پرسش :

از چه طرقي مي‌توان جامعيت دين خاتم را اثبات نمود؟


پاسخ :
جامعيت دين خاتم را مي‌توان از دو راه اثبات كرد:
الف. دليل عقلي؛[1] كه آن را با بيان چند مقدمه توضيح مي‌دهيم:
1. خداوند حكيم آدمي را براي رسيدن به كمال نهايي و سعادت جاودانه آفريده است.
2. زندگي دنيا مقدمه زندگي آخرت است و سعادت و شقاوت ابدي در گرو چگونه زيستن در اين جهان است. يعني اعمال و رفتار ما در رسيدن به سعادت و يا محروم شدن از آن دخيل و مؤثّرند.
3. شرط لازم براي سعادتمندي در جهان آخرت منوط به شناخت چگونگي رابطة اعمال با نتايج اخروي آن است؛ زيرا تا زماني كه رابطة اعمال و رفتارها با نتايج اخروي آن و رابطة آنها با سعادت و شقاوت آدمي روشن نباشد چگونه مي‌توان برنامة صحيح و همه جانبه‌اي براي زندگي اين جهان پي‌ريزي كرد.
4. ابزار عمومي شناخت (حس و عقل) از درك چگونگي روابط اعمال و رفتار دنيوي با نتايج اخروي ناتوان است. ضعف و نارسايي حس و عقل از بررسي ويژگي‌هاي اين دو نوع ادراك هويدا مي‌شود:
ـ برد و قلمرو شناخت ادراك حسي كه از راه حواس ظاهري و در اثر ارتباط با جهان مادي حاصل مي‌شود، بسيار محدود است و تنها چيزهايي كه با ما ارتباط پيدا مي‌كنند، آن هم در حدّ ارتباطش و در زماني كه اين ارتباط برقرار است مورد ادراك حسي واقع مي‌شود. به علت محدوديت برد ادراك حسي نمي‌توان توقع داشت كه به وسيلة آن مسير صحيح زندگي در تمام ابعادش، و جنبة ‌ارزشي اعمال و رفتارمان ـ به ويژه رابطة انسان با نتايج اخروي آن‌ ـ را بشناسيم.
ـ امّا ادراكات عقلي؛ آن چه عقل به تنهايي و صرف نظر از تجربة خارجي درك مي‌كند يك سلسله مفاهيم كلي خاصي است كه اصطلاحاً به آنها بديهيات اوليه مي‌گويند؛ مانند محال بودن اجتماع نقيضين. اين گونه مفاهيم نيز براي بازشناسي روابط پيش گفته كارايي ندارد؛ زيرا بديهيات اوليه عقل بسيار محدود است و هرگز نمي‌تواند حكم صدها روابط ما با خدا، خودمان با ديگران و محيط زندگي را تعيين كند و جنبة ارزشي آنها را بيان نمايد.
ـ ادراكات تجربي نيز كه از همكاري حس وعقل حاصل مي‌شود، در حدي است كه در دايرة تجربة انسان قرار گيرد، ولي آن چه جنبه ‌ماوراي مادي دارد در دام تجربه و آزمايش نمي‌افتد تا بتوانيم رابطه ماده و غيرماده را هم از راه تجربه اثبات كنيم.[2]بنابراين شناخت پديده‌هاي اخروي و كشف و درك رابطة اعمال و رفتار آدمي با نتايج اخروي آن و آگاهي از تأثير اعمال آدمي در نيك بختي يا تيره‌روزي، نه توسط حس و نه عقل و نه حتي از همكاري آن دو حاصل نمي‌شود. و از سوي ديگر چنان كه گفتيم توانايي طراحي برنامه‌اي صحيح و جامع براي زندگي منوط به آگاهي و شناخت اين تأثير و تأثرها است. حال كه شناخت‌هاي عمومي و همگاني براي رسيدن به هدف و غايت خلقت ناكافي و نارسانيد مقتضاي حكمت خداوند اين است كه با ارسال رسل و انزال كتب برنامه‌اي جامع و كامل فراروي انسان قرار دهد تا آدمي بر اساس آن، راه صحيح زندگي و برنامة سعادت خود را بشناسد.
ب. دليل نقلي؛ آيات متعددي بر جاودانگي و جهاني بودن قرآن دلالت دارند كه از آنها مي‌توان جامعيت دين اسلام را ثابت نمود:

1. جهاني بودن دين خاتم و جامعيت آن
برخي از آيات قرآن، اسلام را دين جهاني معرفي مي‌كند كه خداوند آن را براي تمام بشريت هديه كرده‌ است، نه براي يك گروه و يا منطقه خاصي، مانند:
«قل يا ايها الناس اني رسول الله اليكم جميعاً»[3]؛ بگو اي مردم، من پيامبر خدا به سوي همة شما هستم. «و ارسلناك الا رحمة للعالمين»[4]؛ و تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستاده‌ايم.
لازمة جهاني بودن دين خاتم آن است كه متناسب با جوامع مترقي ديگري غير از جامعه جزيرة ‌العرب كه نيازهاي بشري داشته و معارف در سطح بالاتري را مي‌طلبيد، نيز سخني داشته باشد تا ماية هدايت و راهنمايي آنها نيز باشد، و اين امر شاهدي بر جامعيت دين اسلام است.

