پرسش :

در باره زندگي و شخصيت آية اللّه حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى رحمه الله توضيح دهيد؟


شرح پرسش :
پاسخ :

آية اللّه محمدتقى بافقى يزدى‏رحمت الله علیه
ايشان يكى از علماى تراز اول زمان مؤسس حوزه علميه قم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بودند كه در دوران اختناق رضا خان در اوضاع بحرانى كشف حجاب و فشار بر مردم جهت تعطيلى مجالس روضه خوانى و برداشتن عمامه از سر روحانيون زندگى مى‏كردند
اما در هر يك از اين برنامه‏هاى ضد اسلامى با آنكه نهايت اختناق و فساد بر سراسر مملكت ايران حاكم بود مقاومت‏هاى شورانگيز و سرشار از حماسه و مبارزه نيز صورت مى‏گرفت كه آنها هر يك سند افتخار اين ملّت و نمايانگر روح اسلامى است كه يكى از آنها برخورد عالم ربّانى و مجاهد شجاع حاج شيخ محمدتقى بافقى با رضا خان است
ايشان 17 سال دوران تحصيل خود را در نجف اشرف سپرى نمود و در اين مدت هر صبح پنجشنبه پياده فاصله 16 فرسخى نجف تا كربلا را طى مى‏كرد و شب جمعه را در حرم مطهر سيّد الشهداء احياء مى‏داشت و تا به صبح به عبادت مى‏پرداخت و صبح روز جمعه دوباره بى آنكه هيچ خوابيده باشد پياده راه مى‏افتاد و غروب به نجف مى‏رسيد، علاوه بر اينكه دو بار نيز از نجف به مدينه و مكّه مسافرت نمود و هفت سفر نيز پياده از نجف به مشهد مقدس مشرّف شد،
امّا خروش او در جريان كشف حجاب رضاخان از اين قرار است،
روز جمعه 27 رمضان 1346 ق مطابق 1306 ش ساعاتى پس از تحويل سال 1307 ش زوّار بسيارى از نقاط مختلف به شهر قم روى آورده بودند تا هنگام تحويل سال در كنار مرقد مطّهر كريمه اهل بيت حضرت معصومه باشند اعضاى خانواده رضا خان از جمله همسرش (مادر محمدرضا) به قم آمده و در غرفه بالاى ايوان آئينه بدون حجاب نشسته بودند و اين موضوع به طوى جلب نظر مى‏كرد كه صداى اعتراض مردم از هر سو بلند شد و بسيارى مى‏گفتند: اگر از مردم شرم نمى‏كنند دست كم از حضرت معصومه شرم كنند و بالاخره صداى اعتراض مردم كم كم اوج گرفت و عده‏اى خود را به سيّد ناظم واعظ كه از شاگردان حاج شيخ محمدتقى بافقى بود و براى اداى مراسم تحويل سال در بالاى منبر نشسته و دقايقى قبل از تحويل سال مشغول دعا بود رساندند، او بالاى منبر چنين گفت: در خانه دختر پيامبرصلى الله عليه وآله در خانه خواهر امام رضاعليه السلام در خانه پاره جگر موسى بن جعفر در خانه فاطمه معصومه‏عليها السلام يك مشت عياش بى دين و از خدا بى خبر با سر و صورت بزك كرده و روى باز نشسته‏اند در اين آستانه كه محلّ رفت و آمد فرشتگان الهى است شاه و گدا در يك رديف اند بلكه گداى باتقوا هزار بار بر شاه بى‏تقوا شرف دارد
