پرسش :

ديدگاه سياسي امام حسن ـ عليه السّلام ـ در حكومت و مشكلات امامت آن حضرت چه بودند؟


شرح پرسش :
پاسخ :
براي تبيين مطلب لازم است تا مطالبي در ابتدا بيان شود:
الف) معني سياست:
السياسة القيام علي الشيء بما يصلحه،[1] (سياست اقدام براي سامان دادن چيزي به وسيله اموري كه آن را اصلاح كند)‌و به قول امام خميني (ره) كه مي‌فرمايند: سياست اين است كه جامعه را ببرد و هدايت كند به آن جائي كه صلاح جامعه و صلاح افراد است.[2]
ب) سياست در نگاه ائمه:
1. عن علي ـ عليه السّلام ـ: بئس السياسه الجور
در مسأله زمامداري به خصوص در مأموريت‌هاي الهي چيزي مهم تر از حسن تدبير و كارداني براي نظم و حكومت عادلانه در ميان مردم نيست. همان‌طور كه امام علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايند: آفة الزعماء ضعف السياسه؛ بلا و آفت حكام ضعف در سياست و تدبير است. بدين جهت كسي كه از جانب خداوند به اين سمت منصوب مي‌شود بايد بهترين سياستمدار باشد و مي‌توان گفت امر سياست يكي از مراتب نبوت است كه در نصب خلافت به اوصياء واگذار شده، و اين مطلب در مورد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با لفظ سياست ثابت است. فضيل بن يسار از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت كرده كه فرمود: ... ثم فوق اليه امر الدين و الامة ليسوس عباده. خداوند كار امت را به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ واگذار نمود تا متكفل سياست امت باشد.[3]
در مورد سياست ائمه ـ عليهم السّلام ـ بيشترين روايات راجع به امام علي ـ عليه السّلام ـ است و اين بعلت خلافت چهارساله ايشان مي‌باشد كه در ذيل به چند نمونه آن اشاره مي‌كنيم.
1. علامه مجلسي: انه كان شديد السياسه ـ امام داراي سياست قوي بودند ـ همچنين از امام نقل مي‌كند كه فرمودند: اگر دين و تقوي نبود زيرك ترين فرد عرب بودم.[4]
2. ابن ابي الحديد معتزلي: برخي مي‌پندارند عمر و معاويه از علي سياستمدارتر بودند... سياست و تدبير امام ـ عليه السّلام ـ يله و رها نبود و بر اساس شريعت بوده و از حدود آن تجاوز نمي‌كرد.[5] در كنار اين مطالب مي‌توان نامه امام به مالك اشتر را به تعبيري سياست‌نامه كامل اسلامي دانست. همة‌ ائمه سياستمدار به اين معني بوده‌اند و در زيارت جامعة كبيره هم وارد شده است كه: انتم ساسة العباد، شما (ائمه)سياستمدارترين افراد مي‌باشيد و اين‌كه الامام عارف بالسياسة يعني امام سياست را از همه بهتر مي‌شناسد.[6]
انديشه و ديدگاه سياسي امام نسبت به حكومت چونان پدر گرامي شان بود يعني حكومت را حق مسلم خويش مي‌دانستند ولي معاويه با ايجاد آشوب به حق حاكميت امام متعرض شدند و امام ناچار به صلح شد اگر امام حكومت را حق خويش نمي‌دانست هرگز با عنوان صلح و پيمان با معاويه بر سر ميز مذاكره نمي‌نشست. اما مشكلات دوره امامت و حكومت آن حضرت كه فراوان بود زمينه را فقط براي صلح مساعد نمود و حضرت چاره‌اي جز صلح نداشت تا اندك ياران مخلص و شيعيان در امان بمانند.[7]
مشكلات دوران امامت آن حضرت
شايد بهتر باشد اولاً‌ ماجراي صلح را از زبان خود امام ـ عليه السّلام ـ بشنويم، ‌سليم بن قيس در كتاب اسرار آل محمد مي‌گويد: پس از صلح روزي امام بر منبر قرار گرفتند و فرمودند: ... اي مردم، معاويه خيال مي‌كند من او را براي خلافت سزاوار مي‌دانم و براي خود صلاحيتي در آن نمي‌بينم. معاويه خيال خامي كرده است، من در كتاب خدا و بر لسان رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ بيشتر از مردم بر آنان اختيار دارم... امام در ادامه كلامش فرمود: پيامبر هم از قومش به غار فرار كرد در حالي كه آنان را به سوي خدا فرا مي‌خواند. اگر ياراني بر عليه آنان مي‌يافت از آنان فرار نمي‌كرد. من نيز اگر ياراني مي‌يافتم با معاويه بيعت نمي‌كردم ...[8]
در مورد علت مجبور شدن امام ـ عليه السّلام ـ به پذيرفتن صلح نگاهي مي‌اندازيم به كتب معتبر و قديمي تاريخ.
