پرسش :

چرا يهوديان فلسطين را سرزمين موعود مي دانند؟


شرح پرسش :
پاسخ :
يهوديان كه نام ديگر آنان بني اسرائيل است، از نسل حضرت يعقوب ـ عليهم السلام ـ مي باشند و به علت اينكه فلسطين را ملك پدري و اجدادي خود مي پندارند آن را سرزمين موعود براي خودشان مي دانند.[1]
يهوديان اولين ساكنين فلسطين نبودند، بلكه زماني بسيار طولاني، قبل از اين كه آنها به اين سرزمين بيايند فلسطين داراي سكنه بود، و از سابقة تمدن ده هزار ساله برخوردار است كه قدمت بيش از 9 هزار ساله «اريحا»، قديمي ترين شهر «بارودار» شاهد همين واقعيت است.
اولين ساكنين شناخته شدة فلسطين كنعاني ها بودند كه سه هزار سال قبل از ميلاد، در اين سرزمين سكني گزيدند و مردماني شهرنشين و داراي تمدني پيشرفته بودند.[2]
و به اين مطلب، تورات نيز در (سفر اعداد، باب 34، آيه 1؛ و باب 35، آيه 10؛ و در سفر خروج، باب 3، آيه 17) تصريح دارد.
و هم چنين «ژر فومن» بناي شهر «اورشليم» را به كنعانيها نسبت مي دهد و مي گويد: باني اين شهر، شاهزاده اي از كنعان بود كه به خاطر تقوي و پرهيزگاري اش وي را «درستكار» مي خواندند. وي در اين شهر معبدي ساخت و به خدا تقديم كرد و نام اين شهر را از «سهاليم» به اورشليم تبديل نمود.
و از اين گذشته، مطابق روايات و گزارشات تاريخي، در حدود سال 1703 قبل از ميلاد چندين قبيلة عبري، از كلده به سرزمين كنعان آمدند. ولي اين قبايل در سرزمين كنعان مستقر نشدند، بلكه به مصر رفتند و در زير سلطه فراعنه به زندگي خود ادامه دادند.
بعد از چند قرن، عبريها با اسرائيلي ها، مصر را ترك كرده و براي چندين سال در بيابان آواره بودند. و در حدود سال 1200 قبل از ميلاد، اسرائيلي ها از مشرق به سرزمين كنعان و در نتيجه به شهر «اريحا» حمله كرده و بعد از تخريب شهر و كشتن ساكنين آن به طور پراكنده در طول حدود دو قرن در سرتاسر كنعان مستقر شدند ولي باز نتوانستند كرانه هاي جنوبي و جلگة مجاور دريا، تا نقطه اي در شمال «يافا» را از فلسطيني ها بگيرند.[3]
پس از مدتي در سال 520 قبل از ميلاد كورش پادشاه ايران به يهوديان اجازه داد كه به بابل برگردند. و آنان هم برگشته و تحت فرمانروايي ايران و سپس مقدونيان و روميان زندگي كردند؛ گرچه گاه بي گاه بر فرمان روايان خود طغيان مي كردند ولي هرگز نتوانستند رهبري كشور را دوباره قبضه كنند. بزرگترين شورش يهوديان، شورش مكابيان عليه مقدونيان در سال 167 قبل از ميلاد؛ و دو قيام ديگر عليه روميان در سالهاي 70 و 132 بعد از ميلاد بود، كه پس از آخرين شورش، كشته و تار و مار شدند.
از آن زمان تا قرن 20 كه صهيونيست تحت قيموميت بريتانيا توانست مهاجرت گروه كثيري از يهوديان را به فلسطين ترتيب دهد در طول 19 قرن، فلسطين عاري از يهوديان بود، به گونه اي كه در حدود سال هاي 1170 - 1917 م فقط 1440 نفر يهودي و بنا به گفته «نهمان جروندي» در سال 1267 م فقط دو خانوادة يهودي در بيت المقدس زندگي مي كردند.[4]
اما در قرن 20، ورق بر مي گردد و سردمداران استعمار، خواب هاي آشفته اي را براي سرزمين فلسطين مي بينند و ادعانامه اي را مبني بر حق تاريخي اسرائيل بر فلسطين، براي اولين بار به وسيله سازمان صهيونيستي به شوراي عالي نيروهاي متفق در كنفرانس صلح پاريس در سال 1919 م تسليم مي كنند. اين سازمان در يادداشتي كه تاريخ 3 فوريه 1919 م به شوراي عالي نيروهاي متفق در كنفرانس صلح داد، در آن قبول راه حلي مبني بر به رسميت شناختن حق حاكميت تاريخي مردم يهود را بر سرزمين فلسطين، به عنوان وطن ملّي، پيشنهاد كرد.[5]
