف سنّت‌شناسي نيز، قيدِ "به قدر طاقت بشري" مأخوذ است؛ چنانكه در معرفت قرآن نيز همين قيد اخذ شده است.
افزون بر دليل مزبور، سند ديگر صعوبت فهم سنّت، سخن حضرت امام صادق (عليه‌السلام) است كه مي‌فرمايد: حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در همه مدت عمر شريفش با بندگان خدا، به مقدار فهم نهايي و انديشه نهاني و عمق شهود و ژرفاي دانش خود سخن نگفت: "ما كَلَّم رسول الله العبادَ بكُنْهِ عَقْلِه قطّ"(١)؛ ذكر چند نكته درباره اين حديث شريف سودمند است:
1 ـ مقصود از عنوانِ "عباد" افراد عادي و متعارف است وگرنه اهل‌بيت عصمت، مانند اميرالمؤمنين و ساير معصومين (عليهم‌السلام) مشمول حديث مزبور نبوده، چنين گفتاري از آن انسانهاي نوراني كه به مثابه جان پيامبرند و همه آنان در نشئه وحدت نور واحد بوده‌اند: "أشهد... وأنّ أرواحكم ونوركم وطينتكم واحدة طابتْ وطهرت بعضها من بعض"(٢) منصرف است؛ چنانكه علومي كه اهل‌بيت (عليهم‌السلام) آن را از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر اثر وراثت ولايي ، نه ميراث حقوقي و عادي، به ارث برده‌اند نشانه آن است كه حديث ياد شده ناظر به اشخاص متعارف است.
2 ـ خداوند سبحان پيامبر خود را به جود و سخا ستود و هر گونه ضِنَّتْ و بخل را درباره نشر معارف الهي از آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) سلب كرده، فرمود: رسول خدا هيچ‌گونه ضِنّت و بخلي نسبت به بازگويي مطالب غيبي ندارد و هر چه را از نشئه ملكوت دريافت كرد به نشئه ملك ابلاغ مي‌كند: "وما هو علي الغيب بضنينٍ"(٣)؛ چنانكه هر چه در نشئه ملك املاء، ابلاغ و انشاء فرموده است، همگي برگرفته از نشئه ملكوت بوده است: "وما ينطق عن الهوي * إن هو إلاّ وحي يُوحي"(٤). پس رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم از جهت نقل معارف از غيب به شهادت، جواد و امين و معصوم است و چيزي را كتمان نمي‌كند و هم از جهتِ املاء، انشاء و ابلاغْ متعبّد و متوقّف و معصوم است؛ به طوري كه تا چيزي را نيابد نمي‌گويد. عصمت پيامبر گرامي از اين دو جهتْ قطعي است و آنچه فعلا ً مورد نظر است عدم كتمانِ گزارشهاي غيبي است.
آيه مزبور گرچه به طور يقين شامل آيات قرآن مي‌شود، ليكن منحصر در آن نيست؛ بلكه مي‌توان معارف قدسي را كه از آن به حديث قدسي ياد مي‌شود مشمول آيه ياد شده دانست؛ يعني رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به هيچ معرفتي، ضنين و بخيل نبود تا آن را نگويد و كتمان كند؛ مگر آن كه مطلب سرّي و خصوصي در ميان باشد كه اغيار نسبت به آن نامحرم باشند و دستور كتمان آن از طرف خداوند باشد.
3 ـ سنّت همه انبيا و اولياي الهي اين بود كه با مردم به مقدار ادراك آنها سخن مي‌گفتند؛ چنانكه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: "إنّا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلّم الناس علي قدر عقولهم"(٥). پس آنچه درباره رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد به عنوان يكي از سُنَن جامع نبوّت عامّ است، نه ويژه سنّت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم).
4 ـ منظور از عدم تكليم به كنه عقل رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌تواند اين باشد كه همه اسرار باطني به طور تفصيل و الفبايي و روان، در اختيار همه كساني كه برابر با فرهنگ محاوره و اصول مفاهمه مطالب ديگران را مي‌فهمند و مقاصد خود را اظهار مي‌دارند، قرار نمي‌گيرد؛ زيرا همگان در ادراك اسرار الهي يكسان نيستند؛ بلكه سخن رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مانند قرآن كريم مشتمل بر ظاهر و باطن، تنزيل و تأويل و محكم و متشابه است و نيل به عمق قولِ حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) كه مستلزم اكتناه حقيقتِ خود قائل خواهد بود، ميسور غير اهل‌بيت عصمت و طهارت (عليهم‌السلام) نيست.
