پرسش :

آيا آيه شريفه: «لا اكراه في الدين ...» که اجبار را در پذيرش دين نفي مي کند با عذاب مثلا قوم حضرت صالح ـ عليه السلام ـ به خاطر موافقت با كشتن شتر حضرت صالح ـ عليه السلام ـ منافات ندارد؟


شرح پرسش :
پاسخ :
پيش از پاسخ، گزيده‌اي از تفسير آيه را بيان مي کنيم:
خداوند در آيه 256 سوره بقره مي فرمايد: «لا اكراه في الدين قد تبيّن الرّشد من الغيّ...؛[1] در قبول دين، اكراهي نيست، زيرا راه درست از راه انحرافي، روشن شده است...». «اكراه» به معني وادار كردن انسان بر كاري كه ناپسند مي‌شمارد و مورد رضايتش نيست است.[2] «رشد» از نظر لغت عبارت از «راه يابي و رسيدن به واقع» در برابر «غيّ» كه به معني انحراف پيدا كردن از حقيقت و دور شدن از واقع است مي باشد.[3] مفاد اين قسمت آيه اين است كه اكراه و اجباري در دين نيست و امور مذهب بر قدرت و اختيار مبتني است. زيرا دين حقايقش روشن، و راهش با بيانات الهي واضح است و هم چنين سنّت نبوي آن را روشن‌تر كرده، پس «رشد» در پيروي دين و «غي» در ترك دين و روگرداني از آن است...
عدم اكراه در دين: تمايل به آزادي، يكي از مهمترين خواهش‌هاي طبيعي است كه در نهاد بشر آفريده شده است و دين امري فطري است، و اين يك اصل كلّي در گرايش‌هاي ديني ـ مذهبي است. منطق قرآن اين است كه در امر دين اجباري نيست و انسان‌ها در پذيرش عقيده و ايمان مجاز و مختارند. آية: «لا اكراه في الدين...» اجبار در دين را نفي مي‌كند، زيرا دين يك سلسله معارف علمي است كه معارف عملي را به دنبال دارد كه آن را اعتقادات مي‌نامند و اعتقاد و ايمان از امور قلبي است كه اجبار و اكراه در آن راه ندارد و تمام امور باطني و قلبي خواه اعتقادي يا عاطفي، مانند مهر، محبت و ... طبيعت آن‌ها طوري است كه اكراه و زور در آن معنا ندارد و اكراه تنها در افعال و اعمال ظاهري و حركات جسماني و مادي مؤثر است.[4] و به دليل اين‌كه راه راست از بيراهه آشكار شده است. لذا ديگر نيازي به اجبار در پذيرش دين نيست. «قل الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر ...»[5]
عذاب براي چيست؟ از قرآن كريم هدف‌ مشتركي براي پيامبران استفاده مي‌شود؛ مانند: دعوت به توحيد كه از مهمترين اهداف بلند پيامبران ـ عليهم السلام ـ بوده است. دعوت به معاد، عدالت اجتماعي، تزكيه و تقوي، و آزاد ساختن انسان از غل و زنجيرهاي دروني و بيروني...[6] عدّه‌اي از مردم با ميل و رغبت و با آگاهي دعوت پيامبران را اجابت مي‌كنند و در راه هدايت واقع مي‌شوند. امّا عدّه‌اي مانند: جبّاران، اشراف و ... در برابر پيامبران موضع گيري مي‌كردند و عدّه‌اي از مردم ساده‌لوح و مستضعف را فريب مي‌دادند و همراه خود مي‌كردند و به قتل يا آزار انبياء و ياران آن‌ها مي‌پرداختند. سيرة پيامبران در مقابله با آن‌ها اين بوده است که با براهين و ادلة روشن و ارائة معجزات گوناگون آن‌ها را به توحيد دعوت مي‌كردند و گاهي بنابر شرايط و خصوصيات كه پيش مي‌آيد بشارت و انذار را ضميمه دعوت مي‌كردند و مدت طولاني به انذار و تبشير و بيان معارف و حقايق دين الهي مي‌پرداختند، تا اين كه بر آن‌ها حجت را تمام كنند، امّا افرادي كه طاغي و لجوج بودند، زير بار نمي‌رفتند و به اعمال زشت و ظلم و بت پرستي و شرك مي‌پرداختند و سعي در انحراف مؤمنان داشتند. پيامبران الهي پس از اتمام حجت و پس از سپري كردن برنامه‌هاي هدايتي خويش و عدم ايمان مشركان و سماجت و ظلم آن‌ها واكنش داشتند و درخواست عذاب مي کردند كه خداوند آن اقوام و افراد كافر و لجوج را دچار عذاب مي‌كرد پس اين گونه نبوده كه پيامبران، با زور و شمشير و قدرت نظامي و عذابهاي الهي، در نخستين مرحله آن‌ها را بين ايمان و نابود شدن مخيّر كنند.