عده‏اى نيز نزد حاج شيخ محمدتقى بافقى شتافتند او در مسجد بالاسر حضرت معصومه‏عليها السلام مشغول خواندن دعاى ندبه بود، يك نفر جلو رفت و گفت: جناب آقاى حاج شيخ، زن شاه آمده و با يك عدّه زنهاى همراهش توى رواق بالاى ايوان آيينه حرم نشسته و حجاب ندارند ما از حضرت معصومه‏عليها السلام خجالت مى‏كشيم چه امر مى‏فرمائيد؟ تكليف ما چيست؟ حاج شيخ ابتدا سيّد ناظم را براى امر به معروف و نهى از منكر فرستاد ولى از آنجا كه آنان اعتنايى نكردند شيخ خود به سوى ايوان آيينه راه افتاد و با تمام قدرت فرياد كشيد: آهاى خانم‏ها حجاب ضرورى اسلام است، رفع حجاب در اسلام حرام است مخصوصاً در حرم دختر پيغمبرصلى الله عليه وآله، اگر مسلمانيد حجاب را رعايت كنيد و اگر هم مسلمان نيستيد به احترام حضرت معصومه‏عليها السلام اين كار را بكنيد
مردم خشمگين نيز با فريادهاى كوبنده صلوات و مشت‏هاى گره كرده فرمايشات شيخ را تأييد مى‏كردند.
زن شاه وقتى اين خروش را ديد برخاست و همراه نديمه‏هايش از غرفه بيرون رفت و از انظار ناپديد شد، ولى به رضا خان تلفن زدند و گفتند كه به ملكه توهين شده- تقريباً سه ساعت از تلفن زن شاه مى‏گذشت كه افراد دولتى رئيس شهربانى، افسران، توليت و پليس مسلح تا حدود يكصد مترى صحن نو به صف ايستادند و اتومبيل‏هاى شاه و همراهانش در صحن آستانه ايستاد، شاه مثل برج زهرمار از ماشين بيرون آمد و رئيس شهربانى را خواست و گفت آن سيّد و آن شيخ كجا هستند؟
رئيس شهربانى گفتند قربان شيخ را دستگير كرده‏ايم ولى سيّد متاسفانه فرار كرده شاه با چوب تعليمى كه در دست داشت محكم به دهان رئيس شهربانى
كوبيد به طورى كه دندانهاى او شكست و خون از دهانش راه افتاد سپس به يكى از افسران عالى رتبه فرمان داد: درجه اين توله سگ بى عرضه را بكن بفرستش تهران، بعد حاج شيخ را آوردند، او با قدمهايى محكم و دلى سرشار از اطمينان و اخلاص به طرف آن جلّاد رفت و بدون هيچ تشويش و هراس روبروى شاه ايستاد- اين صحنه ياد آورد ايستادن ميثم تمّار در برابر ابن زياد بود-
شاه گفت چرا به ملكه ايران توهين كردى؟ شيخ فرمود توهين نبود امر به معروف بود من گفتم بى‏حجابى در اسلام حرام است خاصه در حرم مطهر دختر پيغمبرصلى الله عليه وآله هنوز هم همين را مى‏گويم» رضاخان با چوب تعليمى و لگد به جان او افتاد و بعد با اشاره او شيخ محمدتقى را دمر خوابانيدند و شاه با عصاى ضخيم خود بر پشت او مى‏زد و شيخ تنها مى‏گفت ياامام زمان ياامام زمان
سپس او را به تهران بردند و مدت 6 ماه تحت سخت‏ترين شكنجه‏هاى جسمى و روحى در زندان نگهداشتند سپس شاه از بازگشت وى به قم جلوگيرى نموده و او را به شهر رى تبعيد كرد و او با ساده زيستى و زهد تا پايان عمر در شهر رى به تبليغ معارف دينى اشتغال داشت. آرى اسلام و احكام نورانى آن و حوزه‏هاى علميه با تحمّل اين سختى‏ها امروز به دست ما رسيده است.
بعد از رحلت نيز پيكر نورانى وى را به مسجد بالاسر حضرت معصومه‏عليها السلام آورده و دفن نمودند كه امروزه در نزديكى قبور آيات عظام گلپايگانى و حاج شيخ عبدالكريم به سمت درب ورودى به مسجد اعظم واقع شده است.
پرسمان