5 ـ همان طور كه به قاري قرآن، مفسِّر و مبيّن آن، عامل به احكام آن و متخلّق به اخلاق آن گفته مي‌شود: "اقْرَأ وَارْقَ"(٦)، به حديث‌شناسِ متعبّد، متخلّق، عامل به احكام و عارفِ به حِكَم نيز مي‌گويند: اقرأ وارقَ؛ از اين رو در تعريف علم حديثْ شايسته بلكه بايسته است كه قيد "به قدر طاقت بشري" اخذ شود؛ چون علوم مستفاد از بشر عادي را مي‌توان به طور اكتناهْ دريافت؛ ليكن پي بردن به كنه گفته‌هاي كساني كه از "لَدُنْ"، "أمّ الكتاب" و "كتاب مبين" خبر مي‌يابند و گزارش مي‌دهند مقدور افراد متعارف نخواهد بود.
6 ـ از انضمام حديث مزبور به وحدت سنخِ انسانهاي كامل، معصوم و خليفةالله، دو مطلب استفاده مي‌شود كه به يكي تصريحاً و به ديگري تلويحاً پرداخته شد: يكي آن كه حديث مزبور منصرف از اهل‌بيت (عليهم‌السلام) است؛ زيرا رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هر مطلبي كه برابر كنه عقل خود مي‌يافت مي‌توانست براي اهل‌بيت عصمت (عليهم‌السلام) بازگو كند و آنان نيز كاملا ً آن را درك مي‌كردند. ديگر آن كه خود اهل‌بيت عصمت (عليهم‌السلام) همانند رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با كنه عقل خود با افراد متعارف سخن نگفته‌اند (به همان معنايي كه تبيين شد).
7 ـ آنچه درباره صعوبت و استصعاب امر اهل‌بيت (عليهم‌السلام) رسيده است، ناظر به موارد متنوع و گوناگون است كه برخي از آنها به ولايت تكويني و علم غيب آنان مربوط است كه ادراك آن به طوري كه منزه از غلوّ و مبرّاي از تفويض باطل باشد صعب است و بعضي از آنها به خلافت سياسي و رهبري امّت اسلامي باز مي‌گردد؛ كه تحمّل آن براي دنيازدگانِ مُتَقمِّص به كسوت غاصبانه خلافتِ تَيْم و عَدِي يا دلباختگان به طعام اَدْسَم اموي يا دلهره دارندگان و جَبانان از سيفِ مسموم ناكثان و قاسطان و مارقان مُسْتَصْعَب است.
برخي از آنها نيز به معرفت ملكوت و برتر از آن بر مي‌گردد كه سمت و سوي آن فراتر از "بُعْدُ الهِمَم" وعُمْق و ژرفاي آن فروتر از "غَوْصُ الفِطَن" است، كه نه با سرمايه علم حصوليِ حكيمان و متكلمانِ متعارف پرواز به آن مرتبه ميسور است و نه با دستمايه علم حضوري عارفان و شاهدانِ مَشْهُودْ، غواصّي به عمق آن ميسّر.