از اقوامي كه در اثر نافرماني از فرامين الهي و طغيان در دنيا بر آن‌ها عذاب نازل شد، قوم ثمود بودند كه پيامبر آن‌ها حضرت صالح ـ عليه السلام ـ بود. خداوند متعال براي راهنمايي قوم ثمود، حضرت صالح ـ عليه السلام ـ را فرستاد[7] و به آن‌ها گفت: «خدا را بپرستيد كه جز او معبودي براي شما نيست، دليل روشني از طرف پروردگار براي شما آمده، اين «ناقه» براي شما معجزه‌اي است او را به حال خود واگذاريد كه در سرزمين خدا بخورد و آن را آزار نرسانيد كه عذاب دردناكي شما را خواهد گرفت». و حضرت صالح ـ عليه السلام ـ به قومش گفت: اين ناقه يك روز آب مي‌خورد و روز بعد مي‌توانيد از شيرش استفاده نماييد. هنگامي كه ثروتمندان متكبر و خودخواه مشاهده كردند كه عدّه‌اي با ديدن اين معجزه به حضرت صالح ـ عليه السلام ـ ايمان مي‌آورند و پايه‌هاي ايماني آن‌ها را مستحكم مي‌كند، عزم راسخ به كشتن ناقه گرفتند. «فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربّهم» (آن را پي كردند و كشتند و از فرمان خداوند سر برتافتند.) و به اين قناعت نكردند و حتي به طور صريح از پيامبرشان درخواست عذاب كردند، گفتند اگر تو فرستادة خدا هستي هرچه زودتر عذاب الهي را به سراغ ما بفرست و هنگامي كه آن قوم، ستيزه‌جويي و طغيانگري را به آخر رساند و آخرين بارقة آمادگي ايمان را در وجود خود خاموش ساخت، مجازات الهي صورت گرفت و آن‌ها را در كام خود فرو برد. پس اگر قومي بخواهد مانع از تبليغ و دعوت پيامبران شود خداوند متعال با آن‌ها مقابله مي‌نمايد.
بنابراين، عذاب برخي اقوام براي رفع موانع تبليغ پيامبران بود تا مردم بر هدايت دسترسي داشته باشند، چون اين حق مردم است كه بتوانند نداي مناديان توحيد و عدالت را بشنوند و در قبول يا عدم آن آزاد باشند و مضافاً بر اين‌كه شرك و بت پرستي دين نيست تا به آية «لا اكراه في الدين» تنافي پيدا نمايد، بلكه يك سري خرافات و موهوماتي است كه بشريت خود را اسير آن نموده است و پيامبران آمدند تا آن‌ها را از اين اسارت نجات دهند و اگر در بعضي موارد عذابي و پيكاري بوده است براي ريشه كن كردن اين عقايد فاسد و باطل بوده است و بجاي آن فضايل انساني و دين حق جايگزين گردد و اصولاً فلسفه جهاد ابتدايي نيز دفاع از توحيد است، زيرا توحيد عزيزترين حقيقت انساني است و بالاتر از آزادي انسان‌هاست.[8] و در پايان يادآوري اين نكته ضروري است كه مردم وظيفه دارند به سراغ پيامبران و اوصيا و اولياي الهي بروند و از آن‌ها استقبال نمايند و وقتي كه حق را دريافتند بپذيرند. اگر بخواهند در اثر لجاجت و عناد بر همان حالت كفر و شرك و خرافه پرستي باقي باشند، البته با آن‌ها مقابله مي‌گردد، زيرا اين گونه افراد ديگر از جادة انسانيت خارج شده‌اند و مشمول عذاب‌هاي الهي مي‌گردند و امّا كساني كه مستضعف فكري هستند و به هيچ وجه نداي حق به گوش آن‌ها نرسيده است و هيچ نوع عناد و لجاجتي هم ندارند، در طول تاريخ بعثت پيامبران سراغ نداريم كه آن‌ها دچار عذاب شده باشند و خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «و ما هرگز «شخصي يا قومي را» مجازات نخواهيم كرد، مگر آن‌كه پيامبري مبعوث مي‌كنيم تا وظايفشان را بيان كند».[9] و بعد از اتمام جهت اقوام سرکشي عذاب مي شدند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . بقره/ 256 .
[2] . الراغب الاصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، بيروت، ذوالقربي، 1416 هـ . ق، ص 708.
[3] . مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلامي، ج 2، ص 204 .
[4] . طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1403 ق، ج 2، ص 342 .
[5] . كهف/ 29.
[6] . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، مطبوعاتي هدف، 1371، ج 7، ص 13 .
[7] . اعراف/ 79 ـ 73.
[8] . مطهري، مرتضي، سيري در سيرة نبوي، تهران، انتشارات صدرا، 1366، ص 249.
[9] . اسراء/ 15.