پرسش :

آيا مالك اشتر نخعي از صحابه علي ـ عليه السّلام ـ بوده يا پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ ديگر اين كه آيا كميل از اصحاب علي ـ عليه السّلام ـ بوده؟ توضيح بفرماييد.


شرح پرسش :
پاسخ :
مالك اشتر نخعي:
وي از ياران با وفاي اميرالمومنين علي(ع) محسوب مي شود. در ارتباط با ولادت او هيچ يك از مصادر تاريخي، تاريخ مشخصي ذكر نكرده‌انداما طبق قرائن تاريخي تولد مالك اشتر بايد بين 25 ـ 30 سال قبل از هجرت مبارك نبوي باشد.
از زندگي مالك اشتر قبل از اسلام چيزي نمي‌دانيم، ولي مي‌بينيم كه وي بعد از اسلام آوردن و بعد از رحلت پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ در دوران خلفاي چهارگانه مطرح و تأثير واضح و جدي در امور سياسي و اجتماعي و ديني و فرهنگي داشته است.
رابطه مالك اشتر با ابوبكر و عمر و عثمان رابطة حسنه‌اي نبوده است. و مانند بسياري از ديگر صحابه، آنها را غاصب خلافت امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ مي‌دانسته، ولي در عين حال در جنگهايي كه با هدف گسترش اسلام و حفظ كيان اسلام و پشتيباني از جنگجويان مسلمان و حفظ مردم و مرزهاي مسلمانان بوده است شركت مي‌كرده است و از اختلاف نظر خودش با حكومت وقت چشم مي‌پوشيده.
از زندگي مالك اشتر در زمان خلافت علي ـ عليه السّلام ـ اطلاعات بيشتري در دست مي باشد. اين مرد بزرگ ثابت كرد كه در مسايل جنگي و ادارة امور و شناخت مردم و جامعه، شايستگي تام دارد و در سياست و هوش و كارآيي قدرتمند و كم ‌نظير است. چنان چه علي ـ عليه السّلام ـ در بسياري از سخنان خود و در بسياري از مواقع به اين شايستگي شهادت داده است براي مثال حضرت فرمود:
تو امين‌ترين ومورد اعتمادترين اصحاب من و ناصحترين و خوش فكرترين آنها نزد من هستي.[1]
مالك براي من همانگونه بود كه من براي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودم.[2]
خداوند رحمت كند مالك را، مالك كه بود؟ اگر كوهي بود، كوهي سرافراز بود و اگر سنگ بود، سنگ سختي بود. به خدا سوگند در مرگ تو جهاني ويران و دنيايي شادمان گرديد. براي كسي چون مالك اشتر بايد گريه كنندگان بگريند.[3]
پس با توجه به نكات فوق بايد گفت اگر چه مالك اشتر در عصر پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بوده است ولي در يمن بوده و توفيق ديدار و همراهي پيامبر را نداشته است و از صحابي علي ـ عليه السّلام ـ شمرده مي‌شود و از نظر اصطلاح علم رجال به اين نوع افراد «تابعين درجه اوّل» گفته مي‌شود يعني كساني كه اگر چه در عصر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودند ولي ايشان را درك نكرده‌اند.
كميل بن زياد:
يكي از برجسته‌ترين و نامدارترين ياران امام امير المؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ كميل بن زياد نخعي است كه اگر چه بيشتر مردم با نام و ياد اين شخصيت بزرگ از راه دعاي شريف و مشهور كميل آشنايند، امّا اهميت و عظمت اين مرد الهي را تنها در تلقين دعاي مذكور نبايد ديد، بلكه ايشان از ياران ديرين امام علي ـ عليه السّلام ـ است كه از سال نهم هجرت و در سفري كه علي ـ عليه السّلام ـ به يمن عزيمت فرمودند، توفيق تشرف به محضر حضرت را يافته و از آن پس، به عنوان يكي از اصحاب خاص و صديق امام، به خدمت خود تا هنگام شهادت آن بزرگوار ادامه داد و در برابر «ناكثين» و «قاسطين» و «مارقين» مبارزه نمود. و بعد از آن نيز در خدمت امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ و امام حسين ـ عليه السّلام ـ درآمد و سرانجام به دست يكي از تبهكارترين حكام جور يعني حجاج بن يوسف ثقفي در سال 83 هـ .ق در سن 90 سالگي شربت شهادت را نوشيد.
مرحوم علامه طباطبايي مي نويسد:
حضرت علي(ع) گروه انبوهي از رجال ديني و دانشمندان اسلامي را تربيت كرد كه در ميان ايشان جمعي از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرني و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجري وجود دارند كه در ميان عرفاي اسلامي مصادر عرفان شناخته شده‌اند.»[4]
آري عرفا، كميل را از اصحاب سرّ حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي‌دانند و آن چه كه مي‌تواند مؤيد اين مطلب باشد اين است كه در حديث حقيقت[5] بعد از اين كه كميل از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ درباره حقيقت سؤال نموده، ‌حضرت مي‌فرمايد: تو را به حقيقت چكار؟
كميل سؤال خود را بدين صورت ادامه داد كه: «أولستُ صاحب سرّك» آيا من صاحب سرّ شما نيستم؟ حضرت در پاسخ، صاحب سرّ بودن او را تأييد مي‌فرمايد: آري تو صاحب سر من هستي...
بنابراين طبق حديث حقيقت، صاحب سرّ بودن كميل موضوعي است كه كميل از آن به عنوان قدر منزلت خود اظهار داشته و حضرت علي ـ عليه السّلام ـ آن را تأييد نموده و در ضمن به او توجه مي‌دهد كه به اندازه گنجايش از سرّ آن حضرت آگاهي مي‌يابد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ديوان مالك اشتر، قيس عطار، ترجمه مرتضي موسوي گرما رودي.
2. نامه روح افزا، علي محمد تاكندي و رضا شيخ محمدي.
3. شرح حال و آثار و مقام عرفاني كميل بن زياد نخفي: قدرت الله خياطان.
4. كميل، عليرضا الهياري.
5. نفش مالك اشتر در حكومت حضرت علي(ع) علي اصغر حبيبي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ثقفي كوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، سلسله انتشارات انجمن آثار ملي، ص170.
[2] . نهج البلاغه، ترجمه دكتر شهيدي، ص 989.
[3] . همان، نامه 38.
[4] . علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، شيعه در اسلام، انتشارات جهان آرا، ص 20.
[5] . شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المؤمنين، انتشارات كتابفروشي اسلاميه، ج 2، ص 10.