2. جاودانگي دين خاتم و جامعيت آن
يكي از ويژگي‌هاي دين خاتم كه آن را از ساير شرايع ديگر ممتاز مي‌كند «جاودانگي» آن است كه ظهورش توأم با پايان يافتن و مختومه شدن دفتر نبوت بوده است و احكام و تعاليم آن برنامة حيات بخشي را براي تمام انسانها در طول اعصار ارائه مي‌دهد.
«ما كان محمداً با احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبييّن»[5]؛ محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است.
«تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً»[6]؛ بزرگ و خجسته است كسي كه بر بنده خود فرقان (= كتاب جدا سازنده حق از باطل) را نازل فرموده، تا براي جهانيان هشدار دهنده باشد.
حال كه قرآن آخرين دين الهي و آورندة آن خاتم پيامبران و تعاليم و احكام آن سند هدايت براي كل آدمي و او مكلف به وفاداري دايمي از آن است، ‌چنين انتظاري پيش مي‌آيد كه اسلام بايد براي تمام انسانها در اعصار مختلف سخن داشته باشد و زمينه هدايت همه جوامع حتي پيچيده‌ترين آنها را فراهم و سعادت دنيوي و اخروي آنها را تأمين نمايد.
البته آيات ديگري نيز براي جامعيت دين خاتم مورد استناد قرار گرفته مانند آياتي كه تبيان بودن هر چيزي را در قرآن تأكيد مي‌كند:
«و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيء و هدي و رحمة و بشري للمسلمين»[7]؛ و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزي است و براي مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارت‌گري است، بر تو نازل كرديم.
يكي از صفات عمومي قرآن اين است كه بيان هر چيزي است و به تعبير خود قرآن «تبيان لكل شيء» است و از آن جا كه قرآن كتاب تربيت و انسان سازي است، و براي تكامل فرد و جامعه، در همه ابعاد معنوي و مادي نازل گشته، منظور از «كل شي» در اين آيه همه اموري است كه براي پيمودن اين راه هدايت لازم است.[8] به بيان ديگر آن چه كه در سعادت و هدايت انسان تا روز قيامت مؤثر است اعم از مسايل ارزشي و اخلاقي، معارف حقيقي مربوط به جهان بيني، حقوقي، اقتصادي، سياسي و يا مسايل مربوط به جهان هستي، در آن بيان شده است.[9]
روايات فراواني نيز از معصومين دربارة جامعيت دين خاتم نقل شده كه ما در اين جا فقط به ذكر برخي از آنها اكتفا مي‌كنيم:
رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سفر حجة الوداع فرمود: اي مردم، هيچ چيزي نيست كه شما را به بهشت نزديك و از آتش جهنم دور كند، مگر آن كه شما را به آن امر نموده‌ام، و هيچ چيزي نيست كه شما را به آتش جهنم نزديك و از بهشت دور كند، مگر آن كه شما را از آن نهي كرده‌ام.[10]
از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نيز نقل شده كه فرمود: همانا خداوند تبارك وتعالي قرآن را بيانگر هر چيزي قرار داده است حتي به خدا سوگند كه رها نكرده چيزي را كه بندگان خدا به آن احتياج داشته باشند، تا آن جا كه كسي نمي‌تواند بگويد: اي كاش خداوند آن را در قرآن بيان مي‌كرده و نكرده است.[11]

پی نوشتها:
[1] . البته متكلمين از اين دليل براي اثبات ضرورت نبوت و نيازمندي به وحي نيز استفاده مي‌كنند.
[2] . رك: محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، ج4، (راهنما شناسي) قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1376، ص 9 ـ 30، و آموزش عقايد، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل، 1380، درس بيست و دوم، ص 212 ـ 218.
[3] . اعراف، 158.
[4] . انبيا، 107.
[5] . احزاب، 40.
[6] . فرقان، 1؛ يوسف، 104.
[7] . نحل، 89.
[8] . ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 11، چ چهارم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1362، ص 36.
[9] . محمد تقي مصباح يزدي، قرآن شناسي، ج 2، انتشارات مدرسه معصوميه، بي‌جا، بي‌تا، ص 163 ـ 172.
[10] . كليني، اصول كافي، ج 1، كتاب فضل العلم، باب 18، حديث 5.
[11] . حويزي، نور الثقلين، ج 3، قم، مطبعه الحكمه، حديث 174، ص 74.