1. تاريخ يعقوبي
معاويه يك ميليون درهم براي عبيدالله بن عباس فرستاد و او با 8000 سرباز به معاويه ملحق شد و پنهاني كساني را ميان لشگر امام مي‌فرستاد كه شايعه مي‌كردند امام با معاويه صلح نموده و پيشنهاد او را پذيرفته است. معاويه مغيره بن شعبه و عبدالله بن عامر بن كريز و عبدالرحمن بن ام حكم را نزد حسن ـ عليه السّلام ـ فرستاد هنگامي كه در مدائن در خيمه گاه خويش بود بر او وارد شدند و هنگامي كه از نزد او بيرون رفتند مي‌گفتند خدا به وسيلة پسر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ خون‌ها را حفظ كرد و فتنه را آرام ساخت و او پيشنهاد صلح را پذيرفت. پس لشكر بهم خورد و مردم در راستگويي آنان شك نداشتند، پس بر حسن هجوم آوردند و خيمه هايش را غارت كردند... جراح بن سنان اسدي با خنجري ران او را مجروح نمود. حسن ـ عليه السّلام ـ سخت بيمار شد و يارانش از گرد او پراكنده شدند و چون ديد نيرو و ياوري ندارد، با معاويه صلح نمود.»[9]
2. ابو حنيفه دينوري در اخبار الطوال
معاويه براي جنگ به انبار لشكر كشيد و امام هم به ساباط و در آن‌جا چون در لشكر خود عدم ميل به جنگ را مشاهده نمود در خطبه‌اي به ايشان فرمود: اكنون مي‌بينم كه بيشتر شما از جنگ خودداري مي‌كنيد و در پيكار سستي مي‌كنيد و معتقد نيستم كاري را كه دوست نداريد به شما تحميل كنم. كساني كه عقيده خوارج را داشتند گفتند حسن نيز مانند پدرش كافر شده است پس به خيمه آن حضرت حمله برده آن را غارت نمودند و حتي سجاده اش را نيز از زير پايش كشيدند. تا اينكه افراد قبيله همدان و ربيعه امام را از شر آنان دور نگاه داشتند... پس از بهبودي امام در مدائن، وقتي دوباره براي پيكار آماده شد، عبدالله بن عامر ندا داد: اي مردم من جنگ را براي شما مصلحت نمي‌بينم. من مقدمه سپاه معاويه مي‌باشم و او با سپاه خود در انبار مي‌باشد به حسن سلام برسانيد و بگوييد تو را به خدا سوگند مي‌دهم جان خود و سپاهت را حفظ بفرما چون مردم اين سخنان را شنيدند از ياري دست كشيدند و جنگ را ناخوش دانستند و...[10]
3. شيخ مفيد
پس از اينكه عبيدالله بن عباس به معاويه پيوست و قيس بن سعد ماجرا را براي امام نوشت بينش امام نسبت به سستي لشكر و غير قابل اعتماد بودن آنان بيشتر شد چون قبل از آن نيز كارهايي مانند سب و تكفير امام و هدر دانستن خون ايشان و غارت اموال ايشان را انجام داده بودند و كسي از اصحاب ايشان كه از حيله او در امان باشند بر ايشان نماند مگر اندك مرداني از شيعيان او و پدرش كه توانايي مقابله با لشكر معاويه را نداشتند... معاويه پيشنهاد صلح به امام داد و به همراه آن نامه‌هاي لشكريان امام كه به معاويه نوشته بودند و وعده ياري او و حتي دستگير نمودن امام را داده بودند را، براي امام فرستاد. و ايشان مجبور به پذيرش صلح گرديدند.[11] تحليلگران و تاريخ نويسان معاصر نيز علاوه بر اين‌كه اين مطالب را از كتب تاريخي نقل نموده‌اند بي‌نظمي‌هاي لشكر امام ـ عليه السّلام ـ را بيان داشته‌اند.
علل بي‌نظمي و عدم اطاعت لشكريان از امام
1. اختلافات حزبي، در لشكر امام دو حزب عمده وجود داشت.