عناوينِ مأخوذ در لسان احاديثِ صعوبت و استصعاب متعدد است؛ مانند: "امر"، "علم" و "حديث". كساني كه تحمّل حمل عطاياي آن ذوات نوري را دارند، از فوز و فيض مطاياي ويژه الهي متنعّمند و آنانْ "مَلَك مقرّب"، "نَبيّ مُرْسَل" و "عَبْدِ مُمْتَحن به تقواي خدا" هستند. از اين رو در تعريف علم حديث، لازم است قيدِ "به قدر طاقت بشري" مأخوذ گردد؛ مثلا ً اگر ادراك اسماي حسناي چهارگانه "هو الأول والاخر والظاهر والباطن"(٧) و همچنين معرفت رجوع انقلاب‌گونه اشياء به طرف خداوند: "يُعَذّب مَن يشاء ويرحم مَن يشاء وإليه تقلبون"(٨) و مانند آن، صعب است و آيات مزبور با تقدير، حذف مضاف و نظير آن تفسير مي‌شود، ادراك معناي دخول خداوند سبحان در همه ذرّات اشياء بدون امتزاج و خروج وي از همه آنها بدون بينونتْ نيز مستصعب است: "ليس فى الأشياء بوالجٍ ولا عنها بخارج".(٩)
8 ـ سرّ دشواري ادراك صحيح سنّت معصومين (عليهم‌السلام) همانند راز سختي ادراك درست قرآن كريم دو چيز است: يكي ثَقِيل و وزين بودن كلام كه مستلزم صعوبت تحمّل فكري آن است، به ويژه آن كه متكلم يعني خداوند خود قرآن را ثقيلْ وصف كند: "إنّا سنلقي عليك قولا ً ثقيلا ً" (١٠) و اهل‌بيت عصمت (عليهم‌السلام) گفتار خويش را سَخْت و صعب معرفي كنند؛ چنانكه حضرت اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) مي‌فرمايد: "إنّ أمْرَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لا يحمله إلاّ عبد مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان"(١١)؛ همچنين پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: "إنّ حديث آل محمد صعب مستصعب"(١٢) و ديگري آن است كه متكلم در كلام خويش متجلّي است؛ چنانكه حضرت علي (عليه‌السلام) درباره قرآن فرمود: "فتجلّي لَهمْ سبحانه فى كتابه من غير أن يكونوا رأوه"(١٣)، و همين معنا درباره تجلي نبوّت، رسالت، ولايت و امامت در احاديث ويژه آنان نيز صادق است.
چون هر متكلمي در زير زبان خود نهفته است: "المرء مَخْبوءٌ تَحْتَ لِسانه"(١٤) و خداوند و خلفاي حقيقي او نيز در كلام خاص خود تجلّي دارند و چون هاضمه فرهنگ محاوره و دستگاه مفاهمه و آينه ادبيات بشري توان تحمّل تجلّي متكلم آسماني و ارائه ملكوت آن را ندارد، براي مخاطبان بسيار دشوار است كه با كوره‌راه علوم گسترده ادبي و باريك‌راه قوانين معاني و بيان و بديع و تنگناي واژگان انساني پي به مقصود متكلم فرا طبيعي ببرند و آن متكلم را از راه مشاهده تجلّي‌گاه او به خوبي بشناسند، يا بر مقصود نهايي و نهاني او به طور عميق واقف گردند.
9 ـ راز صعوبت دانش ناب نسبت به سنّت معصومين (عليهم‌السلام) همواره يكسان نيست؛ زيرا براي محققانِ مطاع و متبوع وقتي صعب مي‌شود كه ستاره برهان يا خورشيد شهود آنان افول كند؛ خواه دولت درخشان آنها مستأجل باشد يا مستعجل. اگر فروغ دروني برهان‌پرور يا برق لامع نهاني عرفان‌پرور آنان سهمي از دوام داشته باشد، دولت كريمه انديشه حصولي يا شهود حضوري آنان بهره‌اي از استئجال داشته، جزو فيضهاي ماندگار است و اگر همانندِ "بَرْق خاطِفْ" براي خائض در تيرگيها باشد، محكوم به استعجال خواهد بود: "ليس فى البرق الخاطف مستمتعٌ لمن يخوض فى الظلمة".(١٥)

١ ـ اصول كافي، ج 1، ص 23.
٢ ـ مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.
٣ ـ سوره تكوير، آيه 24.
٤ ـ سوره نجم، آيات 3 ـ 4.
٥ ـ روضه كافي، ص 268.
٦ ـ بحار، ج 8، ص 133.
٧ ـ سوره حديد، آيه 3.
٨ ـ سوره عنكبوت، آيه 21.
٩ ـ نهج البلاغه، خطبه 186، بند 15.
١٠ ـ سوره مزّمل، آيه 5.
١١ ـ نهج البلاغه، خطبه 189، بند 4.
١٢ ـ اصول كافي، ج 1، ص 401.
١٣ ـ نهج‌البلاغه، خطبه 147، بند 2.
١٤ ـ همان، حكمت 148.
١٥ ـ بحار، ج 74، ص 286.

مأخذ: ( تفسیر تسنيم، ج ١، ص ١٤١)