بنابراين جاي هيچ شك و ترديد باقي نمي ماند كه ادعاي سرزمين موعود، ساخته و پرداخته سياست بازان عصر حاضر مي باشد؛ زيرا از بررسي هاي به عمل آمده، چنين استنتاج مي شود كه سران صهيونيسم در خصوص سرزمين موعود اتفاق نظر نداشتند و داراي اهداف و انگيزه هاي گوناگون بودند. افرادي نظير «تئودور هرتزل» و «لئوپينسكر» اعتقاد داشتند كه صهيونيست ها در هر نقطه اي از جهان كه ميسر باشد، تجمع كنند و حساسيت خاصي به سرزمين موعود نداشته باشند.
و در مقابل اين گروه، افراد ديگري مانند اسمولنسكين، ديويد گوردون، احدهاآم و حاييم وايزمن، حساسيت ويژه اي به سرزمين موعود داشتند و اعتقادشان بر اين بود كه فلسطين، يگانه مركز يهود و سرزمين موعود مي تواند باشد و با استقرار صهيونيسم در كشورهاي ديگر به علل گوناگون موافقت نكردند.[6]
و امروز پيروان صهيونيسم به عنوان ملّت برگزيدة ابرقدرتهاي غرب به خاطر اشتهار آنها در عداوت و كينه توزي نسبت به اهل ايمان و تحريف كلمات خدا، و لجاجت و عنادي كه نسبت به فرامين الهي دارند، از گوشه و كنار دنيا با كمك استعمار گران خصوصاً انگليس، جمع آوري گرديده و سرزمين مقدس فلسطين در تحت اشغال آنان قرار گرفته است و به پايگاه اصلي امريكا و ساير دشمنان اسلام و مسيحيت تبديل گرديده است.
ولي به هر حال نه خواست معنوي و نه ايمان و عقيدة مذهبي، هيچ گاه نمي تواند حقي را براي آنان اثبات كنند و مجوزي براي غصب سرزمين مردم ديگر باشد؛ چنانچه «لود سيدنهام» اين مسأله را بازگو مي كند و مي نويسد:
ممكن است ما با آرزوهاي معنوي، پيروان مذهبي الهي براي بازگشت به منطقه ي كوچكي كه در آن، زماني براي مدت محدود حكومت كرده اند كاملاً موافق باشيم. ولي قبول هرگونه حقي نسبت به سرزمين مقدس براي يهوديان قرن 19 و 20 كه اكثراً از اعقاب يهودياني كه در اورشليم بوده اند، نيستند جداً غير ممكن است.[7]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سرگذشت فلسطين يا كارنامه سياه استعمار، اكرم زعيتر، مترجم: اكبر هاشمي رفسنجاني.
2. دربارة فلسطين، ماكسيم رودنسون، ايزاك دويچر، ترجمة منوچهر هزارخاني.
3. درآمدي بر تاريخ اديان ديگر، عبدالرحيم گواهي.


[1] . علم الهدي، سيد جواد: شناخت صهيونيسم بين الملل و انقلاب اسلامي ايران، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول، قم، ص18، 1368.
[2] . هنري كتان، فلسطين و حقوق بين الملل، ترجمة غلامرضا فدائي عراقي، اميركبير، دوم، تهران، 1368، ص13.
[3] . همان، ص 14.
[4] . فلسطين و حقوق بين الملل، ص 15 و 16.
[5] . همان، ص 18 و 19؛ و به، فؤاد بن سيدعبدالرحمن الرفاعي، نفوذ صهيونيسم بر رسانه هاي خبري و سازمان هاي بين المللي، ترجمة حسين سروقامت، دوم، كيهان، تهران، 1381.
[6] . جديد بناب علي، عملكرد صهيونيسم در برابر جهان اسلام، مركز انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ـ رحمة الله عليه ـ اول، قم، 1382، ص 48.
[7] . همان، ص 23.
( اندیشه قم )