اول: خوارج كه نه معاويه و نه امام را خليفه نمي‌دانستند، ولي با حذف امام هم موافق بودند كه در كتب فوق هم حضور آنان درلشكر و حمله آنان به خيمه‌هاي امام مشهود است. آنها در مقابل معاويه و براي از بين بردن او وارد لشكر امام شدند. لذا وقتي ديدند پيروزي معاويه قطعي است تصميم گرفتند حضرت را ترور كنند.
دوم: حزب اموي يا طرفداران معاويه و همانان كه سركردگان فتنه در جنگ صفين و ماجراي حكميت و اجبار امام بر پذيرش ابوموسي اشعري بعنوان حكم و... بودند مانند اشعث بن قيس، عمرو بن حريث، عمر بن سعد، حجار بن ابجر و...
2. خستگي از جنگ به دو علت، اول جنگ‌هاي پياپي دوران امام علي ـ عليه السّلام ـ و دوم اينكه مي‌دانستند طرف مقابل مسلمان است و در صورت پيروزي امام آنها را از غنائم محروم مي‌نمايد.
3. رشوه‌هاي معاويه كه سران قبائل را بخود جلب مي‌كرد و افراد آن قبيله هم به تبع بزرگان خود از امام جدا مي‌شدند.
4. خيانت فرمانده سپاه امام عبيدا لله بن عباس شايعاتي در مورد كشته شدن بزرگان سپاه امام مانند قيس بن سعد و يا شايعه صلح امام قبل از پذيرش صلح باعث شد لشكر سُست شود و افراد كودتاه فكر و سُست ايمان در صدد ضربه زدن به حضرت برآيند.
5. پيشنهاد صلح از طرف معاويه كه بسياري را بر سر دو راهي اعتقادي قرار داد.[12] اما در مورد پديد آمدن نظريه دوم شايد بدين جهت به اين نظريه روي آوردند كه پس از ماجراي صلح چند تن از بزرگان شيعه مانند حجر بن عدي و عدي بن حاتم و مسيب بن نجبه و سليمان بن صرد خزاعي نزد امام آمده و ناراحتي خود را از صلح ابراز داشته و حتي امام را مذل المؤمنين خواندند كه امام با بيانات خويش آنان را از علل واقعي پذيرش صلح آگاه ساخت. آنها اشتباه مي‌كردند و دليل آن هم، همصدايي دشمنان امامت مانند سفيان بن ابي ليلي خارجي وعبدالله بن زبير با ايشان مي‌باشد. ياران صديق امام پس از توضيحات حضرت در ارادت خود ثابت قدم ماندند و به امام وفادار بودند.
استراتژي امام ـ عليه السّلام ـ چنين بود كه با فداكاري ده سال بار سنگين تهمت‌ها و ناسزاي دوستان و جنايت دشمنان را بدوش كشيد تا توانست با تدبير نقاب را از چهرة معاويه و خاندان بني اميه كنار زده و كار را براي انقلاب خونين امام حسين ـ عليه السّلام ـ آماده كند.
مشكلات امام در آن زمان به قدري بود كه ايشان راهي جز پذيرش صلح نداشتند و در صورت انتخاب راهي ديگر موجب از بين رفتن اسلام راستين و ريخته شدن خون شيعيان شده و زمينه قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ نيز فراهم مي‌شد.
معرفي منابع، جهت مطالعه بيشتر:
1ـ زندگاني حسن بن علي ـ عليه السّلام ـ ، شريف باقر قرشي، ترجمه: فخرالدين حجازي.
2ـ صلح امام حسن ـ عليه السّلام ـ ، شيخ راضي آل ياسين، ترجمه سيد علي خامنه‌اي.
3ـ زندگاني تحليلي پيشوايان ما، استاد عادل اديب، ترجمه دكتر اسدالله مبشري.
4ـ سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي.
5ـ مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مجمع البحرين، ج 4، ص 78 و لسان العرب، ج 6، ص 107.
[2] . صحيفه نور. ص 216.
[3] . كليني، كافي، ج 1، ص 216 و بحارالانوار، ج 17،‌ص 4.
[4] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 41، ص 149.
[5] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 10، ص 213.
[6] . مجمع البحرين، ج 4، ص 78.
[7] . ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3،‌ص 394 و بحارالانوار، ج 43، ص 291 و عوالي اللالي، ج 3،‌ص 129.
[8] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 14 و اسرار آل محمد حديث 62.
[9] . يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 142.
[10] . دينوري، اخبارالطوال، ج 1، ص 216.
[11] . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 11.
[12] . قرشي، باقر شريف، زندگاني حسن بن علي ـ عليه السّلام ـ ، ج 2